بسشت !
به لحظه های بیدار شدنت که نزدیک میشیم ، ناخوداگاه یه لبخند همه ی صورتم و میگیره و منتظر میشم .. چشمام و باز نمیکنم و سعی میکنم خنده ام محو بشه ... دستتو که میاری بالا و خستگی خواب و که از تن در میکنی ، سرم و طرفت میچرخونم و همچنان منتظر میمونم .. مدام پلک زدن هات و حس میکنم .. مژه هات ماشالله انقدر بلند هست که صورتم و قلقلک بده ... چشمات و که کامل باز کردی ، آماده ام ! صدات که در اومد نمیذارم درخواستت و کامل بگی : دستمو میارم جلوت و میگم : بفرمایید عشـــــــقم !
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مامان نوشت : این روزها به جای تخم مرغ آب پز و خامه عسل ، صبحانه بستنی میل میشود ! و من آن را با قشنگترین موسیقی زندگی ام میل میکنم . با آوازی که مدام تکرار میکند : بسشت ! بسشت ! و فقط خودم منظورش را فهمیده ام !!! بستنی !
کدبانو نوشت : روزی 10 بار هم داخل فر را مرتب کنم باز پادشاه بهم میریزد ! ایراد نگیرید !
خانه دار نوشت : من هم جهازم کامل بود و هم سیسمونی ای که گرفتم (نگید چقدر بیچاره اند)! پسرک مبل مخصوص هم دارد ! چه کنم که چه برای بازی و چه برای خوردن، نشستن بر روی شیشه ی فر را به هر جای دیگر خانه ترجیح میدهد ؟؟؟
نگران نوشت : پسرم قناد نشود !!! من از خوشحالی شیرینی هایی که میخواهم بخورم سکته میکنم !