دلگیرم
سلام پادشاهم ؛ این چند روز همدم مامان بودی حسابی ! چشام و که از شدت گریه از حالت انسانی خارج شده و به شکل وزغی بسیار زیبا در اومده بود و ناز میکردی و مبهوت اشکای من میشدی ! پاییز و زمستون ها که اینجوری میشدم خودم و گول می زدم که از کمبود نور خورشید افسردگی فصلی گرفتم ولی حالا .. فقط دلم برای تو و اون نگاه بی همتات میسوزه !
و دلایل ناراحتی های این چند روزه که واقعا فلجم کردند و انگار قصد ندارند جول و پلاس خود را جمع کنند و از دلم بیرون روند ..
مامان مرضی بیمارستان بود و عمل داشت و من نمی تونستم کنارش باشم چون نگهبان یک فرشته کوچولو بودم و همش غصه می خوردم که چرا خواهر ندارم ..
شدید توقع داشتم یکی از خاله ها پیش مامان بمونه ولی همه فقط تعارف می کردند واسه همین یه شب بابا کریم موند و یه سری ناصر و یه سری دایی ابوالفضل خدا رو شکر که اتاق خصوصی گرفته بود و گرنه با این همه محبت اطرافیان تو بخش زنان غلغله میشد
داروهای فوق العاده تلخ ات و باید بخوری و من سر هر نوبت صدبار فدات میشم و تو با اون نگاه رنجیده ات ازم میخوای که واست دست بزنم و دلم مدام ریش میشه واسه این همه صبوری و عادتت
مامان مریم قهر کرده و تو این وانفسا که مامان مرخص شده و باید پیشش باشم اومده خونه ی ما مونده و ناصر هم که خدارو شکر مثل همیشه نیست و من هی باید تو مسیر رفت و آمد باشم( البته بنده خدا مامان مریم تقصیری نداره و من حق و بهش میدم و شرایط من کمی بهم ریخته است و واقعا از من توقعی نداره ولی من خودم به خاطر اون وجدان اضافی ای که همیشه پدرمو در میاره اصرار دارم شبا بیام خونه پیشش تا تنها نباشه . این ناصر بترکه که انقدر کار میکنه!)
بعد 5 سال تک عروس بودن دارم جاری دار میشم و اصلا هم حوصله ی محبت ها و هی زنگ زدناش و ندارم اصلا هم دلم نمی خواد باهاش صمیمی شم برعکس اون که هی تماس میگیره و الکی از آب و هوا میپرسه خدا کنه بعدا این وبلاگ و نخونه !! (خسرو اگه بهش بگی کشتمت)
کار بیمه ام شدید گره خورده بود که با راهنمایی یکی از معاونین اداره بیمه دست به کار زیبای جعل اسناد زدیم و موفق به دریافت حق و حقوق قانونی خود شدیم و اینجا بود که فهمیدیم باید به پسرکمان یاد دهیم با شیادی می تواند به حق خود برسد چه رسد به چیزهای دیگر
بابا کریم جان عزیزمان پیرو بحثی که با مادرمان داشته اند همچنان از دور برای روی مبارک مادر بوسه می فرستند و کادو می خرند و تصدقشان میروند ولی پا به خانه نمی گذارند که واقعا خسته مان کردند !
خانه های مامان و بابا فروش نرفته و مامان اصرار دارد منزلی دورتر از محله ی مسکونی ما بگیرند که این به تنهایی برای روزها اشک ریختنم بس است (آیکون دختر طرد شده و لب ورچیده)
می خواهم مانتو بخرم و مغازه ای که همیشه خرید می کنم هر دفعه که رفته ام بسته بوده و این باعث شده مدام غرش را به جان مبارک ناصر بزنم و او هم بگوید که دیگر با من نمی آید
از شیر دادن واقعا خسته شده ام و احساس ضعف می کنم و تا تو دستت را به بقه ام می زنی آه از نهادم بر می آید
دلم برای سمیه خیلی تنگه واقعا مسخره اس که رفته کاش می تونستم امیرپارسا رو بردارم و برم پیشش کمی باهاش دردودل می کردم و برمیگشتم ....
