خدارو شکر
این روزا که حسابی در رفت و آمدیم و از بابا ناصر دور افتادیم ، مجبوریم دست تو جیب مبارک خودمون کنیم یا از مال و منال بقیه برای خونه هاشون خوراکی های خوشمزه بخریم . تو این مدت چند بار رفتیم سوپرمارکت و سبزی فروشی و میوه فروشی و چند بار هم به پدر سفارش گوشت و جگر دادیم و اون هم همه رو با ضمیمه فاکتورخرید فرستاده دم خونه . چقدر همه چیز گرون شده ! بعد مدت ها اولین بار که دوتایی رفتیم ماست و کره و پاستیل و شیر خریدیم 2000 تومان پول کم آوردیم و مجبور شدیم دوباره برگردیم . این روزا بدجور فکرم مشغول خانواده های کم درآمده ! چقدر پولا زود تموم میشه ! اصلا راستش و بخوای یه جورایی ترسیدم !
از این به بعد می خوام حداقل هفته ای یه بار تنهایی برم خرید که مثل این چند روز حس اصحاب کهف بهم دست نده ! چقدر این روزا احساس دین می کنم به ناصر ! چقدر خجالت می کشم به خاطر همه ی غرهایی که بهش زدم بابت کار زیادش . چقدر این مردای زحمت کش پولشون حلال تر و بابرکت تر از آدمایی هست که با یه امضاشون درآمد کسب می کنن (با مهارت و تحصیلات برابر ) . تا حالا انقدر با حساب و کتاب پول خرج نکرده بودم که تو این چند روز کردم . با اینکه خدا وکیلی خیلی هم پول هم تو خونه بود و هم تو کیف و هم تو کارت ولی قیمت ها دلشوره می انداخت تو تنم . شاید من بزرگش می کنم ... شایدم به خاطر بی اطلاعیم از افزایش قیمت هاس ! شایدم تقصیر ناصره که همیشه این خونه رو پر از همه چی نگه میداره و نمیذاره ما بفهمیم چی به چیه !!! مثلا" یه موردی که خیلی تعجب کردم کمبود کره پاک بود که ما 20 تاش و تو فریزر داشتیم و واسه خونه مامانم که می خواستم بگیرم 7 تا سوپرمارکت رفتیم و نداشتن ، بعد که از ناصر پرسیدم از کجا خریده گفت یه پول اضافی داده تا یه مغازه که داشته بهش بده که بماند چقدر دعواش کردم که دیگه اینکارا رو نکنه و کلی توجیه و دلیل که همین حرکت های ساده باعث گرونی و ... میشه ولی از همه ی اینا که بگذریم 2 تا نگرانیه که نمی ذاره آرامش داشته باشم !
1- آینده ی پادشاهم .
2- زندگی کم درآمدها .
نگرانی اولی رو می خوام با برنامه ریزی و شروع مجدد کار که البته اصرارهای مکرر مدیر سابقم در محل کار جدیدش در اون بی تاثیر نیست کمتر کنم و درآمدم و کامل بذارم واسه پس انداز پسرک که خودمم می دونم فقط واسه دل خوش کردن خودمه .
و برای دومی .. چی کار می تونم بکنم جز دعا ؟؟؟
چقدر خوشحالم که این روزای بلند میزبانِ رمضان و می دونم خیلی از مادرا هم از این بابت خوشحالن .اونایی که 16 - 17 ساعت از پاسخگویی به دختر و پسر نوجوونشون معافن و روزه رو بهونه سفره ی خالیشون می کنن. چقدر خوشحالم که این روزای کشدار وصل میشه به غروب هایی که دست های پر سخاوت همسایه های دارا سفره های همون مادرا رو مزین به آش و حلیم و غذایی می کنن که برکتش بیشتر از ظرفش . چقدر خوشحالم که حداقل در این شب ها قدم به قدم ایستگاههای صلواتی افطاری شهرداری به پاست و یک سری ها رو تاافطار بعد سیر میکنه . چقدر خوشحالم شب های قدر نزدیکه و نذری های ماه مبارک به اوج خودش میرسه و گرسنه ها کمتر میشن .
و از یه چیز خیلی خیلی خیلی خوشحالم ! اینکه خدای روزی دهنده ی مهربانم برای کودکان شیرخوار هیچ کمییتی را مهم ندونسته و فقیر و غنی را به یک کیفیت روزی می ده ! به خاطر سن و سال پسرکم به این موضوع که فکر می کنم آرامش میگیرم ، از خیال همه ی شیر خواره هایی که با شکم سیر در آغوش مادرانشان به خواب رفته اند ... به اینجا که رسیدم ... ببخشید ندارد ولی ...
یا علی اصغرم (ع)
انگار به سرم زده امشب ...
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دل نوشت : خدایا بابت داده ها و نداده هایت شکر .