بی بهانه
تو فرهنگ ما بعضی چیزا خیلی حرمت دارن ! یه قانون نانوشته ای دربارشون میگه همیشه باید احترامشون و داشت ، مقدس ان ، مبارکن ، محترم و عزیزن ! میگن نباید تو انتظار گذاشته بشن ! نباید هیچ چیزی جای اونا رو بگیره ! همــــــــــــــیشه تو اولویت هستن !
مثل سفره ای که پهن شده ، جانمازی که بازه ، پیرمرد یا پیرزنی که توی اتوبوس یا مترو ایستاده ، مادری که فرزندش رو صدا میکنه ، مهمانی که در میزنه ... و نگاه تو ؛ وقتی من و مخاطب قرار میدی ...
میشی اول و آخر همه ی کارام ، میشی جزو همون باید و نباید های یاد گرفته ام ، جزو همون چیزهای حرمت دار زندگی ام ...
صدام که میکنی ، راه نمی رم . پرواز میکنم و خواسته ات که اجابت میشه یادم میافته تو همه ی کتاب هایی که خوندم و چیزهایی که یاد گرفته ام این نکته بوده که از یک سالگی به بعد باید کم کم بین انجام خواسته های کودکان وقفه انداخت ، تا صبر کردن را یاد بگیرن .
هر دفعه خودم و گول می زنم که از نوبت بعدی ... و باز تمام داستان مثل قبل تکرار میشود . تو بگو مادری که نمی تواند برای اندکی دیرتر دوستت دارم گفتن صبر کند چگونه صبوری کردن را به پادشاه یک ساله و دوماهه ی خود بیاموزد ؟
بیخیال صبر ، تو با آن لحن مخصوص ات بگو مامان ! من همه ی دانشم فراموشم میشود و تو میشوی همه ی علم و آگاهی و عشقم !
تو حرمت این خانه ای ، در انتظارت نمی گذاریم .. پس خودت صبور باش !
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دمپایی نوشت : خودتان میدانید و وجدانتان اگر این 2 فکر به ذهن مبارکتان خطور کند :
1- فکر کنید سجاد پایش را از گلیم ما بیرون کشیده باشد ! که دمپایی های آبی اش راه توضیح را می بندد !
2- فکر کنید ما مادر دل گنده و بی خیالی هستیم ، که آن هم پاهای برهنه پادشاهمان موید علت است !