پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

در انتظار معجزه

تهران ساعت 24

1392/6/14 17:55
نویسنده : عاطفه
265 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب رفته بودیم اونجا مهمونی ، موقع برگشت وقتی میخواستیم رخش زیبا و قیمتیمان زبان را از پارکینگ خارج کنیم با صف موتورهایی مواجه شدیم که جلوی درب پارک کرده بودند و جایی برای خروج نبود.

از آنجایی که من همسری دارم بسیار صبور !!! و مردم دوست !!! آن هم از نوع مردمان آن منطقه و محله ناگهان با فریادی از بن جگر خواستار صاحبان موتورها شد و بعد هم صدایش را کلفت تر کرد یک ناسزایی هم به همسایه مزاحم داد و دیگر چشمان ما گرد نشد چون کم و بیش به این اخلاق خوبش عادت کرده ایم افسوس و اینبار در دل کمی هم بهش حق دادیم خنثی! بعد پسرک را به دستش سپردیم تا با لمس تن پادشاهمان آرامش بگیرد و واقعا" هم گرفت ، بس که این موجود 5 وجبی سرچشمه عشق و محبت استقلب .

دقایقی بعد درب ساختمان 2 طبقه ی سمت راستی باز شد و یکی یکی آقایون محترم برای برداشتن موتورهای زهوار در رفته شان بیرون آمدند ! آن هم با لباس هایی برازنده که متشکل از یک عدد زیرپوش رکابی و شلوارکی مامان دوز بود و آنجا بود که چشمانمان از گردی مثل ماه شب چهارده قرص کامل شد تعجبسبز!!!! و چیزی که تاسفمان را هزار برابر کرد اعتیادی بود که از سر و رویشان میبارید ! همه ابتدا زیرلبی غرغر میکردند و وقتی با پرسش همسر مواجه شدند که آیا گله ای دارند ؟ موضع خود را کاملا" عوض کردند و گفتند که از دست صاحبخانه شاکی اند که ماشینش را جلوی در گذاشته و آنها نمی توانند موتورها را داخل ببرند و ... خلاصه در میان این آقایان دو پسر بچه هم بودند که گفتند پدرشان حالش بد است و داخل خانه کار داردناراحت و آنها خودشان موتور را جابه جا می کنند و ده بار داخل جوی چرخش گیر کرد و فرمانش را هم نمی توانستند بچرخانند و در آخر به خواهش من همسر به کمکشان رفت و وسیله را داخل بردند.از دیشب انقدر فکرم مشغول است که خدا میداند .

از روز اولی که پا در آن کوچه گذاشتم تمام نگرشم نسبت به دنیای پیرامونم عوض شد ! مدام برای اهالی اش دعا میکنم ، و به آشنایمان که در آنجا ساکنند اصرار که محل زندگیشان را عوض کنندنگران . آنجا کوچه ای است در همین نزدیکی ها ! با این تفاوت که نکبت و بدبختی به جای شکوفه و شاخه های پیچک از دیوارها بالا میرود . اوایل شب ها موقع برگشت وقتی دخترای فراری ساک به دست رو لابه لای ماشین های پارک شده داخل کوچه میدیم یا سوت زدن های پسر 12-13 ساله را برای گرفتن بسته کراک می شنیدم و حتی عربده ها و بالا رفتن قمه های مواد فروش ها برای تسویه بدهی و حتی زن و بچه هاشون رو که گرو می گرفتن تا موادشون تامین شه ، فقط می لرزیدم ... طفلک ناصر هم اون روزها خیلی غصه مرا می خورد ، ولی می گفت ببین تا فکر نکنی همه خوب و فرشته اند ! گاهی به پختگی ام که فکر میکنم احساس میکنم اگر آن کوچه و مردمانش را نمیدیدم هیچ وقت معنی کامل زندگی را نمی فهمیدم ! عادت کرده بودم به حضور مهربانی ها و پاکی ها ! واقعیت این کشور ، این شهر ، این محله ها چیز دیگری است ! دور نبود. قبل از ازدواج گذرم نیافتاده بود فقط و دست سرنوشت خوب مرا آنجا کشوند تا بفهمم خیلی باید مراقب خودم و خانواده ام باشم ، بدبختی همین بغل گوشمان است ! حالا با گذر سال ها ، عادت نکرده ام هنوز به صحنه های دلخراش و دوست نداشتنی آنجا ولی دیگر نمیلرزم ! غمی عمیق همه ی وجودم را میگیرد و میبینم که سن بزهکاری در آنجا هر روز پایین و پایین تر میاید و هر بار که می رویم و می آییم موضوعی نگران کننده هست که تا چند شب بعد که دوباره میرویم ذهن مرا در غل و زنجیر اندوه کند و لبم را باز به ذکر مدام گفتن برای دفع شر و فساد .

