پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

در انتظار معجزه

گزارشات عقب افتاده

1394/8/27 20:58
نویسنده : عاطفه
520 بازدید
اشتراک گذاری

همینکه میتونم وسط مهمانداری و تو فاصله دم کردن برنج بیام اینجا و عکسا رو آپلود کنم و پست بذارم واسه یادگاری یعنی شاهکار ! پس دیگه ترتیب جلو و عقب نوشته ها رو به روی گل و وجود نازنین خودتون ببخشید.

آخرین تصویر از آخرین روزای مهد کودک :

جدیدترین ورژن خواب عصرانه پادشاه 

بعد از سه سال و شش ماه یادش افتاده میشه شیر خشک و با شیشه هم خورد و ادای بزرگا رو درآورد !!!

مغازه دایی جون که از شهریور ماه به راه و ایشالله همیشه منبع خیر و برکت واسش باشه .

درست کردن تابلوی حیوانات به پیشنهاد خودت ( برای اینکه راحت تر وقت بازی حیوان فروشی اسم حیوون ها یادمون بیاد )

چیدن پرتقال حیاط از پنجره آشپزخانه (بهشت کوچک من )

گربه های خونگی حیاط که عادت کردن غذاشون و از پشت پنجره آشپزخانه ما بردارنو در اولین فرصت که حواسمون پرت شه و در باز شه داخل اتاقا واسه خودشون جولان میدن.

ارتش پیاده رو حیوانات 

و آدم های جنگی مبارز که از حیوانات دفاع میکنن ( البته بیشتر بر علیه حیواناتن تا در کنارشون )

آموزش تکاوری به جنگجویان 

و جابه جایی اتاق ها و اتاق جدید پادشاه 

در ضمن عروسی عمو خسرو هم به بهترین نحو ممکن برگزار شد و با توجه به توضیحات ایام گذشته باید بگیم همچنان عروس خوبه بودیمفرشته و اقوام محترم همسر گوش شیطون کر حسابی مورد لطف و تعریف و تمجید قرارمون دادنراضیو البته من هم واقعا دوستشون دارم. حالا نمیدونیم وسیله ای بودیم جهت تلخ کردن اوقات عروس جدید یا واقعا شایسته اون همه تقدیر و تشکر چشمک. به هر حال ما اون شب دست کمی از جاری خانوم نداشتیم و گویی شب عروسی هر دومون بود و حسابی درخشیدیم متنظر( با تشکر از لطف  خانواده همسر) بغل. البته بماند که چقدر خسرو رو به چشم برادری دوستش دارممحبت و هرکار کردم صرفا جهت روی گل خودش بود( قابل توجه بعضی هازبان)

و آخرین خبر اینکه بنده هم اکنون یک عدد زن دایی خانوم نازگل هستم از ایران زیباکه بی صبرانه منتظر نی نی خانومی عمه سمیه جون هست در آلمانمحبت. ( قند عسل نیومده خیلی دوستت دارمبوس)


و منِ غر غرویِ ناراضیِ دلگیرِ بدِ تلخ و بدبین داره میخورتم که چرا هیچی آروم نیست . مثل اکثر روزا حال بد مزه ای دارم !

و عجیب و غریب دلتنگ چیزایی هستم که دقیقا نمیدونم چیه ؟!

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان اهورا (نرگس)
28 آبان 94 19:02
عزیزم دلم براتون یه ذره شده بود... ماشالله پسرمون چقدر بزرگ شده!!!! عاطفه جونم وقتم کمه...وگرنه برا خوندن پستای تو سر و دست می شکونم...
عاطفه
پاسخ
همیشه میخونمت و حظ میکنم از چهره زیبا و ارامش بخش پسرم و متون با احساس تو .و مطمن باش این دلتنگی متقابل بوده
مامان مریم
29 دی 94 13:35
یه کل حسابی به سلامتی آقا خسرو
عاطفه
پاسخ
مریم اون قابل توجه بعضی ها رو فقط واسه تو نوشته بودم
مریم
1 بهمن 94 8:15
فک کردی نفهمیدم بس که حسودی ..حالا خوبه داداش خودت نبود