پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

در انتظار معجزه

دارم پفک میخورم !

1392/7/23 20:32
نویسنده : عاطفه
365 بازدید
اشتراک گذاری

تاریخا رو گم کردم ! انقدر چند وقته دلم واسه یه نفر تنگ شده ها ، روز و تاریخ از دستم در رفتهافسوس ! توهم نزن لطفا" ! منظورم اصلا" تو نبودی خنثی !

پادشاه ، مزدوری شده واسه خودش از خود راضی! از کت و کول افتادم حسابی ! خیلی هیکل رو فرمی داشتیم ! رو فرم تر هم اومدیمنگران ! شدیم عین یه ژیان قراضه ی چپ کرده ! گاهی از مهد که خونه میرسم  و از تو بغلم زمین میذارمش فکر میکنم دستام یه متری کش اومده و یکی باید جمعش کنه ناراحت! پررو هرجا میگم بره فقط میگه بغغغل ! و هرجا خودش میخواد بره دو پای اضافی هم قرض میگیره و میدوهابرو ! از صبح هم که میرسیم مهد تا عصر با ارمیا همون پسرک خجالتی دل میده و قلوه میگیره و ماچ و بوسه بازی راه میندازه متفکر! منم فقط نگاه میکنم و حسرت میکشم از این عشقولانه ای که نصیب من نمیشهافسوس !

پسرک هر روز داره بازیگوش تر میشه و من و مطمئن تر میکنه که بچه ی دوم ضمن ارادت به بقیه مادران با حوصله و توانمند برای من یعنی خریت محضلبخند ! تازگی ها یاد گرفته هرکی بر خلاف میلش حرف بزنه یا عمل کنه با یه چشم غره ی حسابی و یه سر و گردن با عشوه اومدن حسابش و بذاره کف دستش مژه! کاری که به خدا من بلد نیستمناراحت !

تا نزدیک مهد میشیم آتره آتره گفتنش گوش فلک و کر میکنه و تا وقتی برنگشتیم و در خونه رو پشت سرمون بهم نزدیم همچنان این صدا کردنش ادامه داره آخ! دلم برای این خاطره بیچاره میسوزه که علاوه بر درست کردن تزئینات مهد و گرداندن کلاسش باید اوامر پسرک ما رو هم مو به مو اجرا کنه و اگر کمی تعلل کنه و اون روی پادشاه بالا بیاد انقدر باید بگه ببخشید و ناز بکشه و به سازش قر بده که نفسش تموم شه نیشخند! هر روز صبح و عصر مسیر رفت و برگشتمون جوریه که از یه تونل کوتاه رد میشیم ! فکر کنم زیر گذره ! از اونجایی که من یک مادر دانا هستم برای تخلیه هیجانی پسرک و زمینه سازی برای آموزش های بعدی که قرار است بهش بدم چند باری به اون زیر گذر که رسیدیم و همه جا تاریک شده آروم جیغ زدم و از پسرک خواستم که من و همراهی کنه مژه! بعد از اون مدت هر وقت از اونجا رد میشیم پادشاه ناخوداگاه شروع میکنه به داد زدن و آآآآآآآآآآ گفتن و وقتی بیرون میایم بلافاصله میگه : تئوم شد ! یه جوری که آدم میخواد استخوناشم بشکونه و قورتش بده قلب!

