از همه چی ، از همه جا
1- غر زدن از همه چی راحت تره !
اینکه بشینی هی غصه بخوری و بگی آخ که اگه همون روز اول بدون اهمیت به حرفای ناصر بچه رو میسپردم دست یه دندان پزشک دیگه الان چقدر حال من و پسرک بهتر بود !
یا بگی ، اگه جواب کم شعوری و کم فهمی خیلی ها رو به خاطر خیلی چیزها ، خیلی روزهای پیش از این میدادم الان چقدر زندگیم رو به راه تر بود !
یا کلافه شم از دست خودم و بگم اگه شاد تر باشم و فعال تر همه چیز و همه چی خیلی بهتره و بعد فقط آه بکشم !
یا آخر همه فکرام از همیشه که خسته تر و نا امید تر شدم و وقتی طپش قلبم رسید به 50 هزار تا بگم : کاش همون اول همه چی بهم میخورد ! و همه ی مشکلات پیش اومده و نیومده رو بندازم تقصیر نه ای که باید میگفتم و نگفتم و هزار لعنت بفرستم به بله ای که سرنوشتم و ورق زد و فراموش کنم که هنوزم چقدر ناصر و دوست دارم .....
2- باید خدا رو شکر کنم که تنی دارم که سالم و تمام ناراحتی هام راه چاره داره !
باید ممنون باشم از خالقی که سایه پدرم و بالا سرم نگه داشته تا با تمام فشاری که تو این زندگی میکشم امیدم قطع نشه و بگم هنوز پناهی هست ...
باید هزار هزار سجده ی شکر برپا کنم به خاطر قلب مهربونی که در سینه ی فرشته ی زندگیم که مامان خطابش میکنم میتپه و دلم خوش باشه که آغوشی هست ...
باید برم و بیام و بگم خدایا همه چیم فدای تو فقط به خاطر خلق یگانه داداشم که با دنیات عوضش نمیکنم و باور کنم که هنوز امیدی هست ....
و باید باید باید که اصلا سرم و از شرمندگی محبتی که خدا در حقم تمام کرده بالا نیارم جز برای تشکر و قدردانی فقط به خاطر حضور پادشاهی سالم و باهوش و با شعور ! و ایمان بیارم که تو زندگی ام شکر خدا عشق هست ....
3- خونه خیلی بهم ریخته است ،نمیدونم شادی و حوصله رو کجا گذاشتم ،باید یه تکون اساسی بدم به همه چیز ! پیداشون میکنم !! فقط به خاطر پسرم !!!
4- بدون شرح ! ( پیامک)
تمام غصه ها از همان جایی آغاز میشوند که ؛
ترازو برمیداری می افتی به جان دوست داشتنت.
اندازه میگیری !
حساب کتاب میکنی !
مقایسه میکنی !
و خدا نکند حساب کتابت برسد به آنجا که ؛
زیادتر دوستش داشته ای !
که زیادتر گذشته ای !
که زیادتر بخشیده ای !
به قدر یک ذره
یک ثانیه
حتی !
درست از همان جاست که توقع آغاز میشود و توقع؛
آغاز همه ی رنج هایی است ،
که به نام عشق می بریم ...
مادرانه : داره مسواک میزنه و حواسش به حرفای ماست ، میاد پایین از صندلی و ما رو میبینه که داریم آماده شیم بریم بیرون. میپرسه کجا میرید ؟ من اونجا نمیاما !! میگم مگه میدونی کجاست ؟ میخوایم بریم جایی ،مامان یه کاری داره !میگه باشه میام ولی دندونای من و نبینه ها ! ببین تمییزه !!! و ادامه اش پشت چشم نازک میکنه ، سر میچرخونه و همین جور که میره خط و نشون میکشه و من به دنبال افساری که دور دلم انداخته کشیده میشم ...
- دلم برای شیر خوردنش ، بغل گرفتنش ، باهاش خوابیدن و بلند شدنش ، بوی تن و موهاش و اون همه نزدیکی خیلی تنگه ... خلسه ای که هر دومون غرقش میشدیم و الان خیلی نیاز داشتم.