پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

در انتظار معجزه

دور تند زندگی

1392/7/7 21:14
نویسنده : عاطفه
420 بازدید
اشتراک گذاری

باتری تمام کرده ایم حسابی ! کسی شارژر داره چشم؟

عادت کرده بودیم تا هروقت دلمون میخواد بخوابیم و هرچی میخوایم بخوریم و فقط به خودمون خوش بگذرونیم ! خیلی سخته ساعت 7:30  صبح صورت شسته ، صبحانه خورده ، لباس پوشیده دم در باشی تا ناصر برسونتت مهد ناراحت ! اگه دیرتر شه یا باید خودت بری یا خواهش کنی بابا کریم برسونتت ! خدارو شکر ما با موتور میرریم وگرنه کلی هم تو ترافیک میموندیم ! بچه هاتون و نبرید مدرسه دیگه ! چه خبر انقدر خیابون ها رو شلوغ کردید عصبانی ؟

بعد که رسیدیم ، دوباره تو مهد خاله الهام صبحانه میخوریم تا کمی سرحال شیم لبخندو بعد اون حکموت آقا پادشاه شروع میشه از خود راضی ! به خدا من شرمنده ام ! انقدر این همکارای بی جنبه ی من به این بچه میخندن هر روز داره پررو تر از دیروز میشه ! بچه ها باید با اجازه این آقا نی نیه از پله های سرسره برن بالا ! با اجازه ی این نهار و آبشون و بخورن ! با اجازه ی این دست به پاستل ها بزنن و نقاشی کنن ! با اجازه ی این لگو بازی کنن ! با اجازه ی این بخوابن و برن حیاط و سوار الاکلنگ شن ! میخوام بمیرم از خجالت بچه هاخجالت !

صبح تا عصر تو هر فرصتی بعد از اون اجازه دادن ها یا میرقصه ! یا با اون انگشت های کوچولوش مورچه میگیره ! یا شال من بیچاره رو از سرم میکشه و هر عروسک و وسیله ای که رو زمین باشه میگیره به جای جوجو ! ( تو خونه مرغ عشق هارو که میخوایم بگیریم دستمال میندازیم روشون ! )نیشخند تازگی ها تو کلاس های خالی هم میره و درو میبنده و داد میزنه ماااااامااااااااان ؟ وقتی میگم بله ؟ جواب میده : نیــــــست ! یعنی بیا و من و پیدا کنقلب ! خدا کنه زودتر کارهای بهزیستی مهد تمام شه و تبلیغات کردنشون جدی تر بشه و مهد بگیره . و ما دیگه نریم کمک ! 10 تا بچه بیشتر نیستن ! منم که فقط خوش میگذرونم ! ولی خسته میشم نگران.

یکی ازهمکارای اینجا دختر یکی از همکارای قدیمم . یه 5 ماهی هست عقد کرده اند ! انقدر عشقولانه در میکنند واسه همدیگه آدم از زندگی سیر میشه به خدا ! شوهرش هر روز نهار میاد پیشش و واسش غذا میاره سبز! در نتیجه اون هم در جریان کارهای پسرک ما هست ! بنده از اونجایی که کلا" سربه زیرم و کل آمار این همسر محترم و دارم ( با ناصر آشناست و جیک و پیکشو میدونیم ! ) و اصلا" ازش خوشم نمیاد ! هر وقت میاد سرمو با گوشیم گرم میکنم تا باهاش هم صحبت نشم قهر. امروز که اومده طبق معمول کلی با امیرپارسا بازی کرده و میگه میای بریم پسر ما شی ! تو مایه اش و داری بچه باحال شی ! ( نه که نیستابرو ! ) این مامانت همش داره با موبایلش بازی میکنه و باباتم که سرکاره! استعدادهات حیف میشه متفکر! پسرک قدرشناس ما هم یکدفعه بی هیچ مکثی ، انگار که کامل حرفو فهمیده باشه گفت : آیه ! آیه ! بِییم !!!! تعجبتعجبتعجب !!!حالا هی بیان بگن بهشت زیر پای مادران استناراحت ! یه بچه یه سال و نیمه که آدم و اینجوری بفروشه ها انگار بهشت و از زیر پای آدم میکشن ناراحت!!! آدم با چه انگیزه ای واسه این امیدهای فردا وقت بذاره آخه ناراحت ؟!

