پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

در انتظار معجزه

لبخند

1392/6/8 21:48
نویسنده : عاطفه
468 بازدید
اشتراک گذاری

امروز به لطف زیاد همسر عزیز در زمانی که در سفر سیاحتی بابلسر به همراه مادر و برادر و دو پسر عمه به سر میبردیم و اسم اینجانب را بی خبر در کلاس مدیریت آموزشی ثبت نام نموده اند مجبور به حضور در انجمن پرستاری ایران شدیم ! و بماند که زمانی که از وی خواستیم حالا که چنین مشتاق رد کردن پله های ترقی توسط بنده و خواهان پیشرفتمان هستند پس پادشاه را کمی نگه دارند تا پدر جد مادر بی گناهمان از پس دست درد  مزمنشان و عملی که به تازگی انجام داده اند در نیاید ! و ایشان با خشمی همانند اژدها فرمودند : میخوای از پس فردا بشینم تو خونه واست خونه داری هم بکنمعصبانی؟ و ما اصلا" ناراحت عصبانیت بی دلیلشان نشدیم ! همان جور که دلیل محبت بیش از حدشان را هم نفهمیدیم ولی غصه خوردیم که چرا گفتند پس فردا ؟! و فکرمان مشغول این شد که فردا چه کار مهم تری دارندنگران ؟؟؟؟

خلاصه اینکه صبح مادر عزیز و بی همتایم تشریف فرما شدند اینجا و ما پسرکمان را در زمان خواب و بیداری اش پیچوندیم چشمک و پس از 2 ساعت علافی ساعت 10 به جای 8 کلاس شروع شد ! و خدارو شکر از آن طرف به جای 4 ما را 2 تعطیل کردند و برای پسرکمان سی دی با نی نی خریدیم و آوردیم و وقتی بهش دادیم انقدر از خوشحالی اش ذوق کردیم که خودمان را مدیون نمودیم اگر باز هم بی او جایی رفتیم بی خرید هدیه ای برایش باز گردیم و خدا را سپاس گفتیم که همه اینگونه نیستند و عده ی انگشت شمارنند که پس از دریافت هدیه ای ناقابل اینچنین بوسه بارانمان میکنند و میسی میسی میگویند !

و خوابیدیم تا زمانی که محبت همسر غلیان کند و بخواهد با ما بحرفد و دیدیم نه ! خبری نیست پس برخیزیدیم و طبق سنوات گذشته مان پیش قدم شده و گفتیم و خندیدیم و کمی هم بدهکاری هایمان را صافیدیم و برای صرف شام سرمان را کج کردیم آن وری ! خانه ی مادر شوهر و اکنون از آنجا آمده ایم ! با لب خندان و معده ای پر از کوکوی نخود فرنگی که عاشقش هستیم و انواع طعم های بستنی نعمت ! که از خوشحالی اینکه تقریبا" نزدیک منزلمان شعبه زده در  حال سکته ایم !

این هم عکس های سفر بابلسرمان :

پسرک داداشم رو پیر کرد تو این سفر ! انقدر که جیغ زد و دستور داد و ناز کرد !

دایی و پادشاه

اونجا هم آروم و قرار نداشت تا مبادا از بازیگوشی جا بمونه

 و تو رستوران هم یه دوست پیدا کرده بود که یه جای بازی غذا دهان همدیگه میذاشتن و ماشالله خوب خورد اونجا ! از همین حالا پسرم به حرف دخترا بیشتر از مامانش گوش میده ! خدا آخر و عاقبتمون و به خیر کنه !

این واسه اون لقمه میگرفت ! اون واسه این نوشابه باز میکرد.

و بعد از برگشتمونمون و آوردن لاکی کوچولو جناب پدر دو تا مرغ عشق خوشگل هم واسه آقا نی نیه خریدند تا باغ وحش کوچکمان تکمیل گردد و از آنجایی که در این خانه همه آزادند ، آنها هم فقط برای خواب به قفس میروند...

