برای تو مُردن شده آرزوم !
بزرگ شدی ، شبا برام قصه میگی ، دیگه جی جی نمیخوری ! واسم کتاب میخونی ، غذات و کامل میخوری و واسم مشخص میکنی ماست میخوای یا سالاد و یا نوشابه ! و گاهی هوس پیتزا میکنی و بال !!!
وقتایی که ناز تر میشی ! جذاب تر میشی ، با نمک تر میشی ژست میگیری و صدا میکنی عاطف ؟! بیا عسک بنداز !!!
مغرور تر شدی ! فهمیده تر شدی ! زمین که میخوری بغض میکنی اما گریه نه ! اگه بپرسم دردت اومد ؟ بهت برمیخوره و عصبانی میشی ! کمکم میکنی خیلـــــــــــی زیاد ! ناراحت که میشم میای بوسم میکنی و میپرسی اوب شدی ؟؟؟
حاضرجوابی میکنی ! دعوا که میکنیمت ، اونجاها که احساس میکنی نباید کم بیاری و باید یه کاری کنی تا دوباره خنده بیاد رو لبمون ! حتی بعضی وقتا که میترسی با یه لحن کاملا مختص به خودت و با حالتی که دل هرکسی و میبره میگی : بلــــــــو بــــــــابـــــــا !!! و میخندی !
عزیز دل من ، محبوبم ، روشنایی همیشگی این زندگی ، 2 ساله شدی !
2 سـالگـــــــــی ات مبارک .
روز تولدت حال خیلی عجیبی داشتم . همون استرس ها و دل آشوب ها ! همون بی قراری که روز دنیا اومدنت همه وجودم و گرفته بود ! دنبال ساک بیمارستان بودم انگار ..
ساعت 10 و 8 دقیقه که شد ! لبخندی به اندازه ی آسمون صورتم و گرفت ! پیش بابا ناصر تو خیابان بودم و داشتیم واسه تولدت خرید میکردیم و تو خونه مامان مرضی اینا مونده بودی ! زدم به ناصر و گفتم الان دنیا اومدا !!! هر دو حس قشنگی داشتیم ! دو ساله شدنت باورمون نمیشد ! چقدر در کنار تو لحظه ها خوب و تند میگذرند !!! چه حیف ! کاش همه ی ثانیه های با تو بودن قرنی میشدند تمام نشدنی ! چه خوبی ! چقدر خدای من خوبه که تو رو برام آفریده ! چه آفریدگاری داشتی تو !!!!
تولدت با یک روز تاخیر برگزار شد . خونه مامان مرضی اینا و زحمتی که بر دوش همه بود . بابا کریم واست میز و صندلی اجاره کرد ، خاله خاطره با عمو ماهان (عمو موسیقی مهدکودک) که تو خیلی دوسش داری و هر شب با گوش دادن به شعرهایی که خونده میخوابی هماهنگ کرد تا بیاد ، خاله زهرا زحمت درست کردن الویه رو کشید و بابایی برات یه کیک خوگشل سفارش داد با عکس نوک دراز (up) که صبح تا شب کارتون اش و میبینی و فقط مابینش میری سراغ پنگول ! دایی هم میوه ها رو خرید و امیر رضا همه رو شست.مامان مرضی ژله ها و ذرت ها رو درست کرد و فاطمه فیلمبرداری کرد و ساجده زحمت باز کردن کادوها رو کشید و من تمام مدت غرق لذت داشتن تو بودم.
بیشتر زحمت ها رو دوش مامان مرضی بود و واقعا زحمت کشید . خونه رو خیلی خیلی قشنگ با عکسای خوشگل ات و چند تا از لباسای زمان نوزادی تا الانت تزیین کرد و کلی بادکنک و باب اسفنجی به در و دیوار چسبوند.
و خلاصه اینکه با حضور عمو ماهان و خاله خاطره که همه ی بچه های حاضر در مجلس و گریم کرد و کادوهایی که از قبل برای بچه ها گرفته بودیم خیلی بهشون خوش گذشت و به نظرم یه چیزی شد به یاد موندنی ! دقیقا همون چیزی که من میخواستم و آرزوش و داشتم ولی …
در تمام ساعات تولد بهونه گرفتی ، گریه کردی ، سرت و گذاشتی رو شونه ام و چشمات و بستی و دست نزدی و نانای و صندلی بازی نکردی و داد زدی که عمو ماهان بره !!!
و نفهمیدم چطور گذشت ؟! مهمون ها چه جور پذیرایی شدند ؟! عکسی ننداختیم از شما با کیک و کادوهایی که برای بچه ها گرفته بودیم و هدیه هایی که برای شما آورده بودند و تزئین قشنگ سالن توسط مامان مرضی و خیلی چیزای دیگه . البته یک فیلم کاملا مبتدی که زحمتش فاطمه جونم کشیدند در دست داریم که باز جای شکرش باقیِ !
و چه حیف که تو تب داشتی ، که بیرون روی شدید گرفته بودی ، که انقدر بی حال بودی و انقدر نالان ! کاش به تو هم خوش میگذشت عزیز دلم . که تمام آن مهمونی و دور هم جمع شدن و هزینه کردنا و وقت گذاشتن ها و زحمت ها فقط و فقط به خاطر حضور قشنگ تو بود .
دیروز نه فقط به خاطر حال بدت ، نه فقط به خاطر ذوق شادی بقیه ، نه فقط به خاطر حضور مادرم و نه حتی از خوشحالی اومدن ناصر و دانشگاه نرفتن اش ، از حس غرور آفرین و وصف ناشدنی داشتن تو هزار هزار بار بغض کردم و به اتاق رفتم و نم اشک چشمام و گرفتم و برگشتم و از ته دل به همه خندیدم .
مامانی ، بودنت قشنگ ترین اتفاق زندگی من و ناصر ! اگر بفهمی بزرگی این احساس قشنگ و … اگر بفهمی …
از خدا ممنونم برای خلقت تو .
از ناصر ممنونم برای اینکه راضی شد تا تو رو داشته باشم .
از مامانم که انقدر حامی من و تو و ناصرِ .
از دوستام و همکارای سابق !
از خاله ها و بقیه ..
و از مادرشوهر عزیزکه همیشه به نحوی کاری میکنه تا هیچکدوم از اتفاق های مهم زندگیم فراموشم نشه .
عزیز دلم ؛ خیلی خوب بودنت ! همیشه بمان برای من . بمان برای ما !
تولدت مبارک