توی مهد با بچه ها حسابی دوست شده و از موقعیت خودش به نفع دوستاش استفاده میکنه مثلا" دستور چایی میده و بعد یه قلوپ خودش میخوره و یکی یه قلوپ به دوستاش میده ! میگه موژ موژ و وقتی میدم دستش میشینه پوست میکنه و تیکه میکنه و با دوستاش میخورن ! میگه تاپ تاپ و بعد که میخوایم ببریمش حیاط جیغ میزنه و گریه که نه ! نی نی ! که با دوستاش بره ! و تو حیاط هم یا اونا سوار تاپ میشن و این تابشون میده و خیلی خوشگل براشون میخونه تاب تاب عباشی اُدا من و انداژی ..بغغغل ناشیر انداژیماچقلب و یا دستشون و میگیره و به لونه مورچه های بخت برگشته یا به قول خودش که با یه لحن هندی مانند میگه موجه ها حمله میکنن خجالت. خلاصه اینکه ما این روزها با پادشاهی روزمون شب و شبمون و روز میکنیم که از عسل شیرین تر شدهبغلقلب .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جاری نوشت : چند روز پیش شام منزل مادر شوهر بودیم و عروس خانم جدید تشریف داشت. نکته مهم این بود که به پسرک پول کادو داد به مناسبت روز جهانی کودک که باعث شد بفهمم خوب رگ خواب ما دستش آمده و فهمیده چقدر کسانی که پسرکم را مهم میدونند برایم مهم میشن از خود راضیو خودش را در دل ما بیشتر جا کرد. (همچین مادر فرزند ذلیلی هستیم ! قلب) بعد از اون هم کلی به مادرشوهر خدمت کرد که حسابی دلم برایش کباب شد و امیدوارم قبل از اینکه کم بیاره خودش راه درست را پیدا کنه نگرانو اونجور که صلاحشه رفتار کنه و بعد هم اینکه متاسفانه یه کم رفتارش تو ذوقم خورد چون این اولین دیدار نزدیک ما بود و بی مقدمه حرفای +18 زد . چیزی که اصلا" اهلش نیستم خنثی! اون هم با جاری ابرو!!!!

همسر نوشت : بعد از بازگشت از کاخ سفید ناصر گفت : به مامانم گفتم انقدر به سحر کار نگه و اونم مثل تو نکنه که بره و ماه به ماه پیداش نشه ! خوبه اون و حداقل واسه خودش نگه داره و فکر کنه دختره خودشه و دوباره اشتباه نکنه ! و مادرشوهر گفته : نمیشه ! باید همین اول کاری ادبش کنه ! تعجب ! به جواب مادرشوهر کاری ندارم ولی بعد از چند روز هنوزم از درک جناب همسر بر فراز ابرها در حال پروازمنیشخند.

خاله عاطفه نوشت : یه همکار جدید گرفتیم مربی شیرخوار شده و دخترش تو پیش دبستانی که به زور خاله الهام من و مربی اش کرده شاگردم شده . تحویل بازاری راه انداخته حسابی ! یه روز یه سطل آش برام میاره یواشکی میده ! یه روز واسه پسرک شال و کلاه میخره کادو میده ! یه روز دوستش و میاره واسم فال قهوه بگیره .. خلاصه کاری کرده که مدیر به خونش تشنه اس ! این و گفتم که بگم همچین مهره ی مار با ارزشی دارمعینک ! و میخوام همینجا به مزایده بزارمشزبان ! پس پیشنهاداتون و بگین نیشخند!

فیلم نوشت : من یک مادرم و دیدید متفکر؟ بر خلاف نظر بقیه که فکر میکرن دیدنش خیلی من و اذیت میکنه و مدام توصیه میکردن نبینمش ، اصلا" اونجور که فکر میکردن ناراحت نشدم ! دروغ نگم یه جاهایی اش بغضم گرفت ولی نه اونجاهایی که اونا تصور کرده بودند. فیلم خیلی خیلی قشنگی بود. من چون یه جور دیگه درکش میکردم خیلی ازش خوشم اومد و آخرش از ته دلم از خدا خواستم همیشه عدالتش و به همین شکل اجرا کنهلبخند. همه چی درست و به جا بود . حتی اعدام آوا و تباه شدن آینده ی سیمین کاشفخنثی.