جوجو و پرپر

و این هم بستنی نعمت : ( هر شهری باشید شعبه داره ، حتما" امتحان کنید) یادم باشه پورسانتمم بگیرمنیشخند

بستنی نعمت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان امیرناز
8 شهریور 92 10:14
سلام نازنینم ممنون از حرفای قشنگت منم اینجا رو خونه دومم میدونم چون دوستای نازنینی مثل خودت دارم که اگه نیام حسابی دلتنگشون میشم ایشالا از شادیهات همیشه بنویسی گلم


سلام به روی ماهت . ممنونم گلم، ایشالله شما هم همیشه شاد باشید و سلامت.
مامان مانی جون
8 شهریور 92 12:38
خوشحال شدم که بده کاریهایتان صاف شد
ای وای چه تحملی داری من که جز مانی هیچ جونوری رو تو خونه راه نمیدم
خوشبینانه نگاه کن شاید منظورش پس فردا نبوده منظورش این بوده که پس از این که گفتی من فردا بچه رو نگه دارم
منم بودم میگفتم مگه فقط بچهء منه خب تو بشین خونه نگش دار
اونم میگفت...
منم میگفتم....
و جنگ شروع میشود
این کامنتو همسرت بخونه آی پمو میده پلیس فتا بیان ببرنم
شوخی بود ها به دل نگیری
راستی ما تشکرمون رو بابت تشکرتون میکنیم گر چه شما قسمت نظراتتون رو برداشتین
ببوس پادشاهو

ممنونم گلم . ما هم زیاد از این من بگو ، اون بگو ها داشتیم ! راستش اون موقع دیگه خسته بودیم و حوصله ی بحث بیشتر و نداشتیم وگرنه شک نکن میگفتم !
لطف داری گلم. خوشحالم کردی با نظرت

مامان محمد جواد
8 شهریور 92 13:18
چه عکس هایی گرفتی پادشاه
دیگه داری مرد میشی خاله جونیا
این شیطونیا رو نکن سید محمد جواد ازت یاد میگیره (حالا نکه خودش بلد نیست )
پادشاه مامانت رو از طرف من ببوس
راستی مامانی خصوصی هم دارم


مرسی خاله جونم. آقا سید استاده منند خاله جون و مرسی از اعتمادتون
مادر فاطمه
8 شهریور 92 14:52
وای وقتی بهت سر میزنم میبینم مطلب جدید نوشتی کلی ذوق میکنم بس قشنگ مینویسید


اولا" که خیلی لطف داری چون خودم از نوشتنم خبر دارم که چه افتضاحیه ! دوما" منم ذوق میکنم وقتی میام و پیام های قشنگ و دلگرم کنندهتون و میخونم. حضورت پایدار
رومینا
8 شهریور 92 17:47
وای عاطفه جون من چقدر از پستها عقب موندم
اتفاقا چقدر کار خوبی کردی که داری این کلاسها رو میری .


حالا هول نشو ! چیز مهمی نبوده !
مگه از محتواش خبر داری ؟
مامان محمدحسین
8 شهریور 92 19:27
عزیزم خصوصی داری!!!

عزیز دلم ممنونم از همدلی ات آرزوی سلامتی و سعادت برات دارم.مرسی
مامان نفس طلایی
8 شهریور 92 21:53
سلام عزیزم همیشه به گردش و کلاس های اموزش و به هم خریدن سی دی
امان از دوستی های کودکان و بزرگسالان که خوب می دانند چه کسی لایق دوستی است
راستی بهتری رفیق؟


سلام به روی ماهت . واقعا" میدونند ها !!!
بــــــــــــــله ! بهتر نباشیم چه کنیم ؟
مامان نفس طلایی
8 شهریور 92 21:55
راستی افسردگی فصلی نگرفتیم می دونی چرا چون افسردگی فصلی مال پاییز و زمستون و به خاطر اینه که نو افتاب کم تر می رسه و بعضی از ادم ها به خاطر این کمبود نور افسرده میشن .. فکر کنم نوع جدیدی از افسردگی فصلی گرفتیم که به دلیل نور زیاد خورشیده
(قسمت اول واقعیت داشت هااا... اخه ما نا سلامتی کارشناسی ارشد روان شناسی هستیم هاااا )

