پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

در انتظار معجزه

احساس بی تکرار من

1392/3/22 11:35
نویسنده : عاطفه
356 بازدید
اشتراک گذاری

تمام زندگی من امشب بعد کلی بدو بدو و قایم باشک وقتی خودت و انداختی تو بغل من و از خنده ریسه رفتی ٰ،با حرف بابایی تازه به خودم اومدم ... "عاطف،ماشاله بزرگ شده ها! دست و پاش از بغلت می زنه بیرون "

12-13 ماهه پیش رو این کوسن که طرح گل می خوابوندمت و کلا" قد همون بودی ،حالا اون شده بالش سرت !!!

چقدر حضورت باعث آرامشم . خدا تورو تو بهترین زمان زندگیم بهم داد .. شاید ! شاید ها اگر زودتر یا دیرتر مهمان دلم می شدی انقدر ارزشمندترین نبودی !

خیلی جاها واقعا کم آوردم ..بریدم .... سیر شدم از زندگی و حتی دست کشیدم ... ولی بعد آمدنت معجزه ی زندگی ام به حقیقت پیوست !

تو شدی هوایی که برای نفس کشیدن در برم نبود ..شدی آبی که در پی اش مدام به سراب می خوردم ،شدی نوری که ظلمات زندگی ام را ربود .. شدی همه چیز و همه کس و همه ی امیدم ..

چقدر شیرین داشتن تو !

چقدر پاک این حضور مقدس ات . به خودم می بالم . چقدر عزیز بودم پیش خدای بزرگی که این همه ستایش گر داره .. چه لایق بودم ...و چه محبوب!مطمئنم بهترین بودم که بهترینم که تو باشی را ارزانی ام کرده اند .

نمی دانم چرا گاهی انقدر ناشکر می شوم .. با تو دیگر به چیزی یا کسی نیازی نیست . من در طلب چه هستم پادشاهم ؟؟؟

این چه وسوسه ای است که از سهم با تو بودنم می دزدد و آخر هم مرا به هیچ می رساند ؟ چرا گه گداری از مادریم کم می شود و می شوم بهانه گیر و لوس و دلتنگ ..

خاطرات با تو بودنم نه فقط بعد از شنیدن صدای اولین گریه ات که از قبل ترش که در دلم آسوده بودی و با تکان های کوچک و گاها" لگدهای نفس بُِرت امانم را می بریدی بی تکرار ترین خاطرات سرنوشتم اند.

حتی اگر بعد تو هزاران کودک بیایند و بمانند یا بروند تو خاص ترین منی !

تو در خاص ترین زمان زندگی مامان مهمان خانه اش شدی ! و در خاص ترین لحظه هایش کنارش بودی و تنهایش نگذاشتی .. شدی امیدش ، نفس اش و عشق اش ...

و تمام چاله های دل مادر را پر کردی با خنده های دلنشین و بی همانندت !

چقدر ناشکر بودم ...

سالم و زیبایی ، باهوش و توانمند ، قوی و با استعداد و آرام بخش دل هر غصه داری که از برای شفا از دستان تو به خانه مان می آید . جز تو چه می خواهم ؟ درطلب چه باشم ؟

تو همه کس و همه چیز مادری ! چقدر بهانه گیری های بی دلیل .. خسته شدم از خودم و پایم ! که گیر کرده است در چندین سال پیش و نه سکندری می خورد که بیافتد و نه رها می کند و می ایستد ... خسته شدم از پا در هوا ماندن خودم ... آزمایش بس است ، امتحان و مبارزه و دعوا و گذشت بس است

 

می خواهم اعترافی کنم و زندگی جدیدی داشته باشم در کنار تو و خانواده مان !

پدرت مهربان ترین پدر عالم است و تکیه گاه ترین برای من .

هیچ مردی مانند او نیست و مثل خودت بی رقیب و بی قیاس و بی مثال است .

دعا کن خدا لیاقت داشتن هردویتان را در وجودم جاودانه کند . سپاس گذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامانی مهدیه
19 خرداد 92 10:27
او وووووو ه ! چقدر اینجا عشق بال بال می زنه ! آفرین مامان عاطفه قدر لحظه هاتو بدون .


چـــــــــــــشم !
زری مامان مهدیار
23 خرداد 92 0:10
چه پست شیرینی
کام و دلمون رو شیرین کردی با این جملات
چقدر آرامش و شادی یک هم جنس، یک زن و یک مادر آرامش بخشه
امیدوارم لحظه لحظه ی زندگیت در عشق ورزیدن سرمشق باشی برای دیگران عاطفه ی پر عطوفت


مرسی عزیزم . از ته دل آرامش و شادی همیشگی آرزو می کنم واستون .
زری مامان مهدیار
23 خرداد 92 0:11
امیر پارسای دوست داشتنی ایشالا که همیشه زیر سایه پر مهر پدر و مادر نازنینت زندگی کنی و لحظه هات قرین آرامش و عشق باشه پسر بی همتا


متشکر خاله ی مهربون و نازنین
خاله بهنازِ مهدی
28 خرداد 92 16:20
نمیشناسمت اما با خوندن این پست از ته ته دلم خوشحال شدم ؛ انگاری تو این همه حس خوب و این خوشبختی سهیمم منم. شادی هاتون مستدام.


خیلی ممنونتونم.ایشالا همیشه شاد و سلامت باشید