پاییز
هوا سرد شده و من واسه رسیدن بهار لحظه شماری میکنم . سلام از روزی که مصمم به استعفا و خانه نشینی شدم کمی رفتارات مهربانانه تر و حرف گوش کن تر شده. همش میخوای من و تو تردید کار خوب و خوبتر بذاری ؟ نمیذاری تکلیفم و با خودم مشخص کنم . صبح ها هر روز با سرویس میریم و عادت کردی شش صبح بیدار شی و برپا رو بزنی و وقت صبحانه تو مهد کودک از همه سرحال تر باشی . هوای بچه ها رو بیشتر داری . با محمد تقریبا دوست شدی ، بهش میخندی . میای میگی عاطف میخوام برم پایین باید اجازه بگیرم ؟ میگم بله ! ادامه میدی خب ؟ میگم خب یعنی چی ؟ میگی : ای بابا ! یعنی بگو باشه برو دیگه !!! این دیالوگ تکراریه همه ی کارایی که میخوای اجرا کنی . رفتن به کلاس های...