شاید با جا به جایی  منزل آن هایی که مهمانشان میشویم صورت مسئله این کابوس تلخ برایم پاک شود ولی میدانم که هیچ وقت آرامش قبلیم را نمی توان بیابم، پس دعا میکنم سفیدی آدم های خوب انقدر پررنگ شود که وقتی در کنار یک سیاه قرار گرفت چرک مد نشود ! آن را هم مغلوب پاکی هایش کند . برای اهالی آن کوچه دعا اثر دارد ناراحت؟؟؟

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اسامی مکان و اشخاص به جهت امنیت ملی خودم فاش نشده استنیشخند ( اونها که باهوش ترند میدونند کجا رو گفتماز خود راضیاگه حدسی زدید درستهچشمک)

امروز هم کلاس داشتم و پسرک پیش مامانم بود با اینکه به جای  4 ، 1 اومدم خونه ولی مامانم از خستگی و کلافکی کلی بهونه گرفت پادشاه خیلی اذیتش کرده بود ناراحت، نمی دونم بقیه جلسه ها رو چی کار کنمنگران !

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مهسا زمانی
14 شهریور 92 17:50
سلام به شما دوست عزیز وبلاگتان خیلی قشنگ بود استفاده کردیم ان شااله کانون خانواده ات پر نور و شادی منم به شما یک هدیه میدم که انشالله خوب ازش استفاده کنید لیستی از محصولات شرکت ماست هم برای پدران عزیز و هم برای مادران گرامی اگر محصولات ما عالی بود به دوستان خود معرفی کنید ممنون لینک لیست محصولات : http://www.tinylord.com/rK9 در صورت داشتن محصولات جدید ایمیل خود را در قسمت نظر دهی وارد کنید پیامک بزنید
محبوبه مامان ترنم
14 شهریور 92 18:08
سلام عزیزم. خیلی وقته خواننده خاموش وبلاگتم.
خیلی از نوشته هات خوشم میاد.
ان شاالله که خدا پادشاهتو واست حفظ کنه.
اجازه لینک می دین؟؟؟


باعث افتخارمه خانومی یه هنرمندی مثل شما وبلاگ ناچیز مارو لینک کنه .
با یه عالمه عشق و امید به یادگیری از هنرهای قشنگتون لینک شدید.
مامان محمدصدرا
14 شهریور 92 21:55
سلام خانمی. باز هم زیبا نوشتی مثل همیشه. ولی من که نفهمیدم کدوم محله رو می گی


سلام عزیزم. ممنونم. مهم نیست ! اینجور که من فهمیدم تو همه ی محله ها هست ! فقط بعضی جاها بیشتر به چشم میاد و بعضی جاها کمتر.
مامان آنا
15 شهریور 92 1:56
همه جای دنیا اینجوریه ولی این صحنه ها انگار ماها را بیشتر آزار میده. مردم کشور های دیگه خیلی راحت وبی تفاوت از کنار بدترین چیزها رد میشن ولی ما با دیدن این صحنه ها مدت ها ذهنمون درگیره.آخرین صحنه ایی که من تو ایران دیدم پسر جوان وخوش قیافه معتادی بود که با لباس های کثیف وپاره بیهوش روی آشغال ها افتاده بود از بس که مواد کشیده بودو من کلی اون روز گریه کردم ومدت ها تو ذهنم بود


مامان الینا
15 شهریور 92 11:57
تو خاطرت عزیزت رو ناراحت نکن خانمی از این مشکل ها همه جا هست تو تمام شهرهای کوچیک و بزرگ اونایی باید غصه بخورن که موجب بوجود امدن چنین شرایطی شدن


مادر فاطمه
15 شهریور 92 13:00
بسیار زیبا نوشتید واقعیته دیگه و ناراحت کنندس


متاسفانه بله !
مامان ابولفضل
15 شهریور 92 14:58
1.منزل مادر شوهر
2.منزل سحر جون
3.منزل عمو احد..
4.هيچكدام...


یعنی از تو بدجنس تر کسی نبود. حالا که انقدر زرنگی راهنماییت میکنم ! تهران بود حالا پیدا کن پرتقال فروش و جواب و دیگه نمیخواد داد بزنی میدونم که فهمیدی ! به فکر جون ما هم باش
مامان نفس طلایی
15 شهریور 92 21:10
واقعا نمی دونم تا کی باید دلمون از دیدن از وضعیت ها بلرزه ...
نمی دونم چی باید بنویسم ... دلم گرفت ......................................................................................................


زری مامان مهدیار
16 شهریور 92 9:59
ما هم بسی متاسفیم
دعا هم ایشالا که براشون اثر داره اوناهم آدمن و فقر و جهلشون باعث بدبختیشونه


ایشالله که درست بشه
مامان مریم
16 شهریور 92 12:37
اینقدر این فسادا همه گیر شده که دیگه محله نمیشناسه...کدخدای ده که مرغابی بود..!!
دلم میسوزه برای این اوضاع..کاش اتفاقی بیفته...از نوع خوبش


کاش !
شازده امیر و رها بانو
17 شهریور 92 1:27
سلام عاطفه جان واقعا ناراحت کننده و دلگیر بود من همش برای کوچولوهامون ناراحتم در آینده با این وضع جامعه چی میخوادبشه واقعا

آخ گفتی ! واقعا" آینده ی این طفل معصوم ها وحشتناکه !