پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

در انتظار معجزه

مرد کوچک

1392/4/5 19:15
نویسنده : عاطفه
251 بازدید
اشتراک گذاری

امشب بابایی رفت سفر . معلوم نیست کی برگرده ! ایشالا بهش خوش بگذره و کارهاش همونطوری که فکر می کرد و دوست داشت پیش بره . قلب

توی وروجک هم انگار از صبح فهمیده بودی ناصر امشب عازم ! یه بابا بابایی راه انداخته بودی باور نکردنی ! انقدر  خودت و لوس کردی تا کلی برات خوراکی  و سی دی خرید ! کلی هم تو حیاط قبل رفتن آب بازی کردید به علاوه قایم باشکی که به خاطرش صدای خنده ات تا خونه همسایه ها هم می رفت ... بهت غذا هم داد ... ولی باز آروم نمی گرفتی  و پشت هم انگار که ذکر بگی فقط تکرار می کردی : بابا بابا ( حالا بزرگتر که شدی حسابت و به خاطر شیرین زبونی های امروزت میرسم بی معرفت دوست داشتنیاز خود راضی ) لحظه ی آخر هم که از زیر قرآن ردش کردیم انقدر گریه کردی که نفهمیدم چه جوری خداحافظی کردیم و کاری کردی که ناصر بیچاره با بغض بره ! ( حساب اونم به خاطر اداهاش واسه تو بعدا" می رسم ابرو) خلاصه که از امشب تا چند روزی که معلوم نیست و ایشالا زودتر تموم شه من و جنابعالی تهنای تهناییم ( اگه بابا کریم خان جلوس نفرمایند البته ! )

اینا رو نوشتم تا چند مطلب یادآوری کنم :

1- خیلی لوسی که انقدر ناصر و دوست داری و اونم از تو لوس تر که به هر سازت می رقصه ! گوش جفتتون به زودی زود بریده خواهد شد متاسفانه ! پس از لحظه هایتان خوب برای شنیدن استفاده کنید .لبخند

2- فقط همین امشب انقدر زیاد باهات بازی کردما ! بد عادت نشی حالا هر شبی که بابا جانتان تشریف نداشت بر طبل رسوایی تنبلی ما بکوبی و کاری کنی کارستان تا برایت بساط سیرک بین راهی راه بیندازیم ! که آنوقت همین سجادی که امروز خاک باغچه را در حلق مبارکت فرو کرد و بنده به تبعیت از مادربزرگ ندیده ی مادربزرگمان چادر به کمر بسته و با جارو دنبالش کرده و از خانه و کاشانه مان به بیرون راندیمش و تا اطلاع ثانوی دستور دادیم حتی اسم مبارکتان را هم صدا نکنند به جانتان انداخته و زبانم لال می گوئیم خلایق که شما باشید هرچه لایق که همان سجاد همسایه مان باشند ! چون ما 28 سال را هم رد کردیم و دیگر حوصله جنگولک بازی نداریم .. جوانی کجایی که یادت بخیر افسوس !

3- امروز خونه خاله ی جناب پدر سفره دعوت بودیم و چون می خواستیم کلاس اضافه بگذاریم نرفتیم ! که چقدر هم دلمان خنک شد از نرفتنمان !‌ آخ جاناز خود راضی ! (غیر از آن باید مقدمات سفر پدر جانتان آماده میشد چشمک )

4- فردا مامان مهین سفره دعوتمان کرده اند که آن را هم کاش میشد نرویم ! این یکی نه به خاطر کلاس ! از دست شما که واقعا در مهمانی ها یا بهتر است بگویم خارج از 20 و خورده ای دیوار خانه مان دست و سر و پا و کمر و اعضای بنده را با هم یکی می کنید و زمان برگشت من به جای یک مادر جوان و شاداب موجود مفلوک دست و پا به هم گره خورده ای بیش نیستم خمیازه!

