خداحافظ
این پاییز بدجور حالمون رو گرفته ! الان باهاش بدجور در ستیزم ! میخوام با تمام سعی ام برای داشتن یه حال خوب از این روزهامون بگم :
پادشاهم فوق العاده شیرین شده . واکسن 18 ماهگی اش رو هم با کلی استرس و تحقیق مثل همیشه پیش دکترش زدیم و خانه بهداشت نبردم ! با اینکه خیلی ها گفتند اشتباه کردی و بیخود این همه هزینه میکنی ولی آرامش و سلامتی بچه ام خیلی بیشتر از این پول ها برام ارزش داره و من به شخصه فرق اش و دیدم !
این دو روزه کمی تب کرد و من مثل همیشه تنها بودم و ناصر سرکار!!!!! تشریف داشت ! هر روز داره تحملش برام سخت تر میشه . خدارو شکر که امیرپارسا رو دارم. این پسر واقعا هوای منه برای نفس کشیدنم.
پسرک تو مهد خیلی زورگو شده و به خاطر حمایتی که مدیر و بقیه ازش میکنن روز به روز داره پر روتر و احساس میکنم کمی بی ادب میشه ! مثلا هرچی میبینه میخواد و کاغذهای بچه هارو پاره میکنه و ادای بقیه رو درمیاره! 2 تا چیز بامزه اش هم اینه که تا میگی تا 10 میشمرم فلان کارو بکن و میگی یک – دو و تا بخوای بقیه رو بگی بلافاصله با یه حالت طلبکارانه دست به کمر میزنه و پا تکون میده و جواب میده ده – ده !!!!
و تا یه خطایی میکنه سر تکون میده و میگه لاالالالا (لااله الا الله ) !
پسرم یه جورایی نیمه ی گمشده ام انگار ! بدجور شبیه منه ! خندینش ! بغض کردنش ! نگاه کردنش ! و از همه مهم تر و بدتر فهمیدنش !
شاید زیاد دارم حساسیت به خرج میدم ولی واقعا خوب می فهمه ! خوب درک میکنه ! خوب میتونه با این شعورش آدم و داغون کنه یا به آسمون برسونه !
این روزا کنار این افسردگی شدید فصلی خیلی احساس خوبی دارم به خاطر داشتنش ، خیلی از خدا ممنونم. خیلی خوبه که هست. پسرم شاید مثل بقیه بچه ها باشه ولی تو زندگی من خاص ترینه ! خاص ترین خواهد ماند. پسرم واقعا پادشاه من .
راستی ؛
این وبلاگ دیگه به روز رسانی نمیشه ( مگر به ضرورتی ).
دلیل خاصی هم نداره . از ملاحظه کاری تو نوشتن خسته شدم . دوست دارم حرفام و واسه پسرک خصوصی بزنم . خیلی خوشحالم که تو این مدت یه سری دوستای خوب پیدا کردم ،همیشه دعاگویتان هستم و شما و فرشته های زندگیتون و به دستای مهربون خدا میسپارم.دوستون دارم و سعی میکنم همچنان بهتون سر بزنم و باهاتون در ارتباط باشم.
در پناه حق سعادت و سلامتی رو براتون آرزومندم.