دور تند زندگی
باتری تمام کرده ایم حسابی ! کسی شارژر داره ؟
عادت کرده بودیم تا هروقت دلمون میخواد بخوابیم و هرچی میخوایم بخوریم و فقط به خودمون خوش بگذرونیم ! خیلی سخته ساعت 7:30 صبح صورت شسته ، صبحانه خورده ، لباس پوشیده دم در باشی تا ناصر برسونتت مهد ! اگه دیرتر شه یا باید خودت بری یا خواهش کنی بابا کریم برسونتت ! خدارو شکر ما با موتور میرریم وگرنه کلی هم تو ترافیک میموندیم ! بچه هاتون و نبرید مدرسه دیگه ! چه خبر انقدر خیابون ها رو شلوغ کردید ؟
بعد که رسیدیم ، دوباره تو مهد خاله الهام صبحانه میخوریم تا کمی سرحال شیم و بعد اون حکموت آقا پادشاه شروع میشه ! به خدا من شرمنده ام ! انقدر این همکارای بی جنبه ی من به این بچه میخندن هر روز داره پررو تر از دیروز میشه ! بچه ها باید با اجازه این آقا نی نیه از پله های سرسره برن بالا ! با اجازه ی این نهار و آبشون و بخورن ! با اجازه ی این دست به پاستل ها بزنن و نقاشی کنن ! با اجازه ی این لگو بازی کنن ! با اجازه ی این بخوابن و برن حیاط و سوار الاکلنگ شن ! میخوام بمیرم از خجالت بچه ها !
صبح تا عصر تو هر فرصتی بعد از اون اجازه دادن ها یا میرقصه ! یا با اون انگشت های کوچولوش مورچه میگیره ! یا شال من بیچاره رو از سرم میکشه و هر عروسک و وسیله ای که رو زمین باشه میگیره به جای جوجو ! ( تو خونه مرغ عشق هارو که میخوایم بگیریم دستمال میندازیم روشون ! ) تازگی ها تو کلاس های خالی هم میره و درو میبنده و داد میزنه ماااااامااااااااان ؟ وقتی میگم بله ؟ جواب میده : نیــــــست ! یعنی بیا و من و پیدا کن ! خدا کنه زودتر کارهای بهزیستی مهد تمام شه و تبلیغات کردنشون جدی تر بشه و مهد بگیره . و ما دیگه نریم کمک ! 10 تا بچه بیشتر نیستن ! منم که فقط خوش میگذرونم ! ولی خسته میشم .
یکی ازهمکارای اینجا دختر یکی از همکارای قدیمم . یه 5 ماهی هست عقد کرده اند ! انقدر عشقولانه در میکنند واسه همدیگه آدم از زندگی سیر میشه به خدا ! شوهرش هر روز نهار میاد پیشش و واسش غذا میاره ! در نتیجه اون هم در جریان کارهای پسرک ما هست ! بنده از اونجایی که کلا" سربه زیرم و کل آمار این همسر محترم و دارم ( با ناصر آشناست و جیک و پیکشو میدونیم ! ) و اصلا" ازش خوشم نمیاد ! هر وقت میاد سرمو با گوشیم گرم میکنم تا باهاش هم صحبت نشم . امروز که اومده طبق معمول کلی با امیرپارسا بازی کرده و میگه میای بریم پسر ما شی ! تو مایه اش و داری بچه باحال شی ! ( نه که نیست ! ) این مامانت همش داره با موبایلش بازی میکنه و باباتم که سرکاره! استعدادهات حیف میشه ! پسرک قدرشناس ما هم یکدفعه بی هیچ مکثی ، انگار که کامل حرفو فهمیده باشه گفت : آیه ! آیه ! بِییم !!!! !!!حالا هی بیان بگن بهشت زیر پای مادران است ! یه بچه یه سال و نیمه که آدم و اینجوری بفروشه ها انگار بهشت و از زیر پای آدم میکشن !!! آدم با چه انگیزه ای واسه این امیدهای فردا وقت بذاره آخه ؟!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
زن برادر نوشت : امروز تولد عمه خانم بود ، مجددا" بهش تبریک میگیم و آرزو میکنیم همیشه شاد و سلامت باشه. خیلی خیلی حیف که نزدیک نبود تا کادوی تولدش و از دست برادرزاده ی خوشگلش بگیره ! ( یادته پارسال تولدت و خونه ی ما گرفتی ؟ یادته چه خانوم بودم ؟ اگه میدونستم میخوای بری عمرا" همکاری میکردم باهات بیوفا ! )
جاری نوشت : دیگه به اینجام رسیده ! نه نه ! بالاتر ! آره ! همینجا ! چقدر این سحر خودشیرینِ ؟! از جمعه تا حالا خونه ی مادر شوهر اینا مونده و باهاش استخر و خرید و مسجد و کلاس میره ! شوهرجانش هم قزوین سرکار تشریف داره ! آخه تا کی ؟ برای چی ؟ کاش میفهمیدم دنبال چیه ؟؟؟؟ مامان مریمم و اغفال نکنه !!!
