پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار معجزه

دردِ دل

1392/6/20 23:26
نویسنده : عاطفه
356 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتیه فهمیده ام پادشاه شده همه ی جون و عمرم قلب ! چیز عجیبی نیست ! بچه امِ ! میوه ای این زندگی مشترکِ ! بایدم بشه همه زندگیم ! ولی دیدن یه چیزایی نگرانم میکنه ! با خودم میگم نکنه هستی منم بشه مثل بعضی ها ! مثل پسرخواهر همکارم ! مثل دختره مدیرم ، مثل بچه دختردایی مثلا" یا پسر همسایه یا ...نگران !!!

این اخلاق مال الان که مادر شدم نیست ! از وقتی دست راست و چپم و شناختم و همه ی خوراکی هام و به زور تو دهن عروسکام میکردم عاشق بچه ها بودم و همه ی کاراشون و زیر دره بین میذاشتم . و متاسفانه باید بگم " مــن " به این نتیجه رسیدم که تربیت ها و در ادامه اش اخلاق بچه ها روز به روز داره بدتر میشهآخ ! نمیدونم جریان چیه و کی مقصره ؟ علم روانشناسی و راهکارهای نوین اش ؟ تک فرزندی اغلب خانواده ها ؟ دور شدن از  بزرگان فامیل و نظارت تنهای پدر و مادر ؟ شاغل بودن اکثر مادران ؟ مطالعه های نصفه و نیمه و برداشت های اشتباه ؟ زیاد شدن اختلاف های خانوادگی ؟ از اون ور بوم افتادن از نظر میزان توجه یه کودک ؟ یا ... ناراحت ؟

خلاصه اینکه 4-5 روزی هست که چند اتفاق پشت سر هم بدجور فکرم را مشغول کرده که تربیت صحیح چیستسوال ؟ و وابستگی و علاقه پیش از حد من به همه ی هستی و نفسم چه بهایی دارد و رفتارهایم باعث چه عکس العمل هایی خواهد شد متفکر؟!

در این خانه دارد اتفاق هایی می افتد و من تمام تلاشم را برای مثبت بودنش خواهم کردلبخند. تشویقم کنیدچشمک !

اجازه !

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دخترِ " بــــــــــــــــوق " اومده بود خونمون با امیر پارسا بازی کنه، از روی اُپن میپرید تو آشپزخانه و از بالای مبل میرفت رو میز نهارخوری و هیچی نمیتونستیم بهش بگیم تا صداش میکردیم فقط جیغ میکشید !!!

دم رفتنشون کلی گریه میکرد ، بهش میگم خاله جون عصر امیرپارسا رو میارم خونتون ! گریه نکن ! میگه امیرپارسا رو میخوام چی کار گریه؟ غصه ی اسباب بازی ها رو میخورم ناراحت! به خاطر اونا اومدم !!!! تعجب !

" بـــــــــــوق " با خانوم برادرش و شوهرش اومده بود خونمون ، وقت رفتن پسر برادرش که 3 ماه از امیرپارسا بزرگتره به خاطر ماشین اسباب بازی امیر پارسا گریه کرد ، مامانِ با خونسردی ماشین به اون بزرگی و برداشت و گفت : عاطفه جون خیلی بهونه میگیره این و میبرم صبح میدم شوهرم بیارهمژه ! و الان چهارمین روزه و هنوز صبح نشده منتظر !!!!!

رفتم خونه ی " بــــــــــــوق " امیرپارسا میخواد با مکعب های دخترش بازی کنه تا یک لحظه از جام بلند میشم میبینم پسرک ریسه رفته از گریه میگم چی شدتعجب ؟ دختره میگه حق نداره به وسایل من دست بزنه عصبانی! دهنی میکنه !!!!تعجبافسوس !

سجاد بعد کلی ناز کردن اومده خونمون تا تونسته دل و روده همه چی و ریخته بهم و داره میره ، بهش میگم اون چیه دستت داری میبری میگه : تفنگ امیرپارسا ! الان کوچکه به دردش نمیخورهاز خود راضی !!!!! ابرو!

به دختردایی ام میگم آبجی جونم قلب گوشیم و بی زحمت میاری یه زنگ به آقا ناصر بزنم ؟ میگه آبجی پاشو کارات و خودت انجام بده که یاد بگیریلبخند !!!!! تعجبخنثی !

