3
این زندگی را تو عاشقانه می کنی ...
سلام ، بابا کریم رفته بود دَدَ . دایی هم که تا یه موقعیت گیر میاره می ره سراغ گل و صنوبر و بابادا بادا مبارک بادا !! پس ته ماجرا ما می مونیم و مامان مرضیه جون !
2 روز ونصفی مزاحمش بودیم و پادشاه کلی خوش به حالش شد ، یه عالمه درد و دل کرد و یه عالمه هم بازی !
5شنبه بار و بندیل جمع کردیم و به یمن پادشاه چتر استراحتمون رو به زور و رودربایستی خونه مامان مهین پهن کردیم و از اونجا همه رفتیم مولودی !
تولد حضرت علی اکبر ع بود و پادشاه بسیار بسیار از معنویت مجلس بهره مند شد. پسرک گلم اصلا بی تابی نکرد و مثل همیشه فقط مامان مرضی رو خسته کرد !
" همینجا باید این نکته رو یادآور بشم که پادشاه با تمام بزرگی اش همیشه باید دست بوس مامان مرضی جون اش باشه چون حق بزرگی به گردن اش داره "
ادامه مطلب هم اینکه فرداش هم رفتیم خونه مامان ثری و کلی خوش گذروندیم و دیگه همین و ... خبر خاص دیگه ای نبود !