لبخند
امروز به لطف زیاد همسر عزیز در زمانی که در سفر سیاحتی بابلسر به همراه مادر و برادر و دو پسر عمه به سر میبردیم و اسم اینجانب را بی خبر در کلاس مدیریت آموزشی ثبت نام نموده اند مجبور به حضور در انجمن پرستاری ایران شدیم ! و بماند که زمانی که از وی خواستیم حالا که چنین مشتاق رد کردن پله های ترقی توسط بنده و خواهان پیشرفتمان هستند پس پادشاه را کمی نگه دارند تا پدر جد مادر بی گناهمان از پس دست درد مزمنشان و عملی که به تازگی انجام داده اند در نیاید ! و ایشان با خشمی همانند اژدها فرمودند : میخوای از پس فردا بشینم تو خونه واست خونه داری هم بکنم؟ و ما اصلا" ناراحت عصبانیت بی دلیلشان نشدیم ! همان جور که دلیل محبت بیش از حدشان را هم نفهمیدیم ولی غصه خوردیم که چرا گفتند پس فردا ؟! و فکرمان مشغول این شد که فردا چه کار مهم تری دارند ؟؟؟؟
خلاصه اینکه صبح مادر عزیز و بی همتایم تشریف فرما شدند اینجا و ما پسرکمان را در زمان خواب و بیداری اش پیچوندیم و پس از 2 ساعت علافی ساعت 10 به جای 8 کلاس شروع شد ! و خدارو شکر از آن طرف به جای 4 ما را 2 تعطیل کردند و برای پسرکمان سی دی با نی نی خریدیم و آوردیم و وقتی بهش دادیم انقدر از خوشحالی اش ذوق کردیم که خودمان را مدیون نمودیم اگر باز هم بی او جایی رفتیم بی خرید هدیه ای برایش باز گردیم و خدا را سپاس گفتیم که همه اینگونه نیستند و عده ی انگشت شمارنند که پس از دریافت هدیه ای ناقابل اینچنین بوسه بارانمان میکنند و میسی میسی میگویند !
و خوابیدیم تا زمانی که محبت همسر غلیان کند و بخواهد با ما بحرفد و دیدیم نه ! خبری نیست پس برخیزیدیم و طبق سنوات گذشته مان پیش قدم شده و گفتیم و خندیدیم و کمی هم بدهکاری هایمان را صافیدیم و برای صرف شام سرمان را کج کردیم آن وری ! خانه ی مادر شوهر و اکنون از آنجا آمده ایم ! با لب خندان و معده ای پر از کوکوی نخود فرنگی که عاشقش هستیم و انواع طعم های بستنی نعمت ! که از خوشحالی اینکه تقریبا" نزدیک منزلمان شعبه زده در حال سکته ایم !
این هم عکس های سفر بابلسرمان :
پسرک داداشم رو پیر کرد تو این سفر ! انقدر که جیغ زد و دستور داد و ناز کرد !
اونجا هم آروم و قرار نداشت تا مبادا از بازیگوشی جا بمونه
و تو رستوران هم یه دوست پیدا کرده بود که یه جای بازی غذا دهان همدیگه میذاشتن و ماشالله خوب خورد اونجا ! از همین حالا پسرم به حرف دخترا بیشتر از مامانش گوش میده ! خدا آخر و عاقبتمون و به خیر کنه !
و بعد از برگشتمونمون و آوردن لاکی کوچولو جناب پدر دو تا مرغ عشق خوشگل هم واسه آقا نی نیه خریدند تا باغ وحش کوچکمان تکمیل گردد و از آنجایی که در این خانه همه آزادند ، آنها هم فقط برای خواب به قفس میروند...
و این هم بستنی نعمت : ( هر شهری باشید شعبه داره ، حتما" امتحان کنید) یادم باشه پورسانتمم بگیرم