ملیکا ، سارا ، حتی همین آبجی زهرا جونم با اینکه واقعا " عاشقشونم ولی متاسفانه هر سه در هر فرصتی رو پادشاهم دست بلند می کنن ! میدونم هر سه هنوز کوچکن ولی ناراحت .... ! ماماناشون قلب همه ی تقصیرها رو گردن شما نمیندازم ! همین امیرپارسا اولین بار زدن رو از مادر ناصر یاد گرفتناراحت ! تا آخر عمرم هم دستم و روش بلند نکنم فایده ای ندارهافسوس ! یاد گرفته ! هنوز یک سالش نبود که رو دستش زدن و گفتن اَخش کن ! کاش خانواده ها هماهنگی بیشتری داشتن ! احترام بیشتری به عقاید هم میذاشتن ! و کاش واسه یاد دادن خوبی ها به بچه ها از هم پیشی میگرفتیم وگرنه کتک زدن و حرف بد گفتن و خرابکاری و گاز گرفتن و زبون درازی و می می بقیه رو خوردنسبز و پرت کردن و ... از آسون ترین چیزهایی که یه بچه میتونه یاد بگیره ! حتی اعتراف میکنم داداش خودم اولین کلمه ای که به پسرک یاد داد بدبخت بود و اونم میگفت بَبَخت ! و باعث خنده ی همه میشد ! حالا منتظرم بشه 3 سالش و توی جمع این کلمه رو به همین دایی جان بگه ! بازم میخندهناراحت ؟

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آی شمایی که داری با یه بچه کوچک سر و کله میزنی و ادعات میشه دوسش داری ! واقعا" دوسش داشته باش لبخند! فکر دو روز دیگه شم بکن ! از حرکات ریزش و لحن نازکش خوشت نیاد ! بزرگتر میشه و این چیزا یادش نمیره ! تکمیل تر اجراشون میکنه ! حواست باشه ! ممنون میشم ازت قلب (  اینو با همه بودم )