5- انقدر لوس بودی موقع رفتن ناصر که من بیچاره با اینهمه فشار کاری که دارم باید سفارش های ایشان را هم که تند تند با نگاه به من فهماندند برایتان شمرده شمرده بازگو کنم :

5-1 - مواظب مامان باش.

5-2- مواظب مامان خیلی باش .

5-3- مامانی رو خیلی دوست داشته باش .

5-4- مامان  رو اذیت نکن ( خودت برو شیر بخور - خودت برو دستشویی - خودت بگیر لالا کن - خودت با اسباب بازی هات بازی کن )

5-5- مامان رو ببر سینما ! ( که من با تو نمیام از بس جیغ می زنی )

5-6 - مواظب مامان خیلی خیلی باش . (اینو انگاری چند بار گفت !!! نه که پلک زدناش عجله ای بود درست نفهمیدم )

آهان ! 5-7- گفت واسه مامان عاطفه یه مانتو و دامن هم بخر !تعجب اِ خودش گفت خب !

6- بعد این همه سفارش تو چرا همین شب اولی زودتر از من خوابیدی متفکر ؟ بهش میگم قهر

حداقل میگفتی واسه فردا کدوم لباسم و آماده کنم ناراحت ؟

جناب پدر و پسر 10 دقیقه قبل از حرکت پدر به قندهار !!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

زری مامان مهدیار
5 تیر 92 16:21
جای همسر جان خالی نباشه عاطفه جونم
ایشالا به سلامتی و دست پر برگردن
غصه نخور ناسلامتی یه مرد دیگه تو خونه داری که کلی مواظبته
غصه ؟ تازه داره خوش میگذره !
زری مامان مهدیار
5 تیر 92 16:25
حالا مونده تا بخوای حسابی گوششون رو بپیچونی
من که بارها قصد کردم ولی هر بار اونا بیشتر گوشم رو پیچوندن
مهدیار که فقط نقشه می کشه وقتی من خوابم دوتایی برن شهربازی
فکرررررررررر کن! آخه من بیچاره کاری باهاشون ندارم
ولی مثلاً میخوان مردونه برن
عیبی نداره اتفاقاً کلی هم لذت داره دیدن روابط گرم پدر و پسر (اینو نگم چی بگم!!! )
ایشالا که همیشه سایه همسر گرامی بالای سرتون باشه و خانه ی امنت گرم و پر از عشق

مرسی

SaYa
6 تیر 92 10:39
سلام عزیزم خوبی؟آخی ایشالله بابای امیرپارسا جون بسلامت و خوشی برگردن پیشتون
ای جانم خوشم میاد از این بچه های شیطون
قربونش برم که تو سینما جیغ میزنهعاشق مردم آزاریمشوخی کردم کلا بچه دوس دارم حالا هرجور که دوس داره شیطنت کنه
عزیزززززززم حالا یکم از 28 رد شدی...اووووه جوووونی که
طرف 90 سالشه میگه دل جوون باشه تو که ماشالله سنی نداری قربونت برم
امیرپرسا جونو از طرف من ببوس

- متشکرم 2- ا....ی چی بگم ! .. جوان به حادثه ای پیر میشود گاهی ... 3- چشم 4-5-6- نمی خوای رمز بدی‌ ؟
مامان ابولفضل
6 تیر 92 16:45
آخي تنها شدي ماماني...
انشالله شوشو به سلامتي ميره و برميگرده....
امان از دست اين ووروجكا
يه عمر زحمت بكش آخرشم باباشونو بيشتر تحويل ميگيرن...

واقعا"
مامان زهره ی عرشیا
6 تیر 92 18:55
همه ی اونا رو باباش با نگاش گفت ؟

ما اینجوریم دیگه هرکی بهمون میگه حرف بزنید میگیم نه ! تا اشاارات نظر نامه رسان من و اوست ... چرا خودمون و خسته کنیم ؟