پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

در انتظار معجزه

امروز یه روز محشره !

1392/4/18 18:27
نویسنده : عاطفه
311 بازدید
اشتراک گذاری

پیرو قهر دیشب با جناب پدر و شام نخورده به خواب رفتن،امروز از شدت گرسنگی بسیار بسیار زود برخیزیدیم !  و چون شما را همچنان در خواب ناز دیدیم سریع به خاطر گرما ابتدا یک دوش خنک گرفته و سپس ار حرص پدر و تمام غذایی که با خود به سرکار برده بود ، صبحانه ی بسیار بسیار مفصلی برای هردویمان اعم از پنکیک کاکائویی ، تخم مرغ آب پز با کره ، خامه و مربا ، شیر گرم شده تدارک دیدیم و سپس به سراغتان آمده و خواندیم :

قوقولی قوقول سحر شد ... سپیده باز خبر شد ..... سلام ملکم نکردی ... علیک سلام نکردی ...

و همچنان ادامه دادیم تا لب های سحر کننده تان را گشوده و آوای آسمانی تان را سر داده و فرمودید : مـــا  مـــا ن ! تا من بگویم ؟ جــانم ؟ عشـقم ؟ عمـرم ! و لحظات عشقولانه در کردنمان تا پایان بخور بخور چیزهای خوشمزه ادامه دار بود تا ...

داشتم ظرف های صبحانه را می شستم که :

     

خدا رو شکر که چیزیت نشد ولی واقعا" فضولی پادشاه خان !

و خبر دوم : همچنان شستن ظرف ها ادامه داشت که :

       

بله به سلامتی دیگه رو انگشت پات می ایستی و درو باز می کنی و داد می زنی : اجــــــــــــاد !!! نه که خودش دیر به دیر میاد خونمون !!!

سپس به یمن گره ی کور کارهای اداری مرخصی مادر یک اعصاب خوردی برای خودمان درست کرده و به دنبال فکس برگه ای در صلاة ظهر ساعت 3 (از بس گرم بود همون صلاة ظهره) به دنبال خدمات کامپیوتری راه افتادیم که بسته بود و خانه ی زندایی جانمان رفتیم که آنجا هم نشد که بفکسیم و با اعصابی خرد از قِبَل اخباری که آنجا شنیدیم و کاری که نشده بود همراه دختر دایی جان عزیزمان به منزل بازگشتیم و شما همچنان خوردنی تر و دوست داشتنی تر از همیشه هستید و البته کمی بی حال که فکر کنم به دلیل کم بودن سجاد خون بدنتان هست !

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

همسرانه : جناب پدر طی یک تماس تلفنی ارادت خود را بدین جانب اعلام نموده و ما سعی خودمان را نمودیم تا بیش از گذشته درکشان کنیم و مجبورمان نمودند بسیار بابت بد اخلاقی های این مدت عذر بخواهیم ! ولی اینها دلیل موجهی برای بردن تمام غذا نبود !!!! پس یک دعوا در راه است ....از خود راضی

در ضمن بابت یک موضوع خیلی ناراحتم : تو ساختمان مامان ثری اینا همه داشتن خونه تکونی میکردن ! خونه ی ما خیلی کثیفه پسرک نگران

خصوصی همسرانه : فکر نکنی اگر همیشه غذا با خودت ببری ما همچین صبحانه مفصلی می خوریما !!!! شام دیشب خیلی خوشمزه بودگریهگریهگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

سمانه
18 تیر 92 18:30
عزیزم اگه این دو اتفاق در حین ظرف شستن بود چرا لباس پسرکتان فرق دارد ؟


با تشکر از دقتی که شما دوست عزیز به خرج دادید به اطلاع عموم می رسانم در تصاویر اول پسرک تازه از سینی صبحانه ی شاهانه مان فاصله گرفته بود و بنده تازه ریکا بر اسکاچ مباک ریخته بودم و پس از وقوع فاجعه آمیز شکست ظروف بنده دست و روی پسرکمان را شستیم و لباس هایش را عوض نموده و آشپزخانه را جارو زدیم و دوباره تا آب گوارا را باز نمودیم صدای اجاد گفتن پسرک را شنیدم! خانم مارپل دوست داشتنی برای تحقیقات خود سوال دیگری داشتید در خدمتم
حنانه میرزایی
18 تیر 92 18:35
چه قدر بامزه همه چی و نوشتید و این جواب بالایی چقدر باحاله


واقعا" ؟؟؟
مامان مریم
18 تیر 92 23:14
عاطفه عزیز...تک تک پست های وبلاگت رو با ولع! خوندم....عشق و صداقت نوشته هات مثال زدنیه...ممنون میشم تبادل لینک داشته باشیم...

باافتخار لینک شدید
مامان امیرناز
19 تیر 92 0:12
سلام عزیز دلم اینجاب بشدت سرگرم پرستاری از مادرمان هستیم به همین علت کم پیداییم کلی هم شرمنده پسرناز و دوستان شدیم حالا خودمونیم خواهر قهری باش نصفه شب برو غذات و بخور گرسنه نمونی منکه قهر و دعوارو میذارم بعد شام راستش الانم بعد یهدعوای مفصل خواستیم اول کاری سحری نخوریم منت کشی شد بی خیال شدیم;-):-* راستی عزیزم من چون وقت ندارم با گوشی میام سرفرصت که با کام اومدم با افتخار لینک میشید مرسی

ایشالا زودتری خوب بشن ، چشم ، خدارو شکر منت کشی حاصل شدok عزیزم

زری مامان مهدیار
20 تیر 92 12:40
آخ عجب صبحانه ای نوش جان فرمودید، به قهر و گرسنگی تا صبحش می ارزید
در اولین فرصت امتحان می کنیم
نکن ! خواهر جان نمی ارزد به خدا ! مخصوصا برای من که شیشه شیر پادشاه هستم و تو که منبع تغذیه نی نی کوچولویمان !!! می کشند به خدا ما را
زری مامان مهدیار
20 تیر 92 12:43
خوب عزیزم کابینت یه کم خلوت شد تعداد ظرفها زیاد بود گل پسر زحمتش رو کشید حالا ایشالا سر فرصت یه سرویس جدید می خری
تشکر یادت نره مامانی پسرم خسته شد حسابی
همین جا کمال تشکر و سپاس خود را از جناب پادشاهمان اعلام می نماییم !
خوب شد زری مامان ؟ از حالا منتظر شیطنت های مهدیار گلم و نی نی تو راهی می مونم ...
زری مامان مهدیار
20 تیر 92 12:46
الهـــــــــــــــــــــــــی فدات خاله جون درو هم یاد گرفتی باز کنی دیگه سکته مون نده، اجاد رو چیکار داری بذار یه روز به زندگیش برسه به خدا اینطوری باحال تره فقط خودت و مامان گلت باشین

آره والله !
Fateme
12 مرداد 92 19:00
ماکه خونه تکونی نکردیم که!!!فدای سرت


خالی نبند دیگه ! زینت خانم داشت کار میکرد
Fateme
13 مرداد 92 0:36
عجب.به جون خودم اصلا خاطرم نبود.خوب عزیزم امسال عیدم فاطمه خانم میادخونتون اصلا نیازنیست نگران تمیزی خونه باشی!!!


آخیش ! یه نفس راحت کشیدم