پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

در انتظار معجزه

بایست... در تمام عمرت !

1391/4/31 16:50
نویسنده : عاطفه
372 بازدید
اشتراک گذاری

نه تو و نه هیچکس دیگری درک نخواهد کرد احساس مادرانه ی عجین شده با کودکی هایم را ..

خوابی..آرام "نق" می زنی شاید بهانه ی بوی تنم را می گیری در پس خوابی دلهره آور..

دیشب خواب که بودم مردی را دیدم که با چاقویی تهدیدم می کرد و تو را می خواست ..از ترس چنان سرت را به آغوش فشردم که گریستی و مرا با صدای گریه ات از آن کابوس رها کردی .. وای....اگر نباشی..

هر روز شیفته تر می شوم و بدون اغراق و ادای عاشقی در آوردن غرق تر و غرق تر در عطر نفس هایت و نگاه نافذت !

کمکت کردم که بایستی، می خواستی تلویزیون تماشا کنی ..چه بود انقدر اهمیتی نداشت .. دستم را به کمرت گرفته بودم .محکم پاهایت را به زمین می فشردی ..

راه برو .. تاتی .. تاتی ... زمین سفت است و آسمان دور .. راه برو . بابا به قربان راه رفتنت .. راه برو زمین سفت است و آسمان دور .. مادر به فدای راه رفتنت ..

دستم را شل کردم .. گذاشتم تا خودت ایستادن را تجربی کنی ..انگار فهمیدی !

هنوز دستانم رها نشده بود که به موهایم از کنار چنگ زدی ..درد قشنگی بود .. تو ایستاده بودی و تنها چند تار مو تمام تکیه گاهت بود !

چشمانم رابستم و گذاشتم این تصویر تا ابد در پشت چشمان نم گرفته از درد و شوقم  ماندگار شود .

ایستاده بودنت را دوست دارم پادشاه !!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)