" لیلا ؛ نام تمام دختران زمین است "
امروز هم که نه ... فردا میایی .
دلهره ی آمدنت از لحظه ی عاشق شدنم در وجودم بیوته کرده ... تمام رنج ها را من میکشم ، تو لذتش را ببر و من از شادکامی تان خستگی ام در می رود .
من سوگلی و محرم دلش نمی شوم ! هرگز نمی توانم جای تو را برایش بگیرم . من فقط برای اصلاح اش آفریده شده ام . فقط آمده بودم که با من تمرین عاشقی کند .. سرمشق اش بودم .. تو سوال امتحانی اش هستی ! با تو قبول یا رد می شود ... با توست که به آرامش می رسد و بی توست که تمام می شود.
من وظیفه ام چیز دیگری است . من باید پرورش اش دهم ، به بالندگی اش کمک کنم و بعد بنشینم و قدم های آرام و سبکبالش را در کنار گام های پر ناز تو به نظاره بنشینم .
من نوازشش میکنم بی هیچ انتظاری تا یاد بگیرد نوازش کردن تو را ... می بوسمش تا ... نازش را می کشم ... و تو در تمامی لحظه هایتان هرگز به این فکر نکن که از کجا و چه کسی یاد گرفته است !
من الگویش نبودم ... من فقط آمده بودم تا تمرینم کند و بعد عاشق تو بشود .
من از زمان نیامدن تا آمدن و ماندن ات خاطره ام .. همیشه خاطره بوده ام و .. خاطره می مانم !
تو حقیقت زنده ی زندگی اش می شوی !!!
من یک خاطره ی همیشه دلواپسم ! نکند ... لیاقتش را داری ؟ تو هم که نباشی لیلا ها زیادند .. و من همیشه دلهره ی آمدنتان را داشته ام !
از دوست داشتن زیادم به لیاقت همه تان شک می کنم. نمی خواهم مزاحمش شوم.. نمی خواهم زندانبانش باشم . باید پرواز را در کنار کسی مثل خودش تجربه کند نه منی که فقط برای تتنها نبودنش آمده ام.
باید کنار تو پدر شود . با قصه های هزار و یک شب ات به خواب رود .. با عطر تو آرامش بگیرد .. و مرا فراموش کند .گویی هرگز نیامده و نبوده ام !
انقدر غرق خوشبختی شود که یادش برود چه کسی دوست داشتن را یادش داد و اولین بار عاشقی را در کنار چه کسی تجربه کرد ..
تجربه ها یادش برود و هر روز و هر روز و هر روز منتظر روزهاو یلداهای بلند تر باشد برای در کنار تو بودن ..
و من ! از میان تماشاچیانِ خیره به زندگی گرمتان از جایگاهی که ویِژه نیست تماشاگر و دعاگویتان باشم برای خوب زندگی کردنتان !
و تجسم کنم تمام دقایق کنار هم خوشبخت بودنتان را در موقعیت هایی که پرده ی صحنه را می کشید .
به تو می سپارمش .