خواهر نوشت : خدارو شکر که به داداشم کادو ندادم وگرنه دق میکردم ! کادوهایی که واسه پسرکم آورده بود بهش کوچک بود و گفتم بره عوض کنه ( چند تا پاپوش عروسکی و جوراب های مدل دار بود ) اونم رفته همه رو پس داده !!!!
خاله عاطفه نوشت : امروز کمی دیر رسیدم مهد ، نرگس و مامانش تو حیاط سوار تاب بودند ، در جواب سلامم ، نرگس میگه : تو که هر روز بچه ی فسقلیتو میاری ! میدونی چقدر پولش میشه ؟؟؟ ! ( خودش 3 روز در هفته میاد )
تجربه نوشت : دوری و دوستی ! آقا هرکی این و واسه اولین بار کشف کرده و گفته دهان مبارکش گل باران ! یک ماهی هست که ما امتحان کردیم و اثرش و دیدیم ! معجزه میکنه به خدا ! تو این هفته با هرکی این نظریه رو روش اجرا کردیم همصحبت شدیم فقط فدات بشم و دورت بگردم میشنویم ! خیلی خوشحالیم بابت این تجربه !
تشکر نوشت : خداجونم ممنونتم ، مثل همیشه ثابت کردی یه دونه ای ! عزیزمی ! عــــــــــــــــــــــشقمی ! تب اش خوب شد ، قربون دستت این سرفه هاشم خوب کن دیگه!
وسوسه نوشت : دلخوری های ناصر از اعضای کاخ سفید همچنان با ورژن های جدید تر ادامه دار است ! احساس میکنم خدا هی داره فرصت زیرآب زنی در اختیارم میذاره و من لیاقت استفاده از موقعیت و ندارم ! خدایا شجاعتشم بهم بده ! ولی دلمواسه باباقدی ومامانمریم تنگ شده .
همسر نوشت :ناصر ترو خدا عاقل شو .خیلی دوستت دارم بی جنبه .
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ویـــژه نوشت: پنج شنبه یک خورشت بامیه درست کردم هلو ! فقط پوست و هسته نداشت ! توش تمبرهندی ریخته بودم (شیرین بود ! دلتون نخواد ! ) بعد ، از عطر و بوش موقع پخت احساس کردم ترشی اش زیاد شده!( تو زودپز گذاشته بودم نمیتونستم درشو باز کنم تست کنم ) از اونجا که حوصله انتقادهای سازنده ناصر و نداشتم که خودش و عقل کل میدونه ! اومدم علاج قبل از واقعه کنم ! تو گوگل دنبال رفع ترشی غذا بودم که با یه نظر جالب مواجه شدم ! با ارسال یک اس ام اس به شماره 09125586215 در گروه دریافت کنندگان پیام غروب جمعه قرار بگیرید . همچین سر و وضع درست حسابی نداریم ولی عاشق اهل بیتیم یه پیام زدیم و حالا خیلی خیلی به خاطرش خوشحالیم. دیدیم بد نیست اطلاع رسانی کنیم.
راستی ؛ ترشی غذا درمان نداره ! پس مواظب باشید ! در ضمن خورشت من ترشی اش اندازه شده بود ! اون بوی فلفل اش بود که اندازه اش از دستم در رفته بود !!!
اینم عکس ها :
در و زنجیر هم فایده نداره ! این پله ها شدن رفیق اش !
وقتی هوس به به میکند !
وقتی پدر آموزش دهنده شود ، پادشاه برعکس بالا میرود !
مادر که سوگلی شود ، پادشاهش هم چایی دار میشود !
وقتی بهش رو بدم و بذارم حاکم بدجنسی بشه ، نتیجه این میشه که همه چی میشه مال اون !
راستی اون لباس آبیه نرگسِ !
وقتی پسرک خودش و واسه خاله الهام لوس میکنه !
وقتی شوهرِ دخترِ همکار سابق وقت غذا دادن به همسر 24 ساله اش با کلاه موتور سواریش میاد تو کلاس :
خسته شدید ؟ ایندفعه معذرت میخوام که طولانی شد . دارم خانوم میشم .