پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

در انتظار معجزه

دَرهم

1393/10/7 6:38
نویسنده : عاطفه
567 بازدید
اشتراک گذاری

حال خاصی دارم ! اصلا من تخصص عجیبی دارم تو حال خاص داشتن یرای انواع و اقسام موضوعات جالب و غیر جالب ! ولی حال خاص امروزم از اون احوالات فراموش نشدنیه ! چون من یک مادرم و با تمام احساس یک والد دارم این حال و تجسم میکنم و لذت میبرم .

مادر و پدر ناصر بعد از دو سال امروز راس ساعت سه بعد از ظهر به وقت ایران تونستند تو فرودگاه برلین تک دختر عزیزشون و ببینند و خوشحالم از اینکه میتونند یک ماه مهمان خونه ی قشنگ و گرم و دوست داشتنی اش بشنآرام.

از همه جالب تر اینه که جمعه شب وقتی داشتیم راهی فرودگاه امام میشدیم برای بدرقه حال عجیب تری داشتم چون ذوق این دیدارو آرامش و خوشحالی ای که نصیبشون میشد قلقلکم میداد و از اون طرف اشک های گرم پسرک رو صورت سردش روون بود و زیر لب ذکر بابا قدی گرفته بود و دم گوشم میگفت بابا قدی رو ببریمش خونمون،مامان مریم فقط بره پیش عمه سُمی باعث غصه میشد! هم ناراحت بودم واسه گریه های عزیز دلم و هم خوشحال بودم واسه رفتن اونا و دیدارشونجشن و هم خودم گیر کرده بودم میون دو نفری که واسم عزیز بودند عمه سمیه و پادشاهممحبت. شب سختی بود دیشب . و از همه هیجان انگیز تر استرس منه برای کنار اومدن با اظهار دلتنگی های پسرک در نبود سی روزه ی بابابزرگ و مادربزرگ اشخطا . و اعتراف به اینکه منم دلم برای عمه سُمی یه ذره شده غمگین.

از همه ی اینا گذشته لذت خیلی زیادی بردم وقتی موقع کلید انداختن تو در موبایلم زنگ خورد و پشت خط صدای شاد و مزین به خنده ی سمیه و مامان مریم و شنیدم و ذوق کردم از کنار هم بودنشون. کلا خوب درک میکنم این لحظه ها رو. خدا کنه که خیلی خیلی بهشون خوش بگذره و با دنیایی از خاطره های خوب مسافرامون برگردندبغل.

شب یلدا هم  ساعاتی و کنار خانواده بابا ناصر گذروندیم و طبق روال هر ساله یه کارت پستال با مضمون یلدا برای پادشاه درستیدم و گذاشتم تو جعبه ی نامه های نوشته شده و خوانده نشده . خدا رو شکر که این یلدا رو هم کنار همدیگه سحرش کردیم.

از اون طرف طبق اطلاعیه قبلی مبنی بر آشنایی با دکتری مجرب و بهبود حال روحی مان هم اینک این چنین اخبار تکمیلی را به عرض میرسانیم که تا به حال در زندگی مشترک به این اندازه خوب و خوش و سلامت نبوده ایم و ناصر هزار ماشالله از همیشه مهربان تر ، حامی تر و عزیز تر شده است و در ضمــــــــــــن از همه و همه و همه مهمتر یک انگشتر حلقه ی خوشگل که همیشه چشمم دنبالش بود جایزه گرفتم زیبابه مناسبت دوباره عاشق شدن من و ناصر و تحکیم پیوندی که چند بار تا مرز گسستن رفت محبت .

. حالا جا دارد که اعتراف کنم من ناصر را دوست می دارم زبان.

و از ته دل بگویم : خدایا شکـــــرتبوس.

راستی ، مشهد هم خیلی خوش گذشت . جای همه خالی . همه رو دعا کردم . و در جریان باشید که مدیرم با دخترش با اتوبوس خودشون رو به ما رسوندند تا در منزل مامان بزرگم که جهت رفاه اعضای فامیل و دوستان در مشهد خریداری نموده اند سکنی گزیند و با ما هم برگشتند و جریمه را داخل قطار دادیم و از همه بیشتر به پادشاه خوش گذشت که پنج نفر آدم بزرگ به نام های مامان مرضی ، دایی ، عاطف ، خانم سزاوار و هانیذ (پانیذ) به تمام سازهای کوک و غیر کوک اش رقصیـــــــــــــــدنددلخور . و انقدر خندید و بازی کرد و دل برد و شیرین زبونی کرد که برای سفر بعدی منِ تنبل لحظه شماری میکنم. جای همه تان سبز محبت.

