پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

در انتظار معجزه

مادرم ، روزت نه ! عمرت مبارک .

1393/1/31 20:34
نویسنده : عاطفه
338 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی تا دو سالگی پسرک مونده ولی من 3 سال کنارش روز مادر و جشن گرفتم . به غیر از نه ماهی که از همیشه بهش نزدیک تر بودم ..

و 3 سالِ که می فهمم مادرم{#emotions_dlg.e11} چه سخت مــــــــادری کرده برایم {#emotions_dlg.e38}و در تمام این روزها و سال ها من در کنار عشقی که به پادشاهم میورزم شدید احساس شرمندگی میکنم در برابر بزرگی که خیلی بیشتر از این کارها را برای من کرده بود و اکنون برای پسرکم میکند {#emotions_dlg.e20}.

مادرم را گذشت ایام شکسته اش نکرده ، میانسالش نکرده .. مادرم را غم بزرگ شدن من و برادرم پیرش کرده است ! غصه ی فرداهایمان را خورده ... غصه ی روزهایی که میدیده و میبیند و من قبولش نداشتم{#emotions_dlg.e35} !

مادرم چه مهربان بود که مرا نکشت ! که مرا نزد ! که مرا بخشید ! که مرا دوست داشت و دارد و خواهد داشت ! مادرم چه خوب مادری است !  

و من .. چه ناسپاس فرزندی بودم که مدام گریه میکردم ، که مدام غر میزدم و بهانه میگرفتم و میگفتم : تو دوسم نداری ! تو به فکرم نیستی ! تو نمیدونی !  تو ... تو ...

مادرم چه دلی داشت !

و الان ... امیرپارسا که اذیت میکند ، بچگی که میکند .. بهونه که میگیرد ... کم میاورم ! سکوت میکنم ! حرف نمیزنم ! نازش را نمیکشم ! تنهایش میگذرام در اتاقش ! چه بد مادری میکنم من !

مادرم زن بود ! بابا که نبود ، بابا که بود و بداخلاق بود ، خانه که سوت و کور میشد و ما چشمانمان اندوه میگرفت ...  مادرم زن بودنش را به نمایش میگذاشت . و بهتر از همه ی باباها ما را میبرد خرید ، پارک و تمام تابستان هایمان را پر میکرد از کلاس های فوق برنامه و خوب تابستانی !

و من چقدر پا میکوبیدم زمین که نروم .. که بنشینم و بگذرام تا لحظه ها خودشان خالی خالی بگذرند .. و مادر چه صبور بود.

مدرسه که رفتم ، دانشگاه که قبول شدم ، خواستگار که آمد .. فقط نگرانی هایم نصیب اش میشد و خستگی هایم ... و او همه را به جــــان میخرید ! و من پر از غروری خام نمیگذاشتم در هیچ کدام از لحظه های خوب و خوشم وارد شود ...

اشتباه که کردم ! انتخاب هم که کردم ! پافشاری و اصرار هم که کردم و قهر هم که کردم .. او دلش شکست ولی پشتم بود و من دلم گرم بود به اینکه دوستم دارد ! و چقدر غصه خورد و من خودم را زدم به ندیدن !

بعد از ازدواج ، هر دفعه که نشست کنارم و پرسید خوبی ؟ گفتم آره ! خیلی ! سکوت کرد و من نگاهم را دزدیدم و فقط اون فهمید که چه حالی دارم !

باردار که شدم ، بر خلاف تصور همیشگی ام تنها کسی که خیلی خیلی خیلی از این موضوع خوشحال شد اون بود و من نفهمیدم با دادن این خبر یک مسئولیت دیگر به  نگرانی های بی منتی که بر دوش میکشد اضافه کرده ام !

و پادشاه که دنیا آمد او بیشتر از من مادرش شد !

و باز غصه میخورد .. و باز پیر تر میشود از برای دندان های پسرک ، غذا نخوردنش ، بازی کردن و نکردنش ، تربیتش ، قهر و آشتی ها و بدو بدو هایش ، علایقش و حتی وقت خواب و بیداری اش ...

چه سخت است مادری کردن در برابر بزرگی که فرزندش هستی !

مثل درس دادن در برابر استادی که هزار بار در امتحاناتش افتاده ای ، تقلب کرده ای ، واسطه فرستاده ای و در نهایت نمره ای گرفته ای در حدی که مشروط نشوی !