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

زن برادر نوشت : امروز تولد عمه خانمقلب بود ، مجددا" بهش تبریک میگیم و آرزو میکنیم همیشه شاد و سلامت باشهماچ. خیلی خیلی حیف که نزدیک نبود تا کادوی تولدش و از دست برادرزاده ی خوشگلش بگیرهمژه ! ( یادته پارسال تولدت و خونه ی ما گرفتی ؟ یادته چه خانوم بودم لبخند؟ اگه میدونستم میخوای بری عمرا" همکاری میکردم باهات بیوفا از خود راضی! )

جاری نوشت : دیگه به اینجام رسیده ! نه نه ! بالاتر بازنده! آره ! همینجاخنثی ! چقدر این سحر خودشیرینِ ناراحت؟! از جمعه تا حالا خونه ی مادر شوهر اینا مونده و باهاش استخر و خرید و مسجد و کلاس میره قهر! شوهرجانش هم قزوین سرکار تشریف داره ! آخه تا کی متفکر؟ برای چی ابرو؟ کاش میفهمیدم دنبال چیه منتظر؟؟؟؟  مامان مریمم و اغفال نکنهبوس !!!

خواهر نوشت : خدارو شکر که به داداشم کادو ندادم وگرنه دق میکردم نیشخند! کادوهایی که واسه پسرکم آورده بود بهش کوچک بود و گفتم بره عوض کنه از خود راضی( چند تا پاپوش عروسکی و جوراب های مدل دار بود ) اونم  رفته همه رو پس داده تعجب!!!!

خاله عاطفه نوشت : امروز کمی دیر رسیدم مهد ، نرگس و مامانش تو حیاط سوار تاب بودند ، در جواب سلامم ، نرگس میگه : تو که هر روز بچه ی فسقلیتو میاری ! میدونی چقدر پولش میشه ؟؟؟ تعجبخنده! ( خودش 3 روز در هفته میاد )

تجربه نوشت : دوری و دوستی قلب! آقا هرکی این و واسه اولین بار کشف کرده و گفته دهان مبارکش گل باران ماچ! یک ماهی هست که ما امتحان کردیم و اثرش و دیدیم لبخند! معجزه میکنه به خدا از خود راضی! تو این هفته با هرکی این نظریه رو روش اجرا کردیم همصحبت شدیم فقط فدات بشم و دورت بگردم میشنویم نیشخند! خیلی خوشحالیم بابت این تجربه زبانقلب!

تشکر نوشت : خداجونم ممنونتم ، مثل همیشه ثابت کردی یه دونه ایقلب ! عزیزمیقلب ! عــــــــــــــــــــــشقمی قلب ! تب اش خوب شد قلب، قربون دستت قلب این سرفه هاشم خوب کن دیگهمژهقلب!

وسوسه نوشت : دلخوری های ناصر از اعضای کاخ سفید همچنان با ورژن های جدید تر ادامه دار است از خود راضی! احساس میکنم خدا هی داره فرصت زیرآب زنی در اختیارم میذاره و من لیاقت استفاده از موقعیت و ندارم نیشخند ! خدایا شجاعتشم بهم بده چشمکقلب ! ولی دلمواسه باباقدی ومامانمریم تنگ شده غمگین.

همسر نوشت :ناصر ترو خدا عاقل شو .خیلی دوستت دارم بی جنبه خطا.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ویـــژه نوشت: پنج شنبه یک خورشت بامیه درست کردم هلو عینک! فقط پوست و هسته نداشت از خود راضی ! توش تمبرهندی ریخته بودم (شیرین بود دروغگو! دلتون نخواد ! ) بعد ، از عطر و بوش موقع پخت احساس کردم ترشی اش زیاد شدهمتفکر!( تو زودپز گذاشته بودم نمیتونستم درشو باز کنم تست کنم ) از اونجا که حوصله انتقادهای سازنده ناصر و نداشتم که خودش و عقل کل میدونه نگران! اومدم علاج قبل از واقعه کنم ! تو گوگل دنبال رفع ترشی غذا بودم که با یه نظر جالب مواجه شدم مژه! با ارسال یک اس ام اس به شماره 09125586215 در گروه دریافت کنندگان پیام غروب جمعه قرار بگیریدقلب . همچین سر و وضع درست حسابی نداریم ولی عاشق اهل بیتیم مژه یه پیام زدیم و حالا خیلی خیلی به خاطرش خوشحالیماز خود راضی. دیدیم بد نیست اطلاع رسانی کنیملبخند.

