عاطفه ، متحول میشود !
اولا" اینکه گل پسرم ، تاج سرم ، عزیز دلم ، شاه خونه ام (چقدر سخته نثر مسجع !!!) خلاصه بگم امیرپارسا جون 16 ماهه شد ! و ما خسته تر از دیروز با کمال پررویی در انتظار فرداییم .
دوما" امروز یه وبلاگی پیدا کردم آقا اتم !!! نمیگم چون به درد شما نمیخوره !!!! خیال کنید وبلاگی بوده در بحث زن دوم و ازدواج مجدد و مردای بد و این چیزا ! و اصلا" نذارید حواستون به یه وبلاگ آموزشی قشنگ درباره نازگل ها به اسم نی نی آی کیو که من لینکش نکردم پرت شه (دارم اون ورو نگاه میکنم وسوت میزنم)
حالا پیرو همون وبلاگه و یه سری مطالب اینترنتی دیگه و یه سری کتاب هایی که خوندم و یه سری درس هایی که یاد گرفتم و یه سری دوره هایی که رفتم و یه سری چیزایی که شنیدم و یه سری ..( واقعا" لازمه همه رو بگم ؟ ) خلاصه ! نتیجه گرفتم این دلهره ی لعنتی رو که فکر کنم بیشتر به خاطر کم شدن زمان استراحت و تفریحم باشه تا اصل کاری که میخوام انجام بدم ، بذارم کنار و کار آموش غیر مستقیم جناب پادشاه جان را به حول و قوه ی الهی شروع کنم و منتظر جایزه های رنگارنگ همسری بمانم ! از پادشاهم دستمزد هم نمیگیرم چون بعدا افتخاراتش نصیبم میشود ولی از آنجا که این افتخارات بین من و ناصر عزیزم مشترک است ، باید پولش را بدهد . ( چند روزه بدجور یه النگو میخوام فرصته خوبیه ؟هان ؟ بگم ؟ نگم ؟ ضایع نشم !)
پس بعد از مذاکره با آقای ارشد خانه و نتیجه گیری نهایی و انشالله شروع برنامه های آموزشی منتظر پیام های علمی ما باشید !
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اَدا نوشت :میگما خوبه اول بریم دفترو مداد بخریم و دو دست لباس نو ! بعد از اول مهر ایشالله بشینیم سر درس!
خواهرزاده نوشت : خاله یکی مونده به آخرم که عاشـــــقشم دم خونه ما حالش بد شده بود و غشیده بود و چون ناصر خواب بود گوشیشو جواب نداد و اون یکی خاله ام به دادش رسیده بود و ما از یه مجلس باحال و یه ارث خوب و یه حلوای حسابی دور افتادیم.
جاری و عروس نوشت با هم : بالاخره سفر پرهیجان خانواده ی محترم همسری به پایان رسید و ما در دقایقی قبل برای صرف شام به منزل مادرشوهر عزیز که جدیدا" خوبی های من را کشف کرده اند دعوت شدیم . و ضمن همین تماس تازه ترین اخبار بدین شرح است :
سحر ، خیلی دختر خوب ، خانم ، کاری ، خونگرم و خوش سفری هستند .
انشالله که مبارک برادر شوهر دلبندم باشد ، که این همه ما را خسته کرد !
جوگیر نوشت : میخوام جدی جدی زبان هم یاد بگیرم ! دعام کنید !
--- میدونم گفته بودم مخالف این کارهای آموزشی و فلش ها برای بچه ها هستم ! میدونم آموزش زبان و حروف و تایید نمیکردم ولی میدونم نباید به دوست نداشتن هام کاری داشته باشم ! باید تحقیق بیشتری کنم . اگه انجامش دادم تو بدون کار درستی بوده ! میدونم که میفهمی !
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
راستی ؛ دیروز با مامان و بابام رفتیم یه فروشگاهی تو مسیر شهرری که فکر میکردیم شعبه دوم هایپر باشه ! آخ تقلید کرده بودند ! تقلید کرده بودند ! اصلا" به درد نمیخورد ! اکثر جنس ها بی کیفیت و گروووون ! فقط 2 بسته پلاستیک فریزر خریدم و یه کیک و یه بسته 4 تایی توپ واسه نی نی خوشگل زهرا جونم و قرار شد یه بار دیگه بریم هایپر اصلی خرید .خوشحال و شاد و خندانم ... عاشق هایپر میمانم .. دست میزنم من ، پا میکوبم من ... شادابم ...
اینم به افتخار عمه خانم و دایی جان :
یه زمانی وسط این میخوابید و با عروسکاش بازی میکرد و 4 قسمت میشد ازش در بیاری وحالا در 16 ماهگی شده طولش و دیگه وسطی وجود نداره ! 2 قسمت مساوی داریم فقط.
و نمردیم و خجالت کشیدن پادشاه رو هم دیدیم ! اونم به خاطر تشویق ها و دست زدن ها و بوس فرستادن های مکرر مادرش به خاطر اسباب بازی های کوچولویی که خودش جمع کرده و تو اون سبدی که دستشه ریخته