پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

در انتظار معجزه

دوست دارید چه کاره شوید ؟

این موضوع هرسال درس انشاء بود ، یه موضوع خیلی تکراری مثل تعطیلات خود را چگونه گذراندید ؟ یا علم بهتر است یا ثروت ؟ حالا بماند که چی نوشتیم و چی شدیم و چی شد ! مهم اینه که الان پسرک من بر خلاف اشتیاق مادر برای یادگیری زبان و ریاضی و هنر و ورزش علاقه ی زیادی پیدا کرده به فروشندگی . که حتما این هم خیلی شغل خوب و سرگرم کننده ای هست . و خوب بازی ای شده برای ما تا از طریقش خیلی چیزها مثل مهارت ها ی اجتماعی و حساب و مردم داری و ... غیر مستقیم بهش آموزش بدیم. خلاصه اینکه مدت های مدیدی است منزل ما بازار پر سرو صدا شلوغی است که داخلش از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشه . و من و گه گاه ناصر و هر مهمان عزیزی که تشریف بیاره باید !!! مشت...
30 مرداد 1393

خدایا شکر.

تکنولوژی یه چیز عجین شده با تمام ثانیه های عمرمونِ که داره میگذره . نمیشه جلوش و گرفت . نمیشه ازش جا موند و همش یه دلهره هست که میگه : واسه آموختن اش زوده یا دیر !!!!! رشد قارچی تبلت و موبایل و آی پد و به وفور دیده شدنشون دست بچه های کوچک و بزرگ باعث آموزش زود رس کوچولوهایی شده که حالا حالا ها جهت تقویت مهارت های حرکتی و خلاقیتشون باید با لگو خونه سازی میکردن و با خمیر بستنی و آدم آهنی و توپ میساختند و حالا ... فقط میزنن و میکشن و میبرن و میرن مرحله بعد ! و البته گاهی غذا میدن و نی نی میشورن و بازی هم میکنند . ( در جریان تمام موارد هستم ) (این بالا چه قشنگ نطق کردم   خوشم اومد ) پیرو تمام این مسائل پسرک ما هم که ا...
16 مرداد 1393

رفیق خستگی هام .. باز به تو دل میبندم .

خیلی قبل تر از ماه رمضان تا همین حالا پادشاه خونه به جهت قر کمر و دست و شونه تقاضای فیلم عروسی میکردن و اصلا و ابدا من و به عنوان عروس قبول نداشتند و فقط تاکید میکردند عروسی بابا ناصر ! و این یعنی ما هزار بار سی دی دوم این فیلم قشنگ ! و که مختص قسمت مردانه است و یک سری کلیپ های دو نفره بهش اضافه شده دیدیم . و هر دفعه عین بار اول پسرک ذوق کرده از ورود باباش به سالن و رقصیدنش و مجلس گرم کنی های بقیه و با هر چرخش دوربین مثل یک آقا پرسیده این کیه ؟ این یکی چی ؟ کدوم دوستش ؟ من ندیدمش ؟ آهان ! این یکی چی ؟ و الی آخر .. تو فیلم خبری از داماد نیست و من یاد لوس شدنای ناصر میافتم وقی میخواست سالن خانما رو ترک کنه ... داماد میاد . پسرک داد ...
8 مرداد 1393

معامله یا معاشقه ؟

سانس آخر یک روز خسته کننده است ( کار اداری و استخر و سردردی عجیب بابت تعمیرات خانه همسایه - کم خوابی و یک مهمانی شلوغ و متاسفانه حادثه ای عجیب که فاجعه از سر پادشاهم  گذشت  و فقط روی ابروش ضرب دید و کمی کبود شد ) و حالا نیمه شب را هم رد کرده ایم و پسرک هنوووووز بازی میخواهد ! با ته مانده توانم تمام خلاقیتم را به کار میگیرم و همون جور کنار هم خوابیده انگشتانم را روی تنش حرکت میدهم و میزنم سر شونه اش و میگم : تق تق تق ! - بلــــــــــه ؟ * سلام , خسته نباشید. یه بوس می خواستم , دارید ؟ - نه ! مغازه بغلی داره . ! دوباره حرکت انگشتانم و ضربه سر شانه و تق تق تق ! - بفمایید ؟ * سلام آقا بوس دارید ؟...
2 مرداد 1393

از زبان تصویر

در چنین ماه قشنگی 2 سفر کوتاه داشتیم به نمک آبرود و مشهد . اولی به همراه پدر و برای رفع دلتنگی کودک برای استخری که بهش تعطیلی 3 روزه خورده بود : و دومی جهت رفع دلتنگی خودم برای چشمه محبتی که پایان ندارد بدون پدر با مامان خودم و داداش گلم و مامان بزرگم : و اینم 2 نمونه از فروشندگی پسرک که قبل تر ها شرح داده بودم : و اینم خرابکاری هایی که بهش میگیم خلاقیت : ( هر دو نانوایی هستن و حضرت آقا در حال درست کردن خمیر نان ) این شیر خشک ها هم مال خودم که هر از گاهی هوسی میخورم . اینم ادامه اش : ( خودش از در ماشین لباسشویی رفته بالا تا سماور و بیاره پایین ...
31 تير 1393

این بغض نشکسته باید سهم خود خدا بشه ..

امروز هم گذشت . و بالاخره به چیزی که خواستم رسیدم. و خوشحالم که با اون همه لحظه های سنگین و سخت مثل همیشه رفتار نکردم و نتیجه همون شد که انتظار داشتم. الان اینجا بهشت نیست ولی ما از جهنم خودمون اومدیم بیرون. و این یعنی داره نور تازه ای به این زندگی میتابه. خوشحالم که کسی از خانواده رو درگیر ماجرا نکردم و خوشحالم که مشاور خوبی و تو تصمیم های زندگیم دخیل کردم که تا حالا بر طبق هر گفته اش عمل کردم نتیجه عالی بوده. خدا اونم خیر بده ایشالله. ولی یه چیز تو این روز سنگین بهم ثابت شد . ناصر طاقت دل بریدن نداره . و خدا کنه این موضوع انقدر پررنگ باشه که به خاطرش خیلی جاها بیاد و خیلی کارا کنه. پسر مامان امروز انقدر شیرین بود مثل همیشه...
29 تير 1393