راستی ؛ ترشی غذا درمان نداره ! پس مواظب باشید ! در ضمن خورشت من ترشی اش اندازه شده بود ! اون بوی فلفل اش بود که اندازه اش از دستم در رفته بود زبانخجالت !!!

اینم عکس ها :

در و زنجیر هم فایده نداره ! این پله ها شدن رفیق اش !

وقتی مانع ها بی اثر میشود !

وقتی هوس به به میکند !

میز شاهانه ی انفرادی !

وقتی پدر آموزش دهنده شود ، پادشاه برعکس بالا میرود !

حیاط مهدکودک

مادر که سوگلی شود ، پادشاهش هم چایی دار میشود !

چایی نور چشمی !

وقتی بهش رو بدم و بذارم حاکم بدجنسی بشه ، نتیجه این میشه که همه چی میشه مال اون !

زورگویی تا کجا ؟راستی اون لباس آبیه نرگسِ قلب !

وقتی پسرک خودش و واسه خاله الهام لوس میکنه !

ناز و کرشمه ی پسرک در دفتر

وقتی شوهرِ دخترِ همکار سابق وقت غذا دادن به همسر 24 ساله اش با کلاه موتور سواریش میاد تو کلاس :

حرفه ای شدنت و عشقه

خسته شدید نیشخند ؟ ایندفعه معذرت میخوام که طولانی شد قلب . دارم خانوم میشم لبخندزبان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

مامان ابولفضل
7 مهر 92 22:45
پادشاهيه واسه خودش تو مهد هم حكمراني ميكنه..
فداش شم يه شيطنت خاصي تو نگاهشه...
خداروشكر كه بهتر شده ايشالله كاملا خوب ميشه...
واي من حرص ميخورم از اين وسوسه نوشتت....وجدان و بخوابون يه زير اب بزن اينقد حال ميده...


مرسی دوست جونم.
بزنم ؟ مطمئنی ؟ نه ؟! چی کار کنم بالاخره !!!!
زری مامان مهدیار
8 مهر 92 9:23
با عاطفه جونم ما عادت نداریم دیر به دیر بیای
کلی نگران خودت و امیرپارسای گلت شدیم
خدا رو شکر که تبش خوب شده
ما سرما خوردیم در حد بنز



عزیز دلم ایشالله زودتر خوب شید . به خدا شرمنده ! ده بار میام و بهت سر میزنم ولی به خدا نمیتونم واست نظر بذارم هردفعه یه چیزی میشه . جبران میکنم.
زری مامان مهدیار
8 مهر 92 9:25
الهی که همیشه خودت و گل پسرت سالم باشین و فعال
قربونش برم که همینجوری داره محدوده ی حکومتش هر روز وسعت پیدا می کنه به حوالی ما که رسید خبر بده تا ما هم برای کارهامون کسب اجازه کنیم


شما صاحب اختیارید . این چه حرفیه ؟
زری مامان مهدیار
8 مهر 92 9:37
بریم سراغ پی نوشتا:
اول از همه تولد عمه خانوم مبارک باشه ایشالا
جاری نوشت رو هم که دیگه چی بگم م م م
تعریف که می کنی ما هم به اینجامون می رسه ولی دستمون به جایی نمی رسه که برات کاری کنیم خواهر تحمل کن تا یه ذره خنک بشه خودش می فهمه چه خبره، اگه تا اون موقع هم نفهمید شما ببخش بذار به یه حسابای دیگه آخییییییی راحت شدم
خواهر نوشت: حتماً دایی جان انتقام گرفتن
وااای چقدر این نرگس بلائه عاطفه
دوری و دوستی رو هم خوب اومدی رو اکثر آدما عجیب جواب می ده
ما هم از خدا ممنونیم که حال پادشاه و والده ی گرامیشون خوبه ایشالا که همیشه خوب باشه
و در خصوص وسوسه نوشت ایشالا که خدای مهربون هیچ وقت همچین شجاعتی بهت نمی دهتو یه دنیا مهربونی و زیر آب زنی عمراااا بهت نمی یاد

دوست نوشت : عاااااااااشقتم . از ته قلبم اینو بخون .
زری مامان مهدیار
8 مهر 92 9:38
امیر پارسا جونم قربوننننننننننن خودت و این موهاتو و این چهره ی نازنینت برممممممممممم من


شما سلامت باشی خاله جونم.
شقایق
8 مهر 92 16:04
فدای عکسات که خیلی با نمکه
خاله نوشت مامان دست به قلمت عالیه


با تشویق شما به ادامه ی راه امیدوار میشویم !
مامان الینا
8 مهر 92 21:43
مامان عاطفه این پسر گلت ماشاالله روز به روز خواستنی تر میشه
خدا رو شکر که پسری خوب شد خوشحالم شد خدا کنه دیگه مریض نشه مریشی بچه ها واقعا سخته فردا باید الینا رو ببرم واسه واکسن!!!!


