بخند ... همیشه بخند .
جمعه بود !
نه به همین سادگی که گفتم ! این جمعه با همه ی جمعه های عمرم فرق داشت .
شب مونده بودیم خونه مامان مرضی و نزدیکای ظهر رفته بودیم خونه الهه اینا واسه تبریک عقدش.
تازه برگشته بودیم و اومدم تا عوضت کنم ... چند لحظه ای پوشک ات و باز گذاشتم ...
هرگز صدای اولین قهقه ات فراموشم نمی شه ..با صدای بلند می خندیدی، از ذوق شروع کردم به قربان صدقه ات رفتن !
از فریاد هیجان زده ی مامان ترسیدی و زدی زیر گریه ... بغلت کردم و آروم شدی و صدای اولین خنده ی بلندت جاودانه شد. بخند پادشاه .. به همه چیز این زندگی بخند ...و با شکر خنده هایت این زندگی رو شیرین کن.. منتظرم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی