پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

در انتظار معجزه

نوه ی دوست داشتنی من

1393/3/16 10:52
نویسنده : عاطفه
461 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتی پسر کوچولوی مامان , حس پدرانه اش غلیان کرده محبت و هر کاری میخواد بکنه میگه نی نی هم باشه ! اونم نه نی نی عادی ! یه نی نی خیالی که خیلی هم نازه و خیلی وقتا هم سپر بلای پسرک میشه .

مثلا غذا که نمیخوره میگم نی نی جلو نیا این مال پارساس ! الان واسه تو میارم و بدو پسرک خودش و میرسونه تا قاشقی اضافه تر سهم نی نی نشه و اون وقتا که نوبت قطره و شربت تقویتی میرسه میگه نی نی بخوره اول ! تموم شد حالا ! من نمیخورم ! تعجبمتفکر !

وقتی خوابش میاد میگه ببین نی نی خوابه , بخوابیم خطاو وقتی میخواد بازی کنه میگه اِ اِ نی نی که بیداره راضی!!!

کار اشتباه که میکنه میگم کار کی بوده ؟ بلافاصله میشنوم نی نی !!! و واسه اینکه نی نی جان دعوا نشه میگه رفته اتاقش ! و کار خوب ! با سرعت و هیجان و پشت هم تکرار میکنه من کردما ! من گفتما ! نی نی نبودا ! و خیلی موقعیت های دیگه که یادم نمیاد .

( که البته ما همیشه سعی میکنیم مسئولیت کارهای خوب و بد و به گردن خودش بندازیم و حتی تو شام ونهار و بازی هم  نهایت اعتدال و رعایت میکنیم تا هیچ طرف قضیهچشمک ضربه نخورن. )

اینا هم شواهد یه گردش بهاری مادر و پسری که نی نی جان هم تشریف داشته اند زیبا !!!!

(سوار سرسره تکی نمشد چون نی نی نمیتونست کنارش بشینه )

( سریع بلند شده تا از افتادن نی نی جلوگیری کنه و بگیرتش )

( همچنان منتظر رسیدن نی نی  جان )

( نی نی در آغوش پسرک )

( میخواد بدتش بغل من تا خودش به بقیه بازی ها برسه )

(اینجا داشت به نی نی میگفت بشینِ پیشِ من تا زودی بیاد )

اینم یه نمونه دیگه غلیان محبت های پسری ؛ ( حلما خانوم و آقا امیر پارسا )


با جناب پدر رفته پارک و پس از مدت ها پدر جان بنا به اصرار پادشاه براش پفک خریده چیزی که تو خونه مصرفش ممنوعه ! تو پاگرد که رسیدن صدای پدر و شنیدم که میگفت زود بخور مامان نبینه پفک و دستت ! وگرنه دعوامون میکنه ! و این زود باش زود باش مدام تکرار میشد . یه خورده صبر کردم و موقعی که احساس کردم جنس مذکور تمام شده درو باز کزدم و سلام بلند بالایی گفتم و میخواستم تا یه جوری هم قضیه پفک خوردن و به روشون بیارم هم به پدر بفهمونم کارش اشتباس و نباید آقا پادشاه چیزی و از مامان قایم کنه حتی اگه دعوا بشه ! که اصلا مجال نداد بهمون !!!

از زبون خودش : رفتیم پارک ! آب بازی کردیم ! خب ؟ از علی پفک خریدم ! خوردم ! چون خوشمزه بود ! آشغالِ ! دیگه نمیخورم !خب ؟! کفشم و در بیار , آب بده بهم!!!!!!!! ( با لحنی کاملا بچه گانه و تلفظ چ به جای ک و حذف ر و بقیه چیزایی که میدونید و شنیدید )

و همین جمله های کوتاه کوتاه که پر بود از چشم و ابرو اومدن سوژه ای شد تا تمام روز بخندیم .


(راستی؛ما ازاین تربیون نامزدی فرخنده عمه سمیه جون و عمو کامبیز رو تبریک میگیم و آرزو میکنیم سالیان سال کنار هم عاشقانه زندگی کنند و همیشه شاد و سلامت باشند. عمه خانم مبارک باشه محبتبوس)

پسندها (4)

نظرات (6)

زری مامان مهدیار و صدرا
16 خرداد 93 13:48
من فداااش بشمممممم که هم خودش ماهه و هم نی نی.
عاطفه
پاسخ
خدا نکنه , همیشه سلامت باشید خاله ی یکی یه دونه
زری مامان مهدیار و صدرا
16 خرداد 93 13:49
ما هم نامزدی عمه جون رو تبریک می گیم ایشالا همیشه شاد و عاشق باشن
عاطفه
پاسخ
ممنونم
زری مامان مهدیار و صدرا
16 خرداد 93 13:50
من فداااای این سیاستش بشمممم که هم راست گفته و هم اجازه ی اعتراض نداده از علی پفک خریدم ! خوردم ! چون خوشمزه بود ! دوست داشتم ! آشغالِ ! دیگه نمیخورم ! باشه !
عاطفه
پاسخ
قشنگ زد تو دهنمون دیگه
زری مامان مهدیار و صدرا
16 خرداد 93 13:51
نوه تم مثل خودت و پسرت دوست داشتنیه
عاطفه
پاسخ
مامانی(برای دخترم زهرا)
16 خرداد 93 22:59
خدا حفظش کنهواسه پادشاهتون
عاطفه
پاسخ
ممنونم عزیزم
الهه
27 خرداد 93 0:18
ببین همه حرفاش و کاراش یه دنیاست ولی من جدا تو کف عکسهایی که نشون میده داره از همزادش مراقبت میکنه که از سرسره نیفته موندم. یعنی هی دارم عکسا رو سیر میکنم و نوشته هات رو میخونم و کف مبکنم به خدا
عاطفه
پاسخ