ممنونم. ایشالله الینای عزیز دلم هم به راحتی پروسه واکسن و رد میکنه. ایشالله همیشه سلامت باشه این گل دختر من.
دایی
8 مهر 92 23:52
فدا سرش
خودم براش وقتی پولدار شدم یه مهد میزنم
تو این عکس آخری دیگه میخوام لهش کنم


شما همین الان پولدار نشده کمی هوای مادرش و داشته باشی شاهکار میکنی ! مهد پیشکش !
علی الحساب هم کمی جلوی خودتون و بگیرید تا لهش نکنید
مادر فاطمه
9 مهر 92 0:59
قربون پادشاه خوشگل که همه جا پادشاس


قربون فاطمه ی خوشگلم که همه جا ملکه اس.
مامان ترنم
9 مهر 92 10:05
جاري نوشتت خيلي باحال بود. اينقدر بدم مياد از آدمهاي خودشيرين . اه اه حالم بد مي‌شه از اين رفتارها.


همچنین !
مامان ترنم
9 مهر 92 10:09
حالا كه پادشاه داره حكمراني مي‌كنه ،‌شما هم كه با عنوان مادر پادشاه حسابي بهت خوش مي‌گذره. راستي اون آيكوني كه جلوي اون نامزد همكارت گذاشتي خيييييييييييييلي با حال بود.


متشکرم
مامان امیرناز
9 مهر 92 12:04
سلام نازنینم چه قدر دوست دارم این نرگس و ببینم چه عروسی بشه واسه مادرشوهرش خدا بدور.. حالا فکر کن از شانسم در اینده ای دور پسرم دستشو بگیره و بیاره بگه مامان این اسمش نرگسه... میبینم که حسابی پاشاهی می کنه این شازده

فکر کن !
مامان محمدحسین
9 مهر 92 14:15
سلام عزیزم...
امیدوارم پادشاهمون زود زود خوب بشه...
پسر من داره 2 تا چرک خشک کن با هم میخوره....
آخ که گفتی جاری دلم رو خون کردی....(از خود تعریف نباشه ها : بنده مثل شما دختر یکی که هستیم ، مهندس هم هستیم ، سر کار نیز می رویم ، مدرک مربی مهد قرآن و هزار تا چیزای دیگه ... اون وقت یه جاری کوچیک دارم تازه کلاس دوم دبیرستانه، اومده شده سوگلی ، میگن تو مدرسه شاگرد اوله ... ما تو دانشگاه مستقیم فوق بودیم چیزی نگفتیم ) خاله جان حرص نخور به قول خودت دوری و دوستی اون که ور دل مادرشوهرته 2 روزه فاتحش خوندس....


سلام گلم ! آدم چه چیزا میبینه به خدا !!! عجب رویی داره اون ! خدا شانس بده خواهر !
مامان اهورا
9 مهر 92 14:55
روز مهــر و مـاه مهــر و جشـن فــــرخ مهــــــرگان
مهــــر بیفـــــزا ای نگــار مــاه چهـــــر مهـــربان
10 مهرماه جشن باستانی مهرگان , بر شما دوست ایرانی خجسته باد


متشکرم نازنینم.
مامان
9 مهر 92 14:57
سلام نمیگی شاید همکارت مطالبو بخونه


سلام به روی ماهت ! نه نمیگم . چون نمیدونن پسرک وبلاگ داره
الهه
10 مهر 92 15:59
انقدر اومدم خوندم و لذت بردم و هی گفتم سر صبر اونی که باید و حقشه رو بنویسم و شلوغ بودم و نشده و نشده و نشده الان روم نمیشه دیگه سلام بدم به خدا
بدون که خوندنت شده زنگ شادی و انرژی و خوبی این روزهای شلوغم. ببخش که میخونم و هزار تا حرف دوست دارم برات بگم ولی نشده
مثل همیشه از خوندنت لذت میبرم
همه پستها عالی و روح نواز هستند
شما به من بی معرفت نگاه نکن
شما بنویس تا بخونم و بخونیم و خوش خوشانمون بشه (دیس ایز اند آف خودخواهی! )

