پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

در انتظار معجزه

شب عید

دیشب , شب عید بود. همه جا چراغانی , همه جا پر از شاخه های رز و مریم , همه جا پر از شیرینی و شربت . دیشب تمام شهرم پر از الوان های رنگی و چراغای چشمک زن بود. دیشب به من , پسرک و آقای پدر خیلی خوش گذشت. ظهرش خونه زن دایی ام نهار دعوت بودیم و خوب بود و چون خیلی زیاد مورد تحویل جمع حاضر قرار گرفتیم حال خوشی داشتیم و بماند که صبح اش یاد یک سری خاطرات گذشته کرده بودیم و کمی گرفته بودیم. بعد از نهار و صرف عصرانه با خاله مژگان عزیزم و مامانم و داداشم و بچه ها رفتیم خیابان گردی. بستنی و پیراشکی خوردیم و کمی خرید کردیم و شربت و شیرینی بزرگترین و قشنگترین تولد عالم و نوش جان کردیم و اومدیم خونه . بعد دیدیم هنوز انرژی داریم و صدای صلوات و مو...
23 خرداد 1393

یه پسر دارم شاه نداره

کی گفته این شعر فقط مال دخترای گوگولی مگولیه ؟! درست که خودمم از اونا بودم که راه میرفتم و میخوندم نون برنجی دختر - نازک نارنجی دختر - دختر گل تو باغاس - چشم و چراغ باباس و الی آخر فی البداهه ادامه میدادم صرفا جهت لوس کردن خودم واسه بابام و  تکه پرانی به بابای آینده دختر نداشته ام و آگاه نمودنش از حسادت بیش از اندازه به دختر نیامده و نداشته مان ! و حالا که خدا لطف و محبتش و بر ما تمام و کمال عرضه کرده ما پسری داریم با محبت تر از همه دخترا و پر ناز و اداتر از خیلی خانم کوچولوهایی که میشناسم . و این آقا پسر صدا کلفت ما که ماشالله خیلی هم قویه و یه رگ قلدری هم تو رفتاراش موج میزنه واسه مامانی سفره میندازه و لیوان و کاسه بشقاب بر...
17 خرداد 1393

تبقع

بعد از مدت ها کشمکش بر سر حضور پسرک بازیگوش و متاسفانه کم ادب همسایه امشب به خاطر طوفان های هراسناک و تنهایی های مکرر من و پسرک تسلیم خواسته ی پادشاه شدیم و سجاد دعوت شد به کلبه ی محقرمان ! و آی من حرص خوردم ! حرص خوردم ! حرص خوردم ! و هی قصه گفتم از کار خوب و کار بد و اسباب بازی جمع کردم و تنبیه کردم و تشویق و آخرش درست جایی که کم آوردم در برابر اذیت های آقا پسر محترم همسایه و وجدانا میخواستم یک کشیده خرج تربیتش کنم ، شنیدم  امیر پارسا با ناراحتی میگه : خیلی بی ادبی سجاد ! خیلـــــــی ها !! من از تو تَبَقُع نداشتم !!! و سرش و با افسوس تکون داد !!!! و همین شد که الان نیم ساعتی هست که سجاد آروم ! و خوب داره بازی میکنه !!!...
16 خرداد 1393

نوه ی دوست داشتنی من

چند وقتی پسر کوچولوی مامان , حس پدرانه اش غلیان کرده و هر کاری میخواد بکنه میگه نی نی هم باشه ! اونم نه نی نی عادی ! یه نی نی خیالی که خیلی هم نازه و خیلی وقتا هم سپر بلای پسرک میشه . مثلا غذا که نمیخوره میگم نی نی جلو نیا این مال پارساس ! الان واسه تو میارم و بدو پسرک خودش و میرسونه تا قاشقی اضافه تر سهم نی نی نشه و اون وقتا که نوبت قطره و شربت تقویتی میرسه میگه نی نی بخوره اول ! تموم شد حالا ! من نمیخورم ! ! وقتی خوابش میاد میگه ببین نی نی خوابه , بخوابیم و وقتی میخواد بازی کنه میگه اِ اِ نی نی که بیداره !!! کار اشتباه که میکنه میگم کار کی بوده ؟ بلافاصله میشنوم نی نی !!! و واسه اینکه نی نی جان دعوا نشه میگه رفته اتاقش ...
16 خرداد 1393

برای اولین بار !

ای خدا در مورد قلب من چه فکری کردی ؟! در مورد صبر و طاقت ام چی ؟! در مورد جنبه ام ؟! خدایا خیلی دوست دارم . میبوسمت ! سفت ! صدا دار ! محکم ! تر ! مثل بچه ها ! پسرک 3 روزی هست که سر دلش سنگینِ (رودل) و ما تمام مدت در کنار پاک کردن و شستشوی ملافه و روبالشی و فرش و مبل و .. از بالاآورده های متنوع ، بله قربان گویان در حال اجرای دستوراتشان هم هستیم و نه خواب داشته ایم و نه خوراک و نه استراحت ! اون وقت درست 3 ساعت پیش که احساس میکردیم باید وضویی بگیریم و ترمه ای آماده کنیم و درازکش شویم رو به قبله از بی حالی و خستگی بابت بهانه گیری های مکرر پادشاه و در همان حال کمر پسرک را هم ماساژ میدادیم که ناگهان انگشتان کوچکی دستمان را کشید و بع...
10 خرداد 1393

پشتیبان

دلم تنگه روزای مدرسه است ! روزای پشت کنکوری بودنم ! روزای دانشجویی ! دلم تنگه تمام روزایی که ناصر ادعای دوست داشتن میکرد و من و میخواست. واسه پسرک وسایل خاله بازی خریدم . از بس هر دقیقه فنجون و نعلبکی ها رو میاورد میچید و میگفت چی بریزم ؟ چی میخوری ؟ یا قابلمه ها رو ردیف میکرد و میپرسید چی بپزم ؟ حالا این وسایل جدید من و شدید یاد دوستی میندازه که میدونست من همیشه دنبال خاله بازیم ! وقتی هدیه واسم یه دست فنجان و قوری چینی بچه گانه خریده بود . دقیق مثل همینی که الان دست پادشاه من و داره توش مدل به مدل نوشیدنی میریزه .این روزای پر از خیالات بچه گانه پسرک خیلی دوست داشتنی . این صبح تا شب زندگی ام و که مدام باید بزنم به پشتی و مبل و صندلی و ت...
6 خرداد 1393
1