دلتنگ نوشت : هوا سرد شده ! چند روز پیش ناصر بقچه ی لباس های گرم و از کمد گذاشت بیرون ... ولی من هنوزم لباس گرم نمیپوشم .9 ماه پیش تو همچین هوایی با همون لباس هایی که تو بقچه اند مسیر مهد کودک تا بیمارستان و میرفتم .. هوا سرد بود ... عمه ام بود ...

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دارم پفک میخورم یعنی : ناصر پفک خریده واسمون ، ناصر اجازه داده آشغال بخوریم ، ناصر غر نمیزنه ، ناصر خوش اخلاق شده ، خونه گرمه فعلا" ! هنوز از پفکم مونده ...چشمک.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

متین
23 مهر 92 21:20
سلام عاطفه جون
نوش جونت بعضی وقتها این اشغالها اینقدر بهم میچسبه که صد تا خوردنی مفید نمی تونه جاشو بگیره
مخصوصا اگه جناب همسر خریده باشن
جاری بیچاره رو حسابی از خودت ترسوندی داره بهت باج میده تا کارش نداشته باشی
مهره مار ت و خریداریم من هزار تومن میدم

سلام به روی نازن. خدا وکیلی زیاد نمیگی ؟ ورشکسته نشی متین ؟
متین
23 مهر 92 21:20


خوشا آنان که با حق آشنایند
مطیع محض فرمان خدایند
چو ابراهیم اسماعیل خود را
فدای امر الله می نمایند
عید سعید «قربان»، جشن «تقرب» عاشقان حق مبارک



ممنون دوست مهربونم. همچنین بر شما.
مامان ترنم
23 مهر 92 22:04
حال کردم که چطور همسری ازت دفاع کرده. خداییش ادم لذت می بره از این دفاعیات.
من عاااااااااشق پفکم ولی به خاطر ترنم جرات نمی کنم زیاد بخرم.
منم پفک می خوام.
چقدر جالبه که از موقعیت خودش به نفع دوستانش هم استفاده می کنه.

خودم برات میخرم . والله ما هم با ترس و لرز و قایم موشک بازی خوردیم به خاطر پادشاه.
آره واقعا کاراش بامزه و جالبه !
در ضمن ناصر هم هر 1000 سال خورشیدی یه بار همچین کارایی میکنه ! باید از خوشحالی خودکشی کنم !


مامی آنا
24 مهر 92 2:01
واقعا شوهرت اینقدر عوض شده یا کنایه بود؟خدا کنه همیشه شوهرت صبور وآروم ومهربون باشه


دوست جون ؟ تو دیگه چرا ؟! فکر کن ناصر عوض شه ! حتی 1 درصد !
مامان آرینا مو فرفری
24 مهر 92 3:26
عید را بهانه کنیم تا به همه کسانی که دوستشان داریم

سلامی بکنیم ، نام شما در اندیشه و مهرتان در قلب ماست . . .

عید قربان بر شما مبارک



قشنگترین پیام تبریک بود. خیلی خیلی ممنون.
مامان محمدحسین
24 مهر 92 7:31
سلام عزیزم...
الهی شکر که این آقا پسر واقعا داره براتون پادشاهی میکنه....
عاطفه جون مهره مارتون چند؟؟؟؟؟؟؟؟


سلام به روی ماهت. آره واقعا !
من نباید قیمت بدم که ! مزایده گذاشتم خیر سرم !!
مامان محمدصدرا
24 مهر 92 10:02
نوش جون خانمی
به نظر منم هوا هنوز خیلی سرد نشده. خیلی باید خدا رو شکر کنی که امیرپارسا خوشگل تو محل کارت پیشته. گل پسرو از طرف خاله مریم خیلی ببوس که این روزا خیلی شیرین شده
راستی عید بر شما و خانواده محترم مبارک

