تاخیری ها
با ذکر صلوات بر محمد و آل مطهرش و سلام بر دوستان از گل بهترم خلاصه ای از وقایع این چند روز را به سمع و نظرتان میرسانیم
1- آخرین بسته ی پوشک پریمای پسرک که در سایز 5 و تعداد 46 عدد و به قیمت 52000 تومان ناقابل تهیه شده بود نصفه ماند !
و این یعنی ...بلــــــــــــــــــــــــــه ! پادشاهم درست 6 شبانه روز است که بر سر ما منت گذاشته و جهت قضای حاجت اطلاع رسانی میکند و ما برای هر حرکت مبارکی که از ایشان سر میزند دست و جیغ و هورایی است که میکشیم و ابراز خوشحالی مینماییم .
و لازم به ذکر است که این حرکت کاملا خودجوشانه صورت گرفت . به طوریکه درست هفته ی قبل از این اتفاق فرخنده که پوشک +4 پسرک تمام شده بود و به خیالمون وقتش بود که ماموریت غیرممکن 2 را به سرانجام برسانیم, هرچی التماس و عجز و ناله کردیم که از محل عزیز دستشویی خارج شود ایشان اشکی میریختند ناگفتنی که تا پوشک تمییز نیاری نمیام و ترو خدا تروخدا پوشکم کنی راه انداخته بودند دیدنی ! جوری که با تکاندن تمام اثاثیه منزل داخل کیف های قدیمی مهدکودکش یکی پیدا کردیم و بیرونش آوردیم و ظهر جمعه ای پدر روانه بیرون شد تا بسته ای دیگر بخرد . و اینچنین باعث تعجب و شعف و غرورمان که شد که درست از صبح سه شنبه 27 خرداد پادشاهم وقت شستشوی صبح دستشان را بالا برده و نشان دادند و فرمودند ببین بزرگ شدم !!. پوشک نمیخوام و راهشان را کشیدند و رفتند سر سفره صبحانه و بعد هم سراغ قفسه کتابهایشان و کتاب مامان من جیش دارم و آورد و چند باری قصه اش را تعریف کرد و نتیجه این شد که در کمال تعجب و تشویق ما خیلی خیلی راحت تر از چیزی که فکر میکردم این اتفاق افتاد و تمام.
(اولین بار با تقلب از رو کتاب و عروسک و شعر برنامه انجام شد.)
پادشاه نازنین من , این موفقیت و از صمیم قلب با دنیایی افتخار بهت تبریک میگم . (1)
2- پنج شنبه 29 خرداد سالروز اتفاقی فرخنده و میمون بود و ما مثل همیشه شرمنده لطف والدین عزیز و فامیل محترممان شدیم و نمیدونم بگم یکسال از عمرم کم شد یا اضافه ؟! به هرحال زیباترین پیام را مامان گلم برام فرستاد بدین شرح :
خردادی که باشی ؛ هیچ گاه آرزو و حسرتی نخواهی داشت !
چرا که خودت به تنهایی , نهایت آرزو و حسرت برای دیگرانی .
تولــدت مبارک
و مثل روال هر سال چند تولد برگزار کردیم که یکی از بقیه سال ها کم داشت چون اینبار با تاخیر به علت مسافرت خانواده دایی ام همه خونه مامانم جمع شدند و پول یه کیک موند تو جیبمون .
3- واسه دومین بار در جمع دوست داشتنی خانواده فوتبال دیدم (اولیش مسابقه شون با استرالیا بود که چندین سال پیش بود) و حســــــــــــــــــــــــــابی لذت بردم از دیدن شعف و شادی و غرور و در آخر اشکی که برای باخت ریختن (2)!
این دور هم بودن خیلی بیشتر از 90 دقیقه دویدن و کشمکش قهرمانا به دلم نشست . حتی اگر میبردن هم موج مثبت بودن آدم هایی که دوسشون دارم باز بهش میچربید.
و البته معترف هستم به این موضوع که باختمون واقعا غرور آفرین بود . و پادشاهم حسابی تو این جمع با به دست آوردن 3 دست لباس ورزشی خوشگل و خوب و گریم و بلندگو و ایران ایران گفتن حسابی فوتبالی شد. درست برعکس من و باباش.
4- در یک تصمیم ناگهانی و یک خرق عادت یهویی من و جناب پدر در عصر جمعه ی این هفته پس از برگشت از منزل مامان بزرگم راهی باغ پرندگان تهرانپارس شدیم ( کلا تفریح 3 نفره جای زیادی تو خونه ما نداره) و قراره نیم ساعته مان به 3 ساعت کشید و انقدر از شادی پادشاه لذت بردیم که هنوزم بابتش سرخوشیم و منتظر نوبت بعدی که راهی بشیم انشالله (3).
1- شاید واسه خیلی ها این قضیه ملموس و عادی باشه ولی با دیدن تعداد زیادی از بچه ها در این سن که خیلی سخت و با خرابکاری های فراوون این مسئله رو پشت سر میذارن آرامش و دقت و حواس جمعی پسرکم واقعا باعث خوشحالی و غرورم. مخصوصا شب ها ! که هنوز باورش برام سخته که اینی که عادت نداشت چه جور از همون شب اول تا صبح خودش و نگه میداره و در ضمن هر دفعه فقط میگه دَشویی دارم ! و اعتراف هم میکنم که گاهی از دستش در رفته و هربار زمان هایی بوده که سخت سرگرم بازی های دلخواهش شده. به هر حال این آرامش هنوز چشمان من و متعجب نگه داشته !
2- سارا دخترخاله 5 ساله ام تا نیم ساعت بعد بازی گریه میکرد و میگفت چرا ایران برنده نشد ؟ دیگه ما قهرمان نیستیم ! دیگه ما اول نمیشیم ! چرا باختیم ! از اول مسابقه بدیم و ... که کلی یواشکی خندیدیم تا بهش برنخوره و کلی استدلال آوردیم و آخرش قانع شد که یه بازی دیگه هم داریم ! و هدف برد و باخت نیست و ایران همیشه قهرمان .
حاشیه (sms) : دفاع مقدس 8 سال بود . بعد این بازی شد 8 سال و 90 دقیقه ! .