توداد بزن ! من میگم ببخشید !
دم سحر تازه خوابم برده ساعت 8 صبح بالای سرم نشستی و مثل یه نوار ضبط شده مدام تکرار می کنی : مامان مامان مامان ! میگم جانم ؟ چی می خوای ؟ زودی میگی : به به ! خنده ام میگیره به زور بلند میشم و میرم آشپزخانه ! کنار پای من ایستادی و من واست پنیر و کف دستم مثل توپ های کوچولو می کنم و تو گردوی آسیاب شده غلت می دم .. میبینم صدایی ازت نمیاد تا برمیگردم ، میبینم همه ی پودر ماشین لباسشویی را روی فرش آشپزخانه پخش کردی و با سیخ کباب روش نقاشی می کشیدی !!! سرم و که به سمتت چرخوندم بدون هیچ حرفی بی مقدمه شروع میکنی به جیغ کشیدن و من ! حتی مجال دعوا هم نمیدی !!
به بهونه شکلات خوردن چند تا تافی میوه ای و باز کردی و تو مشتت هی باهاشون بازی می کنی و گه گداری به زبونت هم میزنی .. میگم خدارو شکر سرش گرمه و شکلاتشم می خوره .. میبینم خیلی وقته ساکتی میام تو اتاقت و ... جای دستات رو در کمدت و لبه ی کشوهاست ! یکی از لباس هات هم چسبیده به دستت و دو تا از تافی ها به فرش چسبیده و با شصت پات درگیری میام جلوتر و میبینم یک تافی هم لای انگشتای پات مونده ! سرم و که بالا میارم شروع میکنی به جیغ زدن ! و دوباره من !
تخته ی نرد وسط اتاق بود تا باهاش سرگرم شی . داشتم لباس ها رو تو بالکن پهن میکردم نگاه می کنم میبینم مدام یه مهره بر میداری میری و دوباره میای یه مهره دیگه .. با خودم میگم حتما" میبره میذارتشون تو اتاق و با حوصله لباسها رو روی جارختی آویزون میکنم ، تو اتاق که میام میبینم تو آشپزخانه دم کابینتی ! دوباره میری سراغ مهره ها و به دو برمیگردی ... میام بالا سرت میبینم در سطل زباله رو باز کردی و مهره رو انداختی توش .. تا نگاهت به من میافته که کنارتم ، بدون اینکه حرفی بزنم شروع میکنی جیغ کشیدن و من مجددا" !
یه عالمه کار ریخته رو سرم ، هم شام درست می کنم هم واسه فردای ناصر کوکو سرخ می کنم، همزمان ظرف هارم می شورم و بادام گذاشتم آسیاب شه .. در یخچال بازه و تو ساکتی ! میگم : امیرپارسا ؟ مامان جونی چی کار میکنی ؟ میای کنارم و اشاره می کنی به دستات و با اخم میگی اُشور ! از لای انگشتات یه چیزی داره لیز می خوره و کف آشپزخانه رو تزئین میکنه ،روی لبه ی سفید یخچال 2 تا زرده ی تخم مرغ ولو شده و سفیدی هاش از سر و روی یخچال آویزونه ! نگاهم هنوز به چشمات نیافتاده که ... جیغ ات به آسمون میرسه و باز این منم !
لباس های خشک شده رو که یه عالمه هم بودند با هزار ترفند و بازی که نریزیشون تا کردم و وقتی حواست نبود سریع بردم گذاشتم تو کشوت . بعد چند لحظه اومدی تو اتاق و گفتی آبَ آبَ ! رفتم که برات آب بیارم وقتی برگشتم همه ی لباس ها کف اتاق پخش بود و کشو ها باز ... فقط نگاه کردم وتو همچنان فقط جیغ کشیدی و باز من !
و قصه ی جیغ های تو و تعجب من یک قصه تمام نشدنی است ...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نتیجه اخلاقی :به گفنه بقیه تو این ماجراها من همیشه مقصرم .