با عرض معذرت از روی مثل گل تو قند عسلم کاش تو زندگیم با یه سری آدم عوضی و دورو و نامرد آشنا نمیشدم که حتی شنیدن اسمشون هم که این روزا زیاد به گوشم میخوره حالم و انقدر بد نمیکرد و اعصابم خورد فقط در تعجبم که چرا خدا زمین رو از شر چنین آدم هایی که هوا رو با نفس کشیدنشون ناپاک می کنن پاک نمی کنه ؟؟؟؟؟
دایی ابوالفضل بنده خدا کاری نکرده ها ولی دلم می خواد به جونش غر بزنم که کاش کمی مسئولیت پذیر تر بود !
دیشب بعد یه عالمه خستگی و اعصاب خوردی برای ناصر استامبولی درست کردم تا امروز نهار ببره اداره (به خاطر معده اش روزه نمیگیره) گفت شفته اس و نبرد خیلی ناراحت شدم ولی مامان مریم کلی تعریف کرد و گفت لیاقت نداره و ما امشب شام با یه ماست خیار خوشمزه خوردیمش و در ضمن آقا ناصر مامانت راست گفت : لیاقت نداشتی
یه اتفاق خوب هم این وسطا افتاد : پیرو اشک های بنده که بند آمدنی نبودند انگار و جایزه هایی که بابا ناصر بدقولتان قرار بود به خاطر قشنگ نوشتن خاطراتت ، تمییز بودن خانه ، رسیدگی به شما ، خوش رو بودن در منزل مادر شوهر گرامی و خانم بودن و ... به من بدهند به هایپر رفتیم و کلـــــــــــــــــــــــــــی بازی کردی و من یه عالمه چیز خریدم ! هرچی تو قفسه ها بود ریختی زمین و مثل فشفشه در می رفتی ! تا برسیم به صندوق چند تا خوراکی خوردی و دو تا کتاب پاره کردی و یخ زیر ماهی ها رو ریختی زمین و هرچی کفگیر ملاقه بود ولو کردی و لباس های بچه گانه رو انداخته بودی رو دوشت و پیاده روی می کردی ! به خدا دیگه آخرش منتظر بودم پشت بلندگو اعلام کنن خانم و آقایی که حریف پادشاهتون نمیشید بفرمایید بیرون ! فقط ما نبودیم کل جمعیتی که شما رو میدید از دست کارات از خنده غش میکرد
راستی امیرپارسا اگه تو نبودی این روزای کشدار تابستون با این همه غصه به من چه جوری می گذشت ؟
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
توضیحات :
1- دلم برای سجاد تنگ شده .
2- خدا همه ی پدرو مادرا رو اهل کنه !
3- خاله های عزیزم دلخور نشید خیلی دوستون دارم ولی خب توقع داشتم دیگه ! میتونه بیجا باشه
4- بابا کریم خیلی لوسی که انقدر به خاطر هر روز لاغر شدنم غر میزنی . اگر نمی زدی این چند وقت خیلی دلم می خواست بیام تو بغلت و آروم شم
5- مامان مرضی خیلی خوشحالم که تو مادرمی .خیلی خوشحالم که دارمت . خیلی خوشحالم که یک دونه ای ، بی همتایی و مثل پادشاهم سرورمی ، تاج سرمی و من یکبار دیر فهمیدم و نتوستم کاری کنم ولی اگر خدایی ناکرده کسی جسارت کنه و درباره ات حرف نابه جایی بزنه محکم تو دهنش می زنم (قابل توجه بعضی ها که فکر می کنن قدرت فقط یه اسمه !!!)
6- ناصر جانم خیلی بداخلاقی ولی مرسی که انقدر خوبی (چ___ی گفتم ؟! )
7- من زمین را دوست دارم
آخ مامانی داشتی جا میموندی !!! امروز میزدی پشت دستت و میگفتی : آخ آخ آخ آخ
تو یه پست دیگه درباره یه جایزه ی دیگه که از بابایی گرفتم حرف می زنم که در حقیقت به اسم من و به کام شما بود ایشالا همیشه انقدر شاد و خندون و پر انرژی بمونی .
" خیلی دوستت دارم یگانه من "