دَرهم
حال خاصی دارم ! اصلا من تخصص عجیبی دارم تو حال خاص داشتن یرای انواع و اقسام موضوعات جالب و غیر جالب ! ولی حال خاص امروزم از اون احوالات فراموش نشدنیه ! چون من یک مادرم و با تمام احساس یک والد دارم این حال و تجسم میکنم و لذت میبرم .
مادر و پدر ناصر بعد از دو سال امروز راس ساعت سه بعد از ظهر به وقت ایران تونستند تو فرودگاه برلین تک دختر عزیزشون و ببینند و خوشحالم از اینکه میتونند یک ماه مهمان خونه ی قشنگ و گرم و دوست داشتنی اش بشن.
از همه جالب تر اینه که جمعه شب وقتی داشتیم راهی فرودگاه امام میشدیم برای بدرقه حال عجیب تری داشتم چون ذوق این دیدارو آرامش و خوشحالی ای که نصیبشون میشد قلقلکم میداد و از اون طرف اشک های گرم پسرک رو صورت سردش روون بود و زیر لب ذکر بابا قدی گرفته بود و دم گوشم میگفت بابا قدی رو ببریمش خونمون،مامان مریم فقط بره پیش عمه سُمی باعث غصه میشد! هم ناراحت بودم واسه گریه های عزیز دلم و هم خوشحال بودم واسه رفتن اونا و دیدارشون و هم خودم گیر کرده بودم میون دو نفری که واسم عزیز بودند عمه سمیه و پادشاهم. شب سختی بود دیشب . و از همه هیجان انگیز تر استرس منه برای کنار اومدن با اظهار دلتنگی های پسرک در نبود سی روزه ی بابابزرگ و مادربزرگ اش . و اعتراف به اینکه منم دلم برای عمه سُمی یه ذره شده .
از همه ی اینا گذشته لذت خیلی زیادی بردم وقتی موقع کلید انداختن تو در موبایلم زنگ خورد و پشت خط صدای شاد و مزین به خنده ی سمیه و مامان مریم و شنیدم و ذوق کردم از کنار هم بودنشون. کلا خوب درک میکنم این لحظه ها رو. خدا کنه که خیلی خیلی بهشون خوش بگذره و با دنیایی از خاطره های خوب مسافرامون برگردند.
شب یلدا هم ساعاتی و کنار خانواده بابا ناصر گذروندیم و طبق روال هر ساله یه کارت پستال با مضمون یلدا برای پادشاه درستیدم و گذاشتم تو جعبه ی نامه های نوشته شده و خوانده نشده . خدا رو شکر که این یلدا رو هم کنار همدیگه سحرش کردیم.
از اون طرف طبق اطلاعیه قبلی مبنی بر آشنایی با دکتری مجرب و بهبود حال روحی مان هم اینک این چنین اخبار تکمیلی را به عرض میرسانیم که تا به حال در زندگی مشترک به این اندازه خوب و خوش و سلامت نبوده ایم و ناصر هزار ماشالله از همیشه مهربان تر ، حامی تر و عزیز تر شده است و در ضمــــــــــــن از همه و همه و همه مهمتر یک انگشتر حلقه ی خوشگل که همیشه چشمم دنبالش بود جایزه گرفتم به مناسبت دوباره عاشق شدن من و ناصر و تحکیم پیوندی که چند بار تا مرز گسستن رفت .
. حالا جا دارد که اعتراف کنم من ناصر را دوست می دارم .
و از ته دل بگویم : خدایا شکـــــرت.
راستی ، مشهد هم خیلی خوش گذشت . جای همه خالی . همه رو دعا کردم . و در جریان باشید که مدیرم با دخترش با اتوبوس خودشون رو به ما رسوندند تا در منزل مامان بزرگم که جهت رفاه اعضای فامیل و دوستان در مشهد خریداری نموده اند سکنی گزیند و با ما هم برگشتند و جریمه را داخل قطار دادیم و از همه بیشتر به پادشاه خوش گذشت که پنج نفر آدم بزرگ به نام های مامان مرضی ، دایی ، عاطف ، خانم سزاوار و هانیذ (پانیذ) به تمام سازهای کوک و غیر کوک اش رقصیـــــــــــــــدند . و انقدر خندید و بازی کرد و دل برد و شیرین زبونی کرد که برای سفر بعدی منِ تنبل لحظه شماری میکنم. جای همه تان سبز .