نزدیک نیمه شعبان
فردا شب عید بزرگی است .
امروز یکدفعه خاله تصمیم گرفت برای مولودی که فردا دعوتیم چندتایی بسته ی نقل درست کنه ، تماس گرفت و پرسید حاضر به همکاری هستم یا نه ؟ که قبول کردم و خاله اومد دنبالمون و رفتیم خرید و بعد هم نشستیم به درست کردن بسته ها که واقعا هم زیبا شدند ولی شما نذاشتید تا آخر کار مامان اونجا بمونه بس که بهونه گرفتی و کلافه ام کردی ساعت 10:30 شب تنهایی اومدیم خونه .
اینجاکه رسیدیم راحت راحت خوابیدی.حالا که انقدر معصوم و مظلوم میبینمت دلم از دست خودم خیلی میگیره،حال این روزهای مامان اصلا مساعد نیست ولی تو تمام امید و نفسمی و بهونه همه ی خوب و خوب تر شدن ها !
این پست رو بعد از پست قبلی گذاشتم فقط به خاطر یه چیز :
که بعد از خدای خوبم یک تشکر ویژه و یک عذرخواهی اساسی از تو بکنم .
ممنونتم که سهم من شدی و لایقم دونستی که وجود نازنینت رو ارزانی آغوشم کنی و ببخشم که اگر کم ادا میشود حق مادریم که واقعا تو لایق بهترین هایی پادشاهم .
وبدون با همه ی بی حوصلگی هام و ناشکری هام خیـــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــیی دوســــــــــــــــــــتـــــــــــت دارم. اینو از ته دلم بخون .
تو تمــــــــــــــــــــــــــــام آرزوی منی . بـفـهــــــــــــم پسر عزیز مادر