صبح تاسوعا
با چشمایی که میسوزن از بد خوابی دیشب نشستم کنار سینی بزرگ صبحانه ، ناصر با عجله چایی اش و میخوره و بلند میشه که بره اداره . روال معمول خداحافظی طی میشه و از دم در جواب ما رو میده که خداحافظ !
در که بسته میشه پسرک یهو استکانش و میذاره پایین و میاد میبوستم و میگه : عیب نداره ها ناصر به تو نگفت خبافظ ! دیر شده بود !!! فقط به من گفت ! ( واسه اینکه خیالش راحت باشه که منم خداحافظی کردم در بالکن و باز میکنم و الکی دست تکون میدم و میگم : ناصر خدانگهدار و برمیگردم میخندم و میگم دیدی جوابم و داد ؟ و میخنده .
هنوز نشسته ام که کنار سینی ( مجمع ) دراز میکشه و میگه : ای باباااا ! مننونم نگفت ! عاطف دستت درد نکنه واسه ناصر صبانه آوردی !!!! شماره ناصر و میگیرم و جیغ میزنم که بابایی امشب با یه جایزه ی خیلی خوب واسه پادشاه بیا ، پسرم خیلی آقا شده .ثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثقققققق ( الان اومده تو بغلم و میگه بی زحمت برو کنار منم باید کارای خودم و بنویسم و انگشتت و گذاشت رو این و حروفی که پشت هم تکرار شده . با بازی و قلقلک و خنده گذاشتمش کنار و همچنان داره میپرسه : وقتی من اینجا رو میزنم ( کیبورد) چرا اونجا میاد ؟ ( مانیتور) کی اونجاست داره مینویسه ؟؟؟ )
خلاصه اینکه ما اینجا کنار یگانه سرور زندگیمون سر تعظیم فرود میاوریم در برابر حضرت حق که از هرچه محروممان کردند پسری ارزانی مان داشتند بی همتا که میشود راحت تر از آب خوردن بهترینِ بهترینِ من خطابش کنم.
دیشب تو خونه مامان بزرگم پرنده ی کوچک ساعتشون بیرون از لونه بود و خاله ام گفت نگاه به حرف مامانش گوش نکرده مامانش هم از خونه بیرونش کرده . پسرک بی لحظه ای مکث جواب داد : مامانش کجا بود ؟ ساعت خراب شده !!!!
بچه های این نسل و نسل خودم فوق العاده اند.
در کنار پسرم خیلــــــــــــــــــی خوشبختم . خدایا شکرت.
-----------------------------------------------------------------------------------------
برم که گویا بازی جدیدی اختراع شده ! داره داد میزنه عاطف آقا گرگه من و اینجا زندانی کرده بدو بکشش !!!!! جل الخالق !