بعدا" نوشت : به دلیل تشابه نظرات و تصدیق همین حرف های من جوابی به کامنت های زیباتون داده نشد ، در واقع جز تایید و افسوس چیز دیگری نمی توانستم بگم . بابت این رویداد همه گیر متاسفم و فهمیدم این یک درد مشترک بین همه ی مادران است ! به جز اونهایی که بچه های بی ادبی بار میارنچشمک.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان امیر حسین
20 شهریور 92 2:08
اره عاطفه جون منم به شدت نگران آینده ی امیرحسینم.نمیدونم این طرز تربیتم درست هست یا نه!
در مورد دیگران و چیز یا دادنهاشون هم مدام باید حرص خورد .البته مال من بیشتر از طرف فامیل خودمه.مخصوصا برادر گرام که اعتقاد زیادی داره که بچه باید از پس خودش بر بیاد!دو هفته روش با تنبیه و تشویق کار کردم که تو صورت کسی زدن خیلی کاره بدیه!آخر با زور بهش فهموندم.البته چون برادره میشه براش خط و نشون کشید که دیگه این چیزا رو یاد نده!ولی بعضی از فامیلها رو که به پادشاه کوچولو مربوطه
فاطمه
20 شهریور 92 9:46
سلام اگه دوست دارید واسه فرشته کوچولوتون کلیپ از عکساش درست کنید و همچنین یه کتاب از عکساش به من یه سربزنید منتظرم
مامان ایمان جون
20 شهریور 92 10:16
این دغدغه ی بیشتر ما ماماناست,کم کم درست میشه. ولی این کارای بقیه اعصاب آدم رو خورد میکنه در ضمن اصلا اجازه نده وسایل بچه ات رو ببرن!!!خودت جلوشونو بگیر مگه اونا وسایلشونو میدن به پسرت!!!تازه شم بعدا ممکنه از همین کارت ایراد بگیرن..... پسر من و پسر برادرم هم سن هم هستن,تو کوچیکیاشون یه بار که داشتن تو خونه ی ما با هم بازی میکردن , موقع رفتنشون برادرزاده ام شروع کرد به جیغ و سر و صدا که من ماشین ایمانو میخوام ببرممنم عشق عمه گیمگل کرد گفتم ببرش عزیزم مال خودت!!!! بعد از چند روز خونه یکی دیگه بودیم , دوباره موقع رفتن آقا شروع به گریه کرد که من ماشین امیرمحمد رو میخوام بعد زن داداشم میدونی چی میگه!!بهمون میگه:من که این چیزا رو بهش یاد ندادم بقیه(منظورش به من بود)هر موقع میریم خونه شون وسایل بهش میدن بد عادتش میکنن یعنی اعصابم خورد شده بود در حد المپیک!!!!گفتم بیا,هم اسباب بازی بچه ات رو بده هم تقصیر بد تربیت کردن دیگران بیفته گردنت!! از همون موقع وسایل بچمو به هیشکی نمیدم هرکی هرچی میخواد تو بازاره,بره بخره براش. من هیچوقت حتی اگه ایمان از گریه خودشو میکشت نمیذاشتم از جایی چیزی بیاره اصلا درست نیست اینکار,میرفتم همون موقع اسباب بازی فروشی هرچی دوست داشت براش میخریدم. خوشبختانه خود پسرم هم فهمیده بود که گریه برای اسباب بازی دیگران فایده نداره, جایی که میرفتیم اصلا برای بردن اسباب بازی از اونجا اذیت نمیکرد ولی متاسفانه خیلیا اینجورین که شما میگین و به شدت رو اعصاب آدم رژه میرن
مامان الینا
20 شهریور 92 12:38
اتفاقا منم یکی دوره ذهنم مشغول همین مساله است که واقعا تربیت صحیح چیه و چطوری باید اونو انجام داد؟ما هر وقت میریم خونه مامان پدرم به شدت الینا رو لوس می کنه طوری که الینا دقیقا می دونه اونجا ازادی کامل داره و از هیچ کس حساب نمی بره هر چی هم به پدرم میگم فایده نداره من واقعا نگرانم از طرفی دیگه دیروز که دختر رو بردم پارک یک بچه که عروسک داشت وقتی الینا رفت جلوش بچه ام رو هل داد مامانش هم گفت افرین دخترم نذاری کسی عروسک رو ازت بگیره طفلک دخترم گریه اش گرفت لب ورچید منم بلند گفتم دخترم تو همین همه عروسکهای خوشگل داری چرا می خوای دست به اشغال های مردم بزنی قیافه مامان بچه دیدنی بود به خدا!!! ولی بعدش هم برای اون هم برای خودم متاسف شدم
مامان ترنم
20 شهریور 92 13:17
عاطفه جون گاهي وقتا من كه به اين نتيجه مي‌رسم اول بايد بعضي بزركترها رو تربيت كنم بعد بچه‌رو. حرصم مي‌گيره از اينكه وقتي به بچه مي‌گم نه و كاري رو براش انجام نمي‌دم يه سريها مي‌شن دايه دلسوزتر از مادر و سريع جلوي روي خودت همون كار رو براي بچه انجام مي‌دن به خيال اينكه دوستش دارن
مادر فاطمه
20 شهریور 92 13:40
واقعن من نمیدونم با بچه ام چطور رفتار کنم در مقابل بعضی از کارای اشتباهی که انجام میده چه عکس العملی انجام بدم
لی لی
20 شهریور 92 14:28
آخ گفتی ای بدم میاد از اینا که بچه شون هر کاری میکنه هیچی بهش نمیکن راستی این جمله آخرت خیلی خوب بود ... ولی متاسفانه گاهی اوقات همین لحن شیرینشون آدم رو از خود بیخود میکنه و یه چیزای بدی یادشون میده نه خیلی بدهااااااااااااااا
مامان محمدطاها
20 شهریور 92 15:06
بسیااااااااااااااااااااااااااااااار لذت بردم
رها
20 شهریور 92 15:20
واقعا همینطوره کاش یاد بگیریم که خوب یاد بدیم بدونیم این بچه ها همیشه بچه نیستن بدونیم ذهنشون خیلی بزرگتر از سنشونه و همه چی و یاد میگیرن حیفه که حیف کنیم این پاکیه ذهنشون و من واقعا لذت بردم از حرفات پسرت هم ماشا... خوشتیپیه واسه خودش شاد و سلامت باشین همیشه
عاطفه مامان الای
20 شهریور 92 17:44
عزیزم من تو تحریم بودم توسط آقای پدر (همسرم) چون جواب برگردونده بودم لپتاپم 3 روز تحریم شده بود از زنانگی خود نهایت استفاده را کردم وگرنه حالا حالاها پسش نمیداد آخه زبون من خیلی درازه...خیلی تلخ گاهی جواب میدم خوب کاری هم میکنم
میبوسمتون کد رو تلگراف زدم برو نگاه کن تو نینی تلگراف
صفحه تو رو میزارم بمونه تا بخونم مطالبت رو


