پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

در انتظار معجزه

نزدیک نیمه شعبان

1392/4/2 0:20
نویسنده : عاطفه
300 بازدید
اشتراک گذاری

فردا شب عید بزرگی است .

امروز یکدفعه خاله تصمیم گرفت برای مولودی که فردا دعوتیم چندتایی بسته ی نقل درست کنه ، تماس گرفت و پرسید حاضر به همکاری هستم یا نه ؟ که قبول کردم و خاله اومد دنبالمون و رفتیم خرید و بعد هم نشستیم به درست کردن بسته ها که واقعا هم زیبا شدند ولی شما نذاشتید تا آخر کار مامان اونجا بمونه بس که بهونه گرفتی و کلافه ام کردی ساعت 10:30 شب تنهایی اومدیم خونه .

اینجاکه رسیدیم راحت راحت خوابیدی.حالا که انقدر معصوم و مظلوم میبینمت دلم از دست خودم خیلی میگیره،حال این روزهای مامان اصلا مساعد نیست ولی تو تمام امید و نفسمی و بهونه همه ی خوب و خوب تر شدن ها !

این پست رو بعد از پست قبلی گذاشتم فقط به خاطر یه چیز :

که بعد از خدای خوبم یک تشکر ویژه و یک عذرخواهی اساسی از تو بکنم .

ممنونتم که سهم من شدی و لایقم دونستی که وجود نازنینت رو ارزانی آغوشم کنی و ببخشم که اگر کم ادا میشود حق مادریم که واقعا تو لایق بهترین هایی پادشاهم .

وبدون با همه ی بی حوصلگی هام و ناشکری هام خیـــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــیی دوســــــــــــــــــــتـــــــــــت دارم. اینو از ته دلم بخون .ماچ

دنیا دیگه مثل نو نداره !

تو تمــــــــــــــــــــــــــــام آرزوی منی . بـفـهــــــــــــم پسر عزیز مادر قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ابولفضل
2 تیر 92 14:18
سلام
وبلاگ جالبي داري ماماني...
كمي از مطالبشو خوندم وبا افتخار لينكتون كردم
مطالبش خيلي هنرمندانه نوشته شده...
فكركنم نويسنده باشيد...

کاش بودم ... ممنون عزیزم از لطفت ولی غمت که زیاد شه حرفات قشنگ تره ! من اینجوری فکر میکنم
زری مامان مهدیار
4 تیر 92 14:29
عاطفه ی نازنینم نبینم بی حوصله باشی
ولی گاهی ما مامانا هم حق داریم یه ذره تو خودمون بریم
پس عذاب وجدان نداشته باش مطمئن باش پسر بزرگوارت درکت می کنه دوست خوبم


هــ ـ‌‌ ـ‌ ـ‌ی ! امیدوارم !