پسندها (4)

نظرات (10)

مامان ماني جون
8 دی 93 18:02
خدا رو شکر برای تمام اتفاقای قشنگی که این مدت افتاد الهی شما هم برید و بهتون خوش بگذره البته من الکی دعا نمیکنم ها میگم بری که سوغاتی بیاری راستی کامنتای من نمیاد یا هنوز تایید نشده خوی پادشاهه دیگه همه باید به سازش برقصن راستی انگشترت کو ببینم مبارکت باشه ببوس پادشاه کوچولوتو
عاطفه
پاسخ
اینا رو بیخیال مخصوصا قسمت سوغاتی و عکس انگشترم و گذاشتم یا نه ؟
مامان حلما
9 دی 93 0:28
مامان مهربون لحظه لحظه زندگی قشنگت پرازشادی ونشاط.... خوشحالم که زندگیت جان دوباره گرفته
عاطفه
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان عطرین
9 دی 93 22:03
سلام اول از همه زیارت شما و پادشاه قبول باشه بعدم اینکه دلم خیلی برات تنگ شده بود سوم اینکه چرا الینقدر کم به ما سر میزنی تو که با معرفت بودیچهارم برای زندگی مشترکت و حس و حال خوبت خیلی خوشحالم در اخر اینکه ادرس اون دندونپزشک و ایضا روانپزشکت رو یادت نره بمنم بدی که بسار هردوشونو لازم دارم
عاطفه
پاسخ
قول میدم دیگه تند تند بیام. فکر میکنم قبل تر آدرس ها رو واست تو وبلاگ عطرین جونم گذاشتم. اگه نه بگو تا بفرستم واست خانومی
مامان مریم
10 دی 93 9:53
چقد خوشحال شدم برات عاطفم..خیلی خیلی پست خوب و پر انرژیی بود..دکتر مجرب و اینا رو بیخیال شو همش اثرات اون زعفروناس ببین کی بهت گفتم کاش همیشه عاشق باشین ..کاش همیشه بجای مادرناصر بگی مامان مریم ! چه اسم قشنگیم داره اصلا پستت بخاطر همین اسمه اینقد خوشگل شده
عاطفه
پاسخ
شک نکن واسه خاطر زعفروناس. مریم واقعا محشرن . ماشالله انقدر هم برکت داره همچنان دارم و ازش استفاده میکنم و تو چایی و غذا و فرنی و هرچی که فکرش و کنی . حتی یه بار خالی هم خوردم(ندید بدیدم) خوبه همنامت شده تا انقدر به بهانه اش خودت و تحویل بگیری ! تو درست بشو نیستی . ما هم قبول کردیم
مامان نفس طلایی
16 دی 93 2:18
خوشحالم از شادی و ارامش موجود و امیدوارم که همیشه زندگیت پر باشه از این همه عشق ... جای مسافرا خالی نباشه ... زیارت هم قبول و التماس دعا
عاطفه
پاسخ
ممنونتم مهربونم. محتاجیم به دعا
مامان سمیه
18 دی 93 11:28
سلام عزیزم چقدر دلم براتون تنگ شده بود خوشحالم که شادی چه قدر خوبه که می نویسی دوستتون دارم
عاطفه
پاسخ
سلام به روی ماهتون و ممنون و غرق خجالتیم از لطفت
زری مامان
21 دی 93 0:38
بفرما خصوصی
عاطفه
پاسخ
چشم قربان
مامانی باران
24 دی 93 2:38
عاطفه جون بی اندازه خوشحال شدم با خوندن این پست زیبا و پر از احساس های قشنگ چقدر خوبه وقتی آدم دلش پر میشه از دوست داشتن و عشق انشاءالله که هر روز و هر لحظه زندگیتون پر باشه از عشق و محبت و صمیمیت و لحظه به لحظه از زندگی لذت ببری بگم که هزارماشاءالله پسر شیرینت از همین عکس دل من رو برده چقدر خدا مهربونه که دل آدم ها رو گرم میکنه با خنده های شیرین و پر از زندگی یه فرشته پاک
عاطفه
پاسخ
واقعا ! حرف دلم و زدی .. خدا مهربونه که دل آدم ها رو گرم میکنه با خنده های شیرین و پر از زندگی یه فرشته پاک
مامان آرمان
4 بهمن 93 19:09
چه خوب عزیزم که پیوندتون مستحکم تر از قبل شده اگه واستون مشکلی نیست میشه اسم اون آقای دکتر خوب رو به ما هم بگین ممنون میشم البته اصلا اصراری ندارم اگه اذیتتون میکنه
عاطفه
پاسخ
دکتر اسد پور . سرچ کنید تو گوگل آدرس و تلفنش میاد. پیدا نکردی پیام بده بذارم برات عزیزم . الان نمیدونم کارتش و کجا گذاشتم
لی لی
7 بهمن 93 12:57
خصوصی داری عااااااااطف جان
عاطفه
پاسخ
چشم.