یه پسر دارم شاه نداره
کی گفته این شعر فقط مال دخترای گوگولی مگولیه ؟! درست که خودمم از اونا بودم که راه میرفتم و میخوندم نون برنجی دختر - نازک نارنجی دختر - دختر گل تو باغاس - چشم و چراغ باباس و الی آخر فی البداهه ادامه میدادم صرفا جهت لوس کردن خودم واسه بابام و تکه پرانی به بابای آینده دختر نداشته ام و آگاه نمودنش از حسادت بیش از اندازه به دختر نیامده و نداشته مان !
و حالا که خدا لطف و محبتش و بر ما تمام و کمال عرضه کرده ما پسری داریم با محبت تر از همه دخترا و پر ناز و اداتر از خیلی خانم کوچولوهایی که میشناسم .
و این آقا پسر صدا کلفت ما که ماشالله خیلی هم قویه و یه رگ قلدری هم تو رفتاراش موج میزنه واسه مامانی سفره میندازه و لیوان و کاسه بشقاب برمیداره میذاره و قاشق چنگال میاره و لباس تو ماشین لباسشویی میندازه و مامانش و مجبور میکنه لاک بزنه و موهاش و شانه میکنه و گیره سر واسش انتخاب میکنه و آهنگ میذاره و بزن و بکوب راه میندازه و میره و میاد و چشماش و ریز میکنه و میگه فقط یه بوس !!! ( ادای من و درمیاره) و بعدش فرار میکنه و تا میای استراحت کنی بی صدا میاد کنارت و دست میندازه دور گردنت و تو سکوت انقدر میبوستت و نازت میکنه که دلت میخواد از خوشی یه آسمون گریه کنی بس که باورت نمیشه لحظه های نابی که داری لمسشون میکنی . هرچی خوراکی بهش میدن دو تا میگیره و اگه یکی باشه نصف میکنه تا به قول خودش به عاطف هم بده و بفرما بفرمایی بهت میگه که فقط چون امکانش نیست قورتش نمیدی وگرنه از همون لحظه محو میشد !
و گه گداری بین بازی ها و شعر خوندانش میره قرآن کوچک مامانش و برمیداره و میزاره تو کامیون بزرگش و میکشونه به یه جای خلوت تا بشینه بخونه و اگه حواست نباشه و لابلای جمع کردنای روزانه قرآن و بذاری سرجاش آه و وایلایی راه میندازه اون سرش ناپیدا و میگه خدایا دوسِت دارمِ من و کجا بردی ؟ و منظورش همون قران مذکور .
و میذارم تا کودکِ باهاش بازی کنه که وقتی بزرگ شد خدایی نکرده بازیچه اش نکنه !!!
و خلاصه اینکه با پسرا هم خیلی خوش میگذره , خیلی بیشتر از اونی که فکر میکردم دختر دارا خوش به حالشون خوشا به حالمون شده ! پس حق دارم دم به دقیقه واسه عزیز دردونه ام بخونم و جواب بشنوم که ؛ یه پسر دارم - شاه نداله , از خوشگلی - تا نداله , صورتی داره - ماه نداله , به کس کسونش - نمیدم , به همه نشونش - نمیدم , به کسی میدم - که کس باشه , پیرهن تن اش - اطس باشه , شاه بیاد - با لشگلش , واسه دختر - بزگتلش , آیا بدم ؟ - آیا ندم ؟ و هر دفعه بدون استثناء این نیم وجبی ادامه بده : بده دیگه ! بده ! بده ! خب ؟ حالا اگه شاهی دنبال داماد میگشت والله ما شک داریم هنوز ولی پسرمون جوابش مثبت ، بیان جلو تا مذاکره کنیم.
و در ضمن بنده همین الان از یک ضیافت شاهانه برگشتم ! دعوت بودم به صرف یک عصرانه دلچسب کنار پادشاهم و همنشینان همیشگی اش ( پنگول واقعی و دوستش - اسمارو خودش گذاشته) و یک خاله بازی جانانه .
افتخار نوشت : خوش به حال عروسم .
همسایه نوشت : کاش مادر و پدر سجاد کم مشغله تر بودند.
دلتنگ نوشت : جهت مغذی کردن غذای پادشاه حبوبات و غلات تفت میدم و آسیاب میکنم و تو غذاش اضافه میکنم و بعد از مدت ها که دقیق به قفسه حبوبات نگاه کردم تا ببینم چی به چیه لوبیا چیتی و دیدم و شدید دلم قورمه سبزی دستپخت عمه ام و خواست. بلافاصله با خودم گفتم اون که مریض بذار زنگ بزنم دقیق ازش بپرسم یا لوبیاهام و ببرم اونجا بپزم . از جا که بلند شدم یهو انگار سرم خورد به سقف !
ای خدا ااااا ! چقدر باور نبودن آدم ها سختــــــــــــــــــــــــــــــه ...