پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

در انتظار معجزه

آری ! به قلب معرکه باید سفر کنیم ...

ششم محرم 1436 هجری قمری است ! حال عجیبی دارم که بی سابقه است ! موندم میون دنیایی از حرف های شنیده شده و متون بی منبع خوانده شده ! تردید پای ایمانم را سست کرده ! و من متاسفم . امسال بی هیچ شباهتی به تمام سال های گذشته ی عمرم داره میگذره ! صبح هنگام تماشای برنامه های تلویزیونی یک گوشم به صدای مداح بود و یک گوشم به حرف های پسرک !  " من نی نی بودم با تو و دایی و مامان مرضی رفته بودیم اینجا ! خب ؟ من گریه کردما ! " میپرسم : آخی ! چرا ؟ " یادم نیست که !  لبشو جمع میکنه و با گردنی کج ادامه میده : جی جی میخواستم ؟  نی نی بودم دیگه " زنگ میزنم به مامانم و هوش پسرک و به رخ میکشم . ولی همچنان ذهنم درگی...
9 آبان 1393

عشق در اولین نگاه

دنیا که اومدی ..حتی قبل از اینکه صدای اولین گریه ات رو بشنوم .. وقتی که احساس کردم سبک شدم و دیگه یه چیز کوچولو تو وجودم شیطونی نمی کنه و حدس زدم که اومدی بیرون .. حتی قبل تر از اونی که وقت بشه به خوشامد گویی به تو فکر کنم یهو حس کردم خیلی خسته ام ... فقط باید مادر بشی و بفهمی چی می گم ! چشمم به آسمون آبی ای بود که نور خورشیدش از پشت شیشه ی پنجره اتاق عمل چشم و می زد ؛ که تو اومدی ... آسمان با همه ی بزرگی اش اومد و اومد و اومد نشست پشت کمر من ! از همون لحظه افتاده شدم و فهمیدم چه مسئولیت سختی افتاد رو دوشم ! ترو که با اون پارچه سبز آوردن نزدیک صورتم خیلی چیزها میخواستم بهت بگم .. ولی اونجا واسه حرفای عاشقانه ما پر نامحرم بود ! تو پسر...
6 مرداد 1391
1