پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره

در انتظار معجزه

از همه چی ، از همه جا

1393/2/24 17:33
نویسنده : عاطفه
313 بازدید
اشتراک گذاری

1- غر زدن از همه چی راحت تره !

اینکه بشینی هی غصه بخوری و بگی آخ که اگه همون روز اول بدون اهمیت به حرفای ناصر بچه رو میسپردم دست یه دندان پزشک دیگه الان چقدر حال من و پسرک بهتر بود !

یا بگی ، اگه جواب کم شعوری و کم فهمی خیلی ها رو به خاطر خیلی چیزها ، خیلی روزهای پیش از این میدادم الان چقدر زندگیم رو به راه تر بود !

یا کلافه شم از دست خودم و بگم اگه شاد تر باشم و فعال تر همه چیز و همه چی خیلی بهتره و بعد فقط آه بکشم !

یا آخر همه فکرام از همیشه که خسته تر و نا امید تر شدم و وقتی طپش قلبم رسید به 50 هزار تا بگم : کاش همون اول همه چی بهم میخورد ! و همه ی مشکلات پیش اومده و نیومده رو بندازم تقصیر نه ای که باید میگفتم و نگفتم و هزار لعنت بفرستم به بله ای که سرنوشتم و ورق زد و فراموش کنم که هنوزم چقدر ناصر و دوست دارم  .....

2- باید خدا رو شکر کنم که تنی دارم که سالم و تمام ناراحتی هام راه چاره داره !

باید ممنون باشم از خالقی که سایه پدرم و بالا سرم نگه داشته تا با تمام فشاری که تو این زندگی میکشم امیدم قطع نشه و بگم هنوز پناهی هست ...

باید هزار هزار سجده ی شکر برپا کنم به خاطر قلب مهربونی که در سینه ی فرشته ی زندگیم که مامان خطابش میکنم میتپه و دلم خوش باشه که آغوشی هست ...

باید برم و بیام و بگم خدایا همه چیم فدای تو فقط به خاطر خلق یگانه داداشم که با دنیات عوضش نمیکنم و باور کنم که هنوز امیدی هست ....

و باید باید باید که اصلا سرم و از شرمندگی محبتی که خدا در حقم تمام کرده بالا نیارم جز برای تشکر و قدردانی فقط به خاطر حضور پادشاهی سالم و باهوش و با شعور ! و ایمان بیارم که تو زندگی ام شکر خدا عشق هست ....

3- خونه خیلی بهم ریخته است ،نمیدونم شادی و حوصله رو کجا گذاشتم ،باید یه تکون اساسی بدم به همه چیز ! پیداشون میکنم !! فقط به خاطر پسرم !!!

4- بدون شرح ! ( پیامک)

تمام غصه ها از همان جایی آغاز میشوند که ؛

ترازو برمیداری می افتی به جان دوست داشتنت.

اندازه میگیری !

حساب کتاب میکنی !

مقایسه میکنی !

و خدا نکند حساب کتابت برسد به آنجا که ؛

زیادتر دوستش داشته ای !

که زیادتر گذشته ای !

که زیادتر بخشیده ای !

به قدر یک ذره

یک ثانیه

حتی !

درست از همان جاست که توقع آغاز میشود و توقع؛

آغاز همه ی رنج هایی است ،

که به نام عشق می بریم ...

مادرانه : داره مسواک میزنه و حواسش به حرفای ماست ، میاد پایین از صندلی و ما رو میبینه که داریم آماده شیم بریم بیرون. میپرسه کجا میرید ؟ من اونجا نمیاما !! میگم مگه میدونی کجاست ؟ میخوایم بریم جایی ،مامان یه کاری داره !میگه باشه میام ولی دندونای من و نبینه ها ! ببین تمییزه !!! و ادامه اش پشت چشم نازک میکنه ، سر میچرخونه و همین جور که میره خط و نشون میکشه و من به دنبال افساری که دور دلم انداخته کشیده میشم ...

- دلم برای شیر خوردنش ، بغل گرفتنش ، باهاش خوابیدن و بلند شدنش ، بوی تن و موهاش و اون همه نزدیکی خیلی تنگه ... خلسه ای که هر دومون غرقش میشدیم و الان خیلی نیاز داشتم.

پسندها (2)

نظرات (4)

مامان نفس طلایی
24 اردیبهشت 93 18:58
عزیزم ... درکت می کنم
عاطفه
پاسخ
میدونم و ممنونتم
مامان ترنم
26 اردیبهشت 93 7:27
من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدم هاست پس چرا این همه دل ها تنهاست ؟ بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست ، چه کسی تنها نیست ؟ همه از هم دورند ... همه در جمع ولی تنهایند ... من که در تردیدم ، تو چطور ؟ * سهراب سپهری *
عاطفه
پاسخ
منم همینطور به خدا !
مامانی باران
26 اردیبهشت 93 20:04
خدایا حواس امیرپارسا جون رو پرت کن خاطره بد براش نمونه خداروشکر که اینقدر مادرانه هایت عاشقانه است و تو همیشه غرق خلسه ای پر از عشق خواهی بود
مامان مریم
27 اردیبهشت 93 8:09
وای عاطفه پاراگراف آخرت دلمو سوزوند..منم هنوز که هنوز دلم تنگ میشه ..وای عاطف نمیری که اینقدر استرس به جونم انداختی شنبه ساعت 10 ..تو که سهله خودم تا اون موقع صدبار مردمو زنده شدم..برات دعا میکنم..برای پادشاهم ..تو هم تورو خدا هر وقت کوچکترین فرصتی پیدا کردی یه خبر برامون بذار .نمیخوای بفهمی ولی نگرانم عمیق..!