پل
رسیدیم به آخرین روز !
خیلی سخت بود ! مثل ورزشکاری مجروح به ضرب و زور و اخرین بارقه های امید این روزا رو طی کردیم که نشکنینم ! که همچنان تو چشم پسرک ابر قهرمان باشیم که بمونیم و ببینیم چی میشه ! و باور کنید که به بهار هیچ امیدی نبود ...که بیاد و ما تماشاش کنیم !
گذشت ...
اسفند بدی بود و از خدا ممنونم که بعد این همه سرما و برگ ریزون و تنهایی درخت ها ، هوا رو خوب میکنه و رو سر هر شاخه ای شکوفه ای از سر محبت میذاره ... دل ما سخت زمستونی شده بود و حالا به امید خودش فقط میشینم سر سفره ی هفت سین و با همه ی وجود میگم : یا مقلب القلوب و الابصار .... حول حالنا الی احسن الحال !
پادشاه در کنار من و با جفت چشمای تیله ای قشنگش شاهد خیلی تلخی ها تو این اسفند دوست نداشتنی بود ! پسرم باز هم بزرگ شد پا به پای هر در هم شکستن مامان لوسش و قد بر افراشت کنار هر یا علی گفتن من و از نو سرپا شدنم ...
خدا کنه این یک روز آخر سال هم زودتر بگذره و بهار بیـــــــاد ... که واقعا نفس کشیدن هم سخت شده ...
تو این یک ماهه ی آخر اتفاقای بدی افتاد ! حالا هرچی که بود زندگی یه آرامش مرموز داره ! یه جوری که انگار هم باید ازش لذت ببری و هم نباید جلیقه نجاتت و در بیاری که هر وقت کشتی اش در هم شکست بر اثر اصابت یک هیولای دریایی تو آمادگی بیرون پریدن و یه شنای دو نفره با کوچولوت و داشته باشی ...
پسرک تو همین روزای سخت اوج دلنشینی و سرچشمه ی عشق بودنش و به رخ کشید ! بارها نمک ریخت و خندیدیم از دستش و هزار هزار بار تو سرم این فکر و انداخت که اگر زبونم لال نداشتمش !؟
آقا کوچولوی خونه واسه مامان رنگ مو انتخاب میکنه ! شال ست میکنه با مانتوش ! ظرف میشوره ! جارو میکشه ! نظر میده درباره دکوراسیون و ساعت تعیین میکنه برای بیرون رفتن و کجا رفتن ! از همـــــــــــــــــه ی اینه مهم تر !!!! پادشاه چهار جلسه ای هست که کلاس موسیقی میره و خیلــــــــــــــــــی بیشتر از قبل باعث افتخارم شده ! جدا از برنامه ی کلاس و تمرین هایی که به خوبی انجام میده و نت هایی که همون جلسه ی اول حفظ شد هزار ماشالله ! درست بعد از دومین جلسه مدیر که نقش مشاور آموزشی آموزشگاه رو هم داره و یه آقای نسبتا مسن بود از دفترش بیرون اومد و رو به منشی و مربی مربوطه در جمع همه ی پدر و مادرهایی که حضور داشتند فرمودند : استعداد خاصی تو وجودش دیدم ! خیلی حواستون بهش باشه و من رو این پسر حساب ویژه باز کردم !
شمایی که مادری خوب متوجه میشی چقدر اون لحظه رو آسمونا بودم !
جدا از اینا دست به سیاه و سفید خونه نزده بودم و قط دعا میکردم تا چشمم به جمال اول فروردین روشن شه که شاید از صدقه سر دعای سال تحویلش و گرمای آفتاب بهاری حال بهتری داشته باشیم و یه دستمال بکشیم به سر و گوش خونه ولی .. خدا زنده نگه داره مامان همه رو و رحمت کنه اونایی که آسمونی شدن . مامان نازنین و بی همتام با بابای عزیزم دیروز صبح بی خبر با یه نردبوم اومدن تو و گفتن بشین و تماشا کن ... و تمام خاک مرده ای که پاشیده شده بود به این زندگی به لطف دست های مهربونشون پاک شد و رفت و با تغییرایی که تو چیدمان وسایل دادند به کل خونه شکل و شمایل جدیدی گرفت ! و باعث شد باز به این فکر کنم که من چقدر ناشکر بودم و چه کور !!!
حالا من از خونه ای پست میذارم براتون که پادشاهش ترگل و ورگل تو خواب نازه و سرتاسر خونه بوی تمییزی میده و یه گلدان سبز خوشگل به انتخاب بابام توش چشم و نوازش میده و سبزه و شیرینی و آجیل هم به راهه و مونده چیدن هفت سینی که گمان میکردم هرگز به دست من چیده نخواهد شد و رنگش را نخواهم دید ...
خدایا ازت خیلی ممنونم . تو همیشه خوبی ، هر تلخی کردم ، هر غری زدم ؛ ناشکری کردم بذار پای عقلی که هنوز بچه است ... خدایا دوستت دارم و از ته دلم ازت میخوام به بزرگی خودت ببخشی همه ی قصوراتم و نگاه پر مهر و بخشنده ات رو هرگز برنداری از روی سر پدر و مادرم و برادرم و پسرم ! و همیشه و همیشه لطف بی کرانت جاری باشه تو زندگی دوستایی که تو اوج سیاهی ها دل گرمت میکردن که هنوز نوری هست ! مثل الهه ، زری عزیزم ، مریم ، مرضیه ، مامان عطرین و ... و .... و ....
خیلی دوستتون دارم و از ته ته دلم برای همه تون سالی خوب و سرشار از خیر و برکت و سلامتی و شادی آرزومندم .
نوروزتون مبارک.