پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

در انتظار معجزه

می نویسم زلزله ... بخوان درد !

1391/5/27 11:46
نویسنده : عاطفه
391 بازدید
اشتراک گذاری

 چی بگم بهتون ؟ بعد اینهمه گریه و دلتنگی که به خاطر شما به راه افتاده ؟؟

الان وقت قایم موشک بازی بود؟ اونم ازاین مدل که شما برید یه جایی که حالا حالا ها نشه پیداتون کرد ؟ درست تو شبی که مامان و بابا هاتون کلی دعا کردند واسه خوشبختی تون !؟شما کوچولوها اصلا به سینه های پر شیر ماماناتون فکر نکردید که رفتید پی بازیگوشی ؟ راست میگن که بچه ها وقت بازی نه گرسنه گی سرشون میشه و نه تشنگی ! کاش لااقل به هوای غذا میموندید ...

شماها چرا ؟ شما که ایننجا یه عالمه اسباب بازی و چیزای خوشگل داشتید ... انقدر شیرینی این بازی از خود بیخودتون کرده بود که نه فکر زخمی شدن دست و پای خودتون کردید و نه خونی شدن جگر بزرگترا رو ؟!آخه گول کی و خوردید ؟شما که انقدر سر به هوا و بازیگوش بودید ! شما که قرار نبود بمونید!‌ شما که پی بازی بودید و دنبال شیطنت ! شما که از جنس زمین و زمینی هاش نبودید ! چرا اومدید ؟ چرا موندید و گذاشتید عاشقتون بشن ؟! انقدر زمین واسه بال های کوچولوتون کوچک بود ؟ انقدر نفس کشیدن تو هوای زیر آبی آسمونی که توش بودید سخت بود ؟ 

شما که طاقت دوری و تحمل دلتنگی دوستای آسمونی تون و  ندانشتید ، چرا دورو بریاتون و رو زمین دلبسته کردید ؟ چرا وقتی که هنوز بالا بودید ، پایین بودن و انتخاب کردید و زمینی شدید و حالا ...

بلند بگو تا بشنوم ... واضح بگید تا همه بدونن ... به هوای کدوم همبازی خوب ، همه چی رو زیر پا گذاشتید ؟؟؟

خدا گفت ؟؟ خدا خواست ؟؟ دلش براتون تنگ شده بود ؟؟ اون دلتنگ بود ؟؟؟

پس بیخود نبود که دل زدید به دریا و از تاریکی شب نترسیدید ! مطمئن بودید که ستاره ها تو مسیرتون روشنن !

خوب بازی کنید و بدونید این بازی هم تموم میشه .... یکی یکی جا مونده ها میان بالا و یکی یکی میگن دالی ...

تا اون موقع از کنار خدا جم نخورید !

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زری مامان مهدیار
27 مرداد 91 12:05
مثل همیشه مامان عاطفه ی با عاطفه با نوشته های زیباش تحت تاثیرمون قرار داد عزیزم فکر می کنم اگه مامانای داغدیده این حادثه مطلبت رو بخونن خیلی آرامش میگیرن
زینب (مامان فرشته آسمونی امیرعباس)
27 مهر 91 0:10
قلبم درد گرفت با این نوشته ... الان 36 روزه پسرم من و گذاشت و رفت من موندم و یه سینه پر شیر و یه اتاق خالی برام دعا کن