مامان ، خیلی دوستت دارم ، خیلی شرمنده ی محبت ها و لطف بی کران ات هستم ، خیلی مدیونتم ، حلالم کن{#emotions_dlg.e46}{#emotions_dlg.e38} .

پسرکم ، کم و کاستی هایم را ببخش ! هنوز بچه ام ، بگذار کنار تو بزرگ شوم و جبران کنم تمام نا مادرانگی هایم را {#emotions_dlg.e11}.

-         هر 3 سال ، این روز قشنگ را که با حضور پادشاهم و سایه ی پر مهر مادرم فراموش نشدنی میشود ، ناصر با بچه بازی هایش برایم تلخ تلخ تلخ کرد . کاش خوب شود ...

-         جای عمه ام خالی ...

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

رومینا
1 اردیبهشت 93 12:44
خیلییییییییییییییییی قشنگ و با احساس.
عاطفه
پاسخ
ممنونم
لی لی
1 اردیبهشت 93 14:43
این برای آخرش به هر حال ، روزت مبارک دوست من
عاطفه
پاسخ
ممنونم نازنین
مامان ابولفضل
1 اردیبهشت 93 15:02
مادر كه باشي صبوري ميشود يار لحظات خستگيت.. روزت مبارك مادر مهربون...
عاطفه
پاسخ
واقعا" !!! ممنونم. روز شما هم مبارک.
محبوبه مامان ترنم
2 اردیبهشت 93 7:25
عاطفه جان عزیزم روزت مبارک. الهی که همیشه سایه پر مهر مادرت روی سرتون باشه.
عاطفه
پاسخ
ممنون نازنینم. انشالله.
مامان ترنم
2 اردیبهشت 93 8:54
عاطفه جون روز شما و مادرتون مبارك. ماها هرچقدر هم بدويم بازم از مادري ، مادرهامون عقبيم. صبر و تحمل و حوصله اونها ستودنيه ولي ماااااااا واقعا خدا خودش حافظ و نگهدار اين مادرهاي مهربون و نازنين باشه.
عاطفه
پاسخ
واقعا عقبیم. انشالله
آرمیتا پری کوچک دریا
3 اردیبهشت 93 7:35
فوووووووت ..... فووووووووت .... فوووووووت ..... فووووووووت ... فوووووووت .... بیا شعما رو فوت کن !!! یک جهان قاصدک ناز به راهت باشد بوی گل، نذر قشنگی نگاهت باشد و خداوند شب و روز و تمام لحظات با همه قدرت خود پشت و پناهت باشد تولدت مبارک! به ما هم سربزنید
عاطفه
پاسخ
خیلی خیلی ممنون. خیلی قشنگ بود. چشـــــــــم حتما مزاحم پری کوچولو خواهیم شد.
مامان مریم
3 اردیبهشت 93 10:04
روزت مبارک پری کوچولوی غمگین من..! روز مادرامونم مبارک...! روز همه ی پری های کوچیک غمگین که همیشه روی لباشون خندس و خونه ها از حضورشون گرم و خواستنی مبارک... خدارو هزاران بار شکر برای لمس همچین روزایی... بخند پری کوچولو
عاطفه
پاسخ
چشــــم ولی من به تو مشکوکم بعیده ! به هر حال ممنون
مامان محمدحسین
3 اردیبهشت 93 16:13
عزیز دلم روزت مبارک..... امیرپارسای عزیزم... دلم میخواد بدونی تو این همه ستاره / هیچ کی اندازه ی من نگاتو دوست نداره تولدت پر از نور خوش اومدی ستاره / اگرچه از راه دور هیچ فایده ای نداره . . .
عاطفه
پاسخ
ممنون مهربونم. تولد بزرگ مرد کوچولوی شما هم مبارک
مامان الینا
4 اردیبهشت 93 9:25
عاطفه جان مثل همیشه قلمت شورانگیز بود و با احساس متاسفانه خیلی دیر ادم ان چیزا رو می فهمه وقتی که دیگه واقعا جایی برای جبران نیست خدا سایه شون رو رو سرمون حفظ کنه خدا کنه ما رو ببخشن
عاطفه
پاسخ
فقط انشالله ! همین !