پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

در انتظار معجزه

92/8/30

1392/10/26 23:00
نویسنده : عاطفه
512 بازدید
اشتراک گذاری

امروز پنجشنبه  30 ام آبان ماه 1392 خورشیدیه . و من همچنان عاشق تو ام !

امروزصبح خاله ها  اومدند خونمون و کلی ما رو غافلگیر کردند. تو مدتیه که دوباره بد مریض شدی ! دیشب زیر بارون دوباره بردیمت دکتر و کفش هات هم تو مطب جا مونده بود و مجبور شدیم از نصفه راه برگردیم. با دیدن خاله ها و سارا و زهرا خیلی خوشحال شده بودی مهربون من و تند تند اسباب بازی هات و از اتاق میاوردی بیرون.

عزیز دلم زن دایی به سلامتی داره سومین دختر طلا رو به دنیا میاره و من یکی از حضور یه فرشته کوچولوی دیگه خیلی خوشحالم و قرار بود وسایل شما رو که دیگه استفاده نمیکنی و قبلا خاله زهرا بهمون داده بود و براش جمع کنیم تا با دایی بیان و ببرن .

امروز بعد از رفتن خاله ها سریع با دایی ابوالفضل رفتم خونه مامان ناصر و جعبه وسایل و آوردم و همه شون و جمع کردم و با برداشتن هرکدام صفحه صفحه ی کتاب زندگی تو جلو چشمم ورق میخورد ...

و آخرش شد بغضی که تازه تازه داره سر باز میکنه !

کریرت که تا زمانی که غلت نمیزدی روش میخوابیدی و شب و صبح و مسافرت و خانه اش برات فرقی نداشت !

نی نی لای لای خوشگلت که انقدر کوچولو بودی وقتی ازش استفاده میکردی که اصلا توش معلوم نمیشدی و من هروقت اونجا میخوابوندمت و ناصر میومد میگفتم نیستی و مامان مرضی بردتت و معمولا بعد از گشتن خونه باورش میشد تا وقتی که محل قایم شدنت لو رفت یه دونه ی من .

آغوشی شیک و خیلی به درد بخورت که همیشه همیشه به کارم میومد و با این اوضاع افتضاح کمرم خیلی کمک حالم بود وتو چقدر از درونش رفتن لذت میبردی ! چه پیاده روی های 2 نفره ای باهاش کردیم ، چقدر باهاش دنبال سرویس سرکار من دوییدیم ، چقدر خونه مامان ثری رفتیم. چقدر وقتی تو اون بودی و پشت موتور نشسته بودیم خیالم راحت بود !

پشه بندت – کیف وسایلت که همیشه شلوغ شلوغ بود و پر وسیله و اسباب بازی های کوچولو !

شیشه شیرای نو که اصلا لب هم نزدی !

و روروئکت که اصلا دوسش نداشتی و همیشه تا طرفش میبردمت گریه میکردی !

کالسکه ات و ندادم ، هنوز اینجاست و مورد نیازمون ! خدا رو شکر هنوز اون قدر بزرگ نشدی که اونم نخوای ! این یعنی من هنوزم واسه بچگی کردن با تو وقت دارم ، همبازی میخوای پادشاهم ؟!

در حین جمع کردن و بردنشون یه فکر خیلی مشغولم کرده بود، لحظه هات تا به این سن رسیدنت چه جوری گذشت ؟ من چه رفتاری با تو کردم و بقیه چه رفتاری با ما داشتند ؟

باز شدم همون آدم متنفر از پاییز ! یاد ظلم آدما که میافتم از همه چیز و همه کس بدم میاد !

چرا نباید هیچ وقت با کمال میل و رغبت بهت شیشه بدم ؟ پستونک بدم ؟ کمتر به خودم وابسته ات کنم ؟ یا به جز مامان مرضی برای نگه داشتن تو به کسی اعتماد کنم ؟!

چرا اجازه دادم بعضی ها انقدر راحت با روح و روان و آرامشم بازی کنند و روزهای دو نفره مون رو با اضطراب جدایی عجین کنند ؟

با تمام سعی ای که برای بخشیدنشون کردم هیچ وقت هیچ وقت دلم باهاشون صاف نمیشه !

مامان من و تو با وسایلی که امروز انقدر بیخیال کنارشون بازی کردی و من خداحافظی کردم خیلی خاطره داشتیم ... و من به خاطر اینکه همه ی اونها بوی خوب تو رو میدادند خیلی دوسشون داشتم ...

کاش تا ابد میشد تو رو و هرچیزی که متعلق به تو بود رو کنار خودم نگه دارم...کاش !

من و خاطره هات

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دلتنگ شدید نوشت : هنوزم بعد هر نمازم ، وقت هر دعایی ، آخر هر عزاداری میگم : سلامتی عمه ام ! هنوز باور ندارم نبودنش و ! خدایا پس کی میخوای آرومم کنی ؟

خواهر نوشت : کاش دایی ابوالفضل عاقل میشد و قدر اینروزا رو میفهمید و انقدر برای انجام هر کاری غر نمیزد !

تشکر نوشت : مامانم برام گوشواره خریده !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الهه
28 دی 92 2:26
الهی عزیزم چقدر خداحافظی های سختی داشتی این چند وقته منم هر کدوم از اثاثهای گل دختری که دیگه استفاده نمیشه رو میدم باباش ببره انباری دلگیر میشم! مسخره ست ولی واقعیت داره! گذشته گذشته از این به بعد رو بچسب . نذار لحظه هات با انرژی منفی دیگران پر بشه.فدم نو رسیده فامیل مبارک. همچنین گوشواره ها!
عاطفه
پاسخ
ممنونم ،‌آره یه حس خاص ! مسخره و دوست داشتنی. هم دلتنگی توشه و هم خوشحالی از رشد و بالندگی شکوفه زندگی ات. این مدت فامیل پر از قدوم نورسیده ها بوده دست گل ات درد نکنه. بابت تبریک هم متشکرم دوست جان
مامان الینا
8 بهمن 92 12:30
عزیزم به فکر چیزای جذاب و دوست داشتنی باش که از این به بعد می تونی براش بخری و باهاش خاطره درست کنی
عاطفه
پاسخ
آره
مامان نفس طلایی
15 بهمن 92 12:39
تجربه ندارم اما حست و می فهمم ... سخته ترک کردن بعضی چیزااااا
عاطفه
پاسخ
خیلی
زری مامان مهدیار و صدرا
20 بهمن 92 19:23
اول از همه تبریک به خاطر نی نی جدید، بزرگ شدن پادشاه، گوشواره های اهدایی مامان نازنینت و حالا فداااااااااااات، فدای همه ی مهربونیات، فدای اسمت که واقعا برازنده ته با خوندن هر پستت هم حسرت نگاه زیبا و قلب مهربونت رو می خورم و هم غرق لذت می شم عزیزم
عاطفه
پاسخ
زری مامان مهدیار و صدرا
20 بهمن 92 19:24
خدا عمه نازنینت رو هم رحمت کنه
عاطفه
پاسخ
خدا اموات شمارم بیامرزه گلم.