پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

در انتظار معجزه

معجزه

عزیز دل مامان زیبای بی همتای من ، دیگه روز و ماه و سال نبودنت از دستم در رفته .. نه که نشینم به انتظار و شمردن ولی روز و شبمون گم شده .. طلوع و غروب همه فصل ها یکیه برامون .. و لحظه ها تکرار یه درد عمیقند ... نبودن تو ! چه میکنی با بی مادری ؟ غیبتت اینجا منو که پیر کرده .. میترسم از نیامدنت .. از برگشتنی که از من جز سوی کم چشمانم و سفیدی موها چیزی نمونده باشه .. موهام بی رنگ شدن و من منتظرم تا باز دوتایی بریم ارایشگاه .. لباس ها .. لاک ها ... تو اومده بودی که رنگ بپاشی تو زندگیم ..نیستی و من دارم خفه میشم تو این دنیای خاکستری و دوست نداشتنی ! اومده بودی و شده بودی گرمای دلم ..بهونه تپیدن قلبم ... شده بودی زندگیم ! همه امید و عشق و ن...
17 آبان 1397

محرم ۹۶

این دومین محرمی بود که بی تو گذشت ، که به جات سلام دادم به ابا عبدالله .. به جات اشک ریختم ... جای خالیت و دیدم میون علی اصغرها... خالی بودن آغوشم از حجم تنت و مهربونیت تعادلم و بهم میریخت .. بهم میریزه همه زندگیم و نبودنت ! نوزاد که بودی هیئت و عزاداری که نمیتونستم برم سرم گرم بود به نی نی وبلاگ و کیف میکردم از بنر عزاداری اول صفحه اش ... میگفتم میشه یه روز من و تو و بابایی پیرهن مشکی بپوشیم بریم اقامه عزا کنیم بریم و دست ادب بذاریم رو سینه و خودمون و بیمه کنیم با خدمت به اهل بیت ... نشد ! دلم برات تنگه اقا کوچولوی من ...  خسته شدم از التماس و اشک و زاری ... بیا دیگه مامانی . بیا و یه بار دیگه با نفست بهم جون بده و بیا طراو...
10 مهر 1396

تروخدا برای برگرداندن پسرم دعا کنید

  پسرکم یکسال و سه ماه و چهار روز شد که چشمم به در مونده و گوشم به زنگ تا خبری از تو بشه .. این روزها که شهر پر از گمشده است و پر از خبرهای متضاد تلخ و شیرین دلم بی قرار تر شده و تنم رنجور تر ... که نکنه امیدم ، نااامید شه ... نکنه چشم انتظاری بشه تنها همدمم. بی تو چه کنم گلکم ؟ به کسی نگفتم .. میترسم از اینکه خبری رو بگم و دلشون هزار راه بره و باز ... ولی امروز وکیلی که قرار بود واسطه ای بشه با دوست خانوادگی بابایی گفت تا فردا قراره جواب بدن. قرار شد فردا زنگ بزنم و نتیجه رو بپرسم. از اون لحظه آرامش ندارم .. بدتر شدم .. نون و خرما و پنیر لقمه گرفتم و چهار مسجد دادیم و خواستیم واست امن یجیب بخونن. واسه برگشتت ، اومدنت ! م...
4 مرداد 1396

بی قرار ترینم

  از صبح دلشوره دارم. هرچی سر خودم و گرم میکنم به درس و جزوه نویسی و کار خونه و موبایل ، فایده نداره ! به زور چشمام و بستم تا خواب ، آرومم کنه . یهو انگار سوار ماشین بودم و سرم محکم خورد به لبه در و پنجره و برگشت و یهو پریدم ! انقدر صحنه واقعی بود که سردرد هم به دلشوره ام اضافه شد . . چه کار دیگه ای از دستم بر میاد جز دادن صدقه و خوندن آیه الکرسی و دود کردن اسفند ؟ چه کنم با این بی قراری مادرانه و دل تنگم واسه تو و نگرانی های دمادم ؟ عادت نمیکنم به دوریت عزیز دل مامان . برگرد ! حال دلم شبیه ترینِ به حالت نگاهت تو این عکس ! پر از دلواپسی .. سرشار از نگرانی ... انتظار بسه پادشاه مامان ... خدایا رحم کن به دلم .. ...
29 تير 1396

چشم انتظار

  عزیز دل مامان یکسال و دو ماه و نیم که بیخبرم از عشق ! بی خبرم از تو. بی خبرم از خوابیدنت ، بیدار شدنت ، خندیدنت ، بهانه گیریت ، بازی هات ، خوردن و آشامیدن و شیرین زبونی هات ، نظافت و تفریح و سلامتیت !!! ولی دلم قرص به خدا . که هواتو داره ! هوای بی قراری های دل من رو هم . امشب برنامه کودک شو به زندگی زنبورها اشاره کرد. بَری زنبوری رو یادت هست ؟ هر شب قبل خواب باید تماشاش میکردیم گاهی هم فیونا و شِرک رو بهش ترجیح میدادی ! دیدن مرد عنکبوتی و هالک و بتمن قبل خواب ممنوع بود . بدخوابت میکرد . پادشاه مامان باز هم نیمه شب ها بساط بستنی خوری راه میندازی یا بابایی با دلت راه نمیاد ؟ صبح ها جای چای یا شیر و تخم مرغ قبلش بهت پنیر...
11 تير 1396

دلتنگی

   صبور باش. مقاومت کن . خدا با توست ! پسر نازنینم ،صبور و قهرمان مامان ... سخته برام بگم ولی نمیدونم مامان و یادت هست هنوز ؟  از دلتنگیت مطمئنم که اگه دلتنگ نبودی ، دل من اینجور دمار از روزگارم در میورد .  خیلی راهها رفتم واسه پیدا کردنت .. خیلی التماس ها کردم واسه داشتنت ... خیلی این دو و اون در زدم واسه برگشتنت ... نشد ! ولی من هنوز نااامید نیستم . هنوزم میگم خدا هست و خدایی میکنه! میگم : خدای من با خدای یوسف و یونس و یعقوب و ابراهیم ... یکی است. هنوزم به معجزه ایمان دارم . هنوز میگم دعا اثر داره .. تقدیر بر میگردونه .. واسه همینا هنوز چشمانم به درِ و پاهام در جستجوی تو . من به وصال یقین دارم. باب...
1 تير 1396

پنج سالگی

دنیا ، دنیا دورمان کنند ... کهکشانی فاصله باشد .. تو نزدیکترینی ... من با توام ! پس بگذار ، انقدر بوی تعفن ذات بدشان زندگیشان را در بر بگیرد تا به مرز خفگی برسند ، همانجا که بر خلاف میلشان باید باور کنند نامرد یعنی همانی که هستن و نامردی یعنی همین کاری که کردند ! آنوقت من و تو مینشینیم و از روزهایی میگوییم که بی هم ، با هم روزهایمان را گذراندیم .  تولدت مبارک پادشاهم 💕😘🎂.   مامان نوشت : تنها هدیه ای که میتونم به دستای نازنینت برسونم دعای خیرم هست عزیزترینم و به پشتوانه ی این دعا و قطعیت نگاه خدا به دلم بهت قول میدم تو خوشبخت ترین میشی !    عاطف نوشت : دوستای از گل بهترم ، ممنونم از تک تک پیام های قشنگت...
3 ارديبهشت 1396