مامان امیرناز
20 شهریور 92 23:12
سلام نازنینم اخ که چقدر حرف دلم و گفتی فکر کن بچه ات هر دو طرف تک نوه باشه و بخوای یه نگاه چپ کنی یه ملت سرت هوار شن اخه یکی نیس بگه همین بچه اگه یه حرف بیجا بزنه همینا طلبکار میشن پس تو تربیتش دخالت نکنین دوستی خاله خرسه است بخدا چقدر حرص میدن این مادرایی که تا بچه شون دهن باز می کنه سریع همه چی و میدن دستش بابا این بزرگ میشه ببینم اونوقتم می تونین همه خواسته هاشو اجرا کنین؟ اخه بچه اگه هزاری اسباب بازی هم داشته باشه بازم دلش میخواد قبل رفتن خونه مردم خودتون و بچه رو توجیه کنین مال مردم مال مردم اخیش حرص خوردما
مامان اهورا
21 شهریور 92 12:53
راست می گی به خدا عاطفه جون!!!ولی به نظر من تو خیلی از خانواده ها پدر و مادر بیشتر به تربیت نیاز دارن تا بچه شون!!!!!!!!!!!!! یکی از بچه های فامیل همسر جون که اتفاقا" خیلی هم با ما رفت و آمد دارن تا از راه می رسه به همه ی اتاقا سرک می کشه و هر چی دوست داره برمی داره و بازی می کنه.حتی اگه اون وسیله مال من یا امیر باشه!!!و جالب اینجاست که مادر مهربونش فقط نگاهی می کنه و یه لبخند و...
مامان نفس طلایی
21 شهریور 92 13:39
سلام دوست جونم .. من بچه ندارم اما واقعا حست رو درک می کنم ... حس می کنم این لحظه منفجر شدن یه مادره که ببینه بقیه دارن کارهایی رو می کنن که خودش داره با تموم وجود بر خلاف اون کارا رفتار می کنه ... و متاسفانه یا خوشبختانه بچه ها ی ما اون چیزی نمی شن که ما می خوایم اون چیزی می شن که ما هستیم ... چون عین یه اینه پاک و زلال و شفافن و همه چیز و خیلی زود یاد می گیرن ... می دونم این حرفن ارمانی است اما حداقل به اطرافیان نزدیکت گوشزد کن که حق بد صحبت کردن یا دست بلند کردن رو امیر پارسا رو ندارن ... این به رفتار والدین خیلی وابسته است من به عینه در اطرافیان خودم می بینم ... انشالله درست میشه
رومینا
23 شهریور 92 23:52
عاطفه جون من چند تا کلاسهای تربیتی کودک رفتم . و سی دی دکتر هلاکویی رو گوش دادم و همیشه نو ذهنت باشه که اول بچه خودت مهم هست . دکتر می گفت که اگر بچه ایی اومد خونتون و سیله ایی رو خواست اول باید به کودک خود احترام بزارید و ازش اجازه بگیرید اگه دوست داشت بدید اگر کودکتون نخواست اون وسیله رو به اون بچه ندید بزرگترین اشتباه ما بزرگترها این هست که هر بچه ایی که میاد خونمون بدون اینکه به کودکمون احترام بزاریم اون وسیله رو میدیم به بچه که ببره. بازم میگم اول به فکر بچه خودت باش. و بهش احترام بزار . من این قانون رو دارم اجرا میکنم اگه خونه کسی هم بریم رادوین وسیله ایی رو بخواد اگه اون صاحب وسیله راضی نباشه امکان نداره بدم به رادوین خودم از خونه اینقدر براش اسباب بازی میبرم که به وسیله دیگری نگاه نکنه. موفق باشی عزیزم

ممنون دوست جون . من اول باید رفاقت با مادرشوهر و ازت یاد بگیرم ، بعدش بچه داری و
زهرازری
24 شهریور 92 8:38
بابا بندگان خدا این همه نشستن نوشتن ، لااقل با یه شکلک جوابشونو میدادی خب!
گناه دارن بخدا! من که دلم ازین رویداد همه گیر کباب شد.

ما که هنوز نشدیم. ولی امیدواریم بچمونو مث بچه ی بووووووووق بار نیاریم. توکل بخدا



انشالله
مامان یسنا
24 شهریور 92 9:27
وای منم از الان نگران پدرشوهرمم، با این که معلم بوده ولی حرفای زشتی به نوه اولش یاد میداد با این تفاوت که اونا تو یه شهر دیگه زندگی میکنن و ما سه تا کوچه انورتر

خدا به دادت برسه