14 ماهگی
برای تولدت چیزی ننوشتم .. نه که چیزی هم ننیوسم نوشتم ولی اینجا نذاشتم ..تو اون جعبه هست یواشکی خودم و خودت ! ولی حالا که 14 ماهه شدی ( نمی دونم چرا انقدر با 14 حال می کنم ) گفتم بنویسم واست چه قده بودی ! چه قده شدی ! ماشالاه !
ولی مامانی گاهی باورم نمیشه این همه روز از کنار هم بودنمون گذشته باشه اگه اون 9 ماه و فاکتور بگیرم تو توی تمام 6 ماهی که مامان تو مرخصی بود یه ساعت هم کامل رو زمین نبودی .. چقدر زود گذشتن عسلم .. با هم می خوابیدیم و بلند می شدیم و غذا می خوردیم و حموم می رفتیم و همه چیمون با هم با هم بود ... و جای تو همیشه رو سینه ی من ... بزرگ که شدی آقا که شدی داماد که شدی یادت میاد اون روزای با هم بودنمون و .. یادت میاد مامان چه آرزوها واست داشت و بوی تن تو براش بهترین عطر دنیا بود .. یادت میاد که حتی سر کچل شده ی تو هم اذیتش نمی کرد اونم مامانی که همه چی و زبر می دونه مگر بر خلافش ثابت شه ! یادت میمونه که گاهی از کتف درد و شانه درد رو به قبله می شدم واقعا" ولی صاف نمی شدم مبادا برنجی و دیگه شیر نخوری .. به پهلوی دیگه ام نمی چرخیدم مبادا بیدار شی و بد خواب شی ... دیر دستشویی می رفتم مبادا اذیت شی و بهونه بگیری ... خیلی از غذاهایی که دوست داشتم نمی خوردم مبادا مریض شی ... امیر پارسا چقدر مباداهای زندگیم برای تو زیاد بودن .. چقدر دوستت دارم ! چقدر حاضرم تا آخر عمرم همه ی لحظه هام پر مبادا باشه و تو کنارم باشی .. چقدر خوشحالم که تو دنیای به این بزرگی تو سهم منی ! داشتن تو و همینطور داشتن من لیاقت می خواد .. خیلی خوبه که هر دو لایق بودیم برای داشتن همدیگه ... همیشه کنارت هستم .. همیشه کنارم بمون .
56 هفته گیت مبارک پادشاه دل و جان و زندگی ام .
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
عزیز دل مامان امروز همش با وسایل پزشکی ات بازی می کنی ، امروز شدی : دکتر پارسا مسیبی