من چقدر خوشبختم
صدای خندیدنش داره میاد ، حتما" داره قلقلکش میده یا طبق معمول میگه : بخورمت ؟ بخورمت ؟!
این روزا ، شبا موقع خواب وقتی فکر میکنم میبینم می ارزید بعضی وقت ها ، یه جاهایی ، سکوت هایی که کردم .. میبینم چقدر اتنخاب خوبی داشتم ! هیچ بابایی نمیتونست واسه پادشاهم انقدر پدر باشه !
چند وقتیه ناصر عجیب منو مبهوت خودش کرده ! بد نبود ! خیلی خیلی هم مهربون بود ولی به همون اندازه واسه بیرون از خونه خشمگین و همه جا زودجوش و عصبانی ! حالا وقتی هر روز پارک رفتنش و میبینم و هروز آب تنی هایی که با پسرک میکنه ، معجزه حضور فرشته های خدا رو بیشتر درک میکنم .
وقتی زنده تر شدن کودک درون ناصر و میبینم ، خوشحال میشم که امیرپارسا رو داریم . وقتی بچه گونه حرف زدن ناصر و میشنوم ، وقتی هر شب شاهد قایم باشک بازی کردانشون میشم ، وقتی در کنار آدامس خرسی هایی که همیشه برام میخرید میبینم یه بسته پاستیل ماری اضافه شده و هر روز با یه شوق عجیبی بهمون میده ! وقتی میبینم اون مرد اکثرا" جدی من هر روز با پسرک نانای میکنه ! گریه ام میگیره از این همه خوشبختی !
تخته وایتبرد و که میارن امیر پارسا خط خطی میکنه و ناصر همیشه ی همیشه اسب لوک خوش شانس و میکشه و من تصویرشون و تو قلبم حک میکنم. بهش صبحانه و اگر باشه نهار و شام که میده بهونه گیر میشم و میگم پس من چی ؟!
واسش شعر که میخونه ، بدو بدو که میکنه ، ورزش که میکنه ، توب بازی و حموم که میکنه ... میپرسم همه ی بابا ها با بچه های این سنی اینجوریند ؟!
گاهی فکر میکنم اصلا" نقشی ندارم تا میام برم تو غار تهاییم صدام میکنه میگه .. .. بدون تو نمیچسبه ! کجایی ؟ بیا دیگه !
الان چند روزه متوالی که حمام های دو نفره میرن و صدای خنده هاشون حسادت منو به جوش و خروش درمیاره!
و الان با کمال آرامش دستور دادند لاکی رو هم که سوغات سفر اخیرمون بوده به بزم آبیشون بفرستم ، تا رفیقشون هم از کیسه و لیف بی نصیب نمونه !
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
همسر نوشت : کودک درون ناصر و که اندکی بعد از امیرپارسا به دنیا اومده خیلی خیلی دوست دارم !
مامان نوشت : همین روزاس که تکلیف روابط پدر و پسری و باید مشخص کنم تا من و یادشون نره!
همسایه نوشت : چند روزه به سجاد میگم بیا خونمون میگه امیرپارسا اذیتم میکنه !!!!
جاری نوشت : دیشب سحر خانم همراه با مادر و خواهر گرامی همسفر برادر و مادر شوهر عزیز اینجانب شدند و به سوی سرزمین مادری مادر شوهر گرامی کارناوال شادی راه انداختند .
این عکس همین حالا از تنور در آمده :
آرزو نوشت : ناصر و خیلی دوستش دارم انشالله بفهمه و همیشه مهربون وخوش اخلاق باشه.