اگه بخوام باز توضیح و تفسیر واست بدم مثل سری قبل میگی یه مرسی هم کافی بود ! پس به توصیه ات عمل میکنم و فقط میگم :
مرسی ! ولی بدون همیشه شرمنده ی لطفتم .
مامان محمدصدرا
11 مهر 92 1:00
اصلا هم طولانی نبود خیلی لذت بردم. امیرجونمو خیلی ببوس. همکارات حق دارن از دستش همش بخندن از بس این خوشگله شیرینه.


مثل محمد صدرای نازنینم دیگه !
بهار
11 مهر 92 1:41
سلام ساخت قالب ویلاگ سفارشی.
عاطفه مامان الای
11 مهر 92 12:48
سلام همه پستای نخوندتو خوندم نوشتنت مثل همیشه عالیه پسرت هم الهی زودی خوب بشه
جاریت هم واقعا تنش داغه صبر کن گندش در میاد...دوستی مادر شوهر وعروس تو قصه هاهست هنوز عروس تازه هست داره خود شیرینی میکنه بزار جند سال بگذره راستی اقا ناصر خوب واسه خودش میگرده من نمیزارم جایی بدون مابره یکم همون زیرابش رو بزنی بهتره...خدا گل پسرتو نگه داره منم اپم میبوسمت قربونت


من از خدامه بره ! پیش ما نشینه گیر بده هرجا دلش خوشه بذار بره ! نیاز به زیر آب هم انگار نیست خدا رو شکر انگار دست از سرمون برداشتن.
شازده امیر و رها بانو
11 مهر 92 13:13
ای جانم به این نور چشمی شما انشاالله که همیشه شاد باشید بعدشم بانو ما بچه هایمان رانبریم مدرسه که بیسواد میشن میمونن رو دستمون تولد عمه خانوم هم مبارک باشه در ضمن مامان که مربی باشه خوب آدم باید انتظار پارتی بازی بیشتر از این رو هم داشته باشه خوشبه حال پادشاهتان


در مورد امیرجونم متاسفانه چیزی نمیتونم بگم ولی این رها بانو بیسواد هم که بمونه فدای سرش خودم میگرمش واسه پسرم
شیما
11 مهر 92 22:43
وای عزیز دلم خیلی این پادشاهو دوست دارم مامانی

نظر لطفت خاله جون
مامان مریم
13 مهر 92 9:37
خداییش عاطی 3بار اومدم قدوبالای پستتو دیدم ترسیدم در رفتم
ماشاله تو این همه حرف از کجا میاری آخه ،بیچاره ناصرخان
چیکار داری خوب بذار حداقل تو عقد عشقولانه باشن بعدش که باید خوابشو ببینن
تو این یه مورد باهات موافقم آآآآی از جاریهای خودشیرین چندشمان می آید
یعنی داری میترکیا از دست این شوهر دختر همکار سابق
مثل همیشه زنده باد پادشاه



یعنی این وسط فقط مونده بود دلت واسه ناصر بسوزه !!! دشمن 100٪ که میگن تویی دیگه ! حسود این حرفا همه از ذهن پرم تراوش میکنه ! یاد بگیر که هر 100 سال یه بار وبلاگ مهتاب جونم و آپ میکنی . حالا خوبه طرف جاری و نگرفتی ! از تو بعید بود !!! در ضمن همیشه بخند که با همه ی دشمنی هات عاشق خنده هاتم
عمه زری
17 مهر 92 13:20
منم مث مریم دفه دومه که میام این طومارو میبینم و میترسم بخونمش
الان میرم میخونم میام


عمه زری
17 مهر 92 13:43
اومدم
بالاخره همه شو خوندم
کلا دوس دارم خوندن تو
درمورد اون دخترهمکارسابقه با مریم موافقم
ای جان چی باحاله امیرپارسا
قضیه جوجو و حکومتاش تو مهد خعلی باحال بود
منم چایی میخوااااااااااااااااااااااام....
الان میرم تو کارش!
تا بعد

دلم برات تنگ شده بودا ! برعکس اون مریم که هروقت میاد تنم و میلرزونه تو که میای شاد میشم
اینم واسه مریم :