صبح ساعت 7 پشت موتور یخ میزنیم ! بعدشم عزیزم من نگفتم چون زیاد سرد نیست لباس گرم نمی پوشم .. منظورم این بود که اون لباس ها من و یاد روزایی که ملاقات عمه ام میرفتم میندازه ! واسه همین نمی تونم بپوشم.
آره خدا رو شکر خیلی خوبه الان پیشمه ولی منم به خدا مثل تو اوایلش خیلی اذیت شدم ، تو یه کلاس دیگه بود و نمی تونستم برم پیش اش. تو حداقل یه ذره اشکش و میبینی و میری ولی من از صبح تا عصر صدای گریه اش و از اتاق چسبیده به کلاسم میشنیدم و هیچ کاری نمی تونستم بکنم. پس زیاد غبطه نخور.
مامان امیرناز
24 مهر 92 19:01
سلام عزیز دلم دختر تو چه دل شیری داری که با اینکه می دونی قوم شوهر میان و می خونن اینطور راحت می نویسی من که استرس می گیرم بابا خدا رحمت کنه عمه ات و دلم گرفت منم پارسال تو این روزها پدر بزرگم و یهویی از دست دادم دلم براش تنگ شد فرداشب اولین سالشه چقدر زود ادمها خاطره میشن

خب دروغ که نمیگم ! بخونن ! بعدم من آب از سرم گذشته ! چه یه وجب چه صد وجب !
آره خودشون خاطره میشن ولی داغشون تا ابد میسوزونتت .
مامانی باران
25 مهر 92 15:15
نوش جان این پفک ...!!! که میدونم وقتی آرامش برقراره همه چی حسابی میچسبه ... خدا این آرامش رو همیشگی براتون حفظ کنه وانشاءالله خانواده و خونه هم همیشه گرم گرم باشه ...

آرامش های این 4 دیواری به اندازه ی همون زمان خوردن پفک ! ولی بازم ممنون از دعای قشنگت گلم.
مامان مریم
25 مهر 92 18:56
آخی برای دلتنگ نوشتت..!جای عمه جون خالی
میشه یه کم ازون حرفای +18 ,واسه ما هم بگی
قربون اون ناشیر گفتن پادشام بشم من
ایشاله همیشه پفک بخوری ..حالا که شوهرت خوش اخلاق شده توام یه فکری واسه اون اخلاقت بکن

تو باید بیای بگی ! بلکه منم یاد بگیرم !
بر فرض که منم یه فکری واسه اخلاقم کردم ! تو چی ؟ برنامه ای واسه خودت نداری ؟!

مریم جای عمه جونم همیشه خالیه .. خدا رحمتش کنه.
زری مامان مهدیار
26 مهر 92 13:35
مهره مارت تو حلقم
قابل قیمت گذاری نیست خواهر

زری جونم به تو مجانی میدم ! البته به شرطی که مال خودت و بهم بدی !
رومینا
26 مهر 92 20:13
امان از جاری خانم و مادرشوهری تو . خودشون داستانی دارنااااااااااااااااااااااااااااااااااا . منم عاشق پوفکم الان به همسری میگم بره برام بخره .

بوسسسس

والله داستان های تو مادرشوهرت تو این زمانه خلی خیلی جذاب تر از مال منه ! هر وقت میام میخونم میگم : جل الخالق ! یعنی میشه !!! همین روزاس که چشمات بزنم
خوب کاری میکنی
مامان الینا
28 مهر 92 8:38
الهی من قربون این پسر خوش ادا و خوش زبون برم عزیزم دلخوشی ها کم نیست یک لبخند و یک خواب راحت بچه ها می تونه تمام خستگی ها رو از بین ببره نازنینم همیشه این احساس رو داشتک که چقدر قوی هستی حالا هم به خودم می بالم که دوستی مثل شما دارم عزیزم غم دوری عزیزان خیلی سخته ولی خب مطمئن باش جای اونا خیلی بهتر از ماست و ناظر ما هستن پس سعی کن دلشون رو شاد کنی و با غصه خوردن غذابشون ندی گلم

اینم به چشم .