به به به ! خانم دکتر ! از واقعیتش مطمئن بودم ما هم یه چیزایی خوندیمولی تاییدش توسط دوست عزیزمان مطمئن ترمان کرد.
مامان نفس طلایی
8 شهریور 92 21:57
در مورد پست بالا هم عزیزی برام رفیق ... فکر کردی ما جواب پست و نمی دیم هااا .... ما در پست پایین جواب عرض کردیم


شما همیشه لطف داری
مامان نفس طلایی
8 شهریور 92 21:57
خصوصی


پس خوب همه چی بلدیا ! خوش به حال خودت و بقیه و ما شده حسابی ! هم به خاطر آگاهی هایی که داری و هم به خاطر آشنایی که باهات داریم
زری مامان مهدیار
9 شهریور 92 9:27
عاطفه جونی کمتر بابایی حوصله ی نگهداری از بچه رو داره، یعنی اگرم یه بار زحمت نگهداریش رو بکشن باید تو افتخاراتشون بنویسن.
در هر حال دست باباناصر گل درد نکنه که عاطفه خانوم ما رو کلاس ثبت نام کردن و عاشق پیشرفتش هستن.
چه خوب که عکسای سفر رو
گذاشتی.
خدا الهی دایی جون مهربون امیرپارسا رو حفظ کنه و همچنین مامانی نازنینت که زحمت پادشاه افتاده گردنش

ممنونم عزیز دلم . همیشه خوش و سلامت باشی ایشالله.
زری مامان مهدیار
9 شهریور 92 9:30
یعنی اینقدر ما الان ذوق مرگیم که اسممون رو تو پست بالایی دیدیم که اگه تمام نظرات پست هات رو هم برمی داشتی با تلگراف مراتب تشکرمون رو به اعلام می کردیم
در ضمن اینقدر برای من و سایر دوستان عزیزی که خداااااااا بدونه.



همیشه مدیون محبتت هستم
مامان ترنم
9 شهریور 92 13:07
از عنوانت كيييف كردم. خوشحالم از خوشحاليت عزيزم.


مرسی مهربونم . چقدر خوبید شما آخه ؟
مامان ترنم
9 شهریور 92 13:08
حيوون ؟؟ اونم توي خونه؟؟؟ ماشا... به اين همه صبرت عزيزم. اگه من باشم اين شكلي مي‌شم.......


مامان ترنم
9 شهریور 92 13:10
درسته كه نظرخواهي اون پست رو غير فعال كردي ، ولي اين پست كه هست. ممنون گلم از اين همه لطفت.


ممنون از لطف خودت
مامان مانی جون
9 شهریور 92 14:10
خصوصی داری


اولا" بسیار بسیار ممنون و دوما" چرا باز نشد؟
مامان مانی جون
9 شهریور 92 16:14
خودمم الان متوجه شدم مشکلش که حل شد خبرت میکنم


ok
مامان مانی جون
9 شهریور 92 16:24
با اینترنت اکسپلورر باز میشه
خودمم نمیدونم چرا چون با فایر فاکس گذاشته بودمش


خوندم گلم.
مامان الینا
11 شهریور 92 11:06
به به ... چشمم روشن حداقل این مطلب رو رمز دار می کردی نبینم دامادم با دخترای دیگه وقت می گذورنه!!!
عاطفه جان ممکنه مرغ عشق و پرهایی که ازش می ریزه باعث حساسیت در پادشاه کوچیکمون بشه مراقب باش

ببخشید خاله جون ، به الینا جونم نشون ندیا ! (به خدا نمیدونی دختر گلت و چقدر دوست دارم)
اتفاقا" به پر و پشم هم حساسیت داره و شربت آلرژی زا میخوره ، دکتر هم گفته هرچی از این چیزا دارید ازش دور کنید ولی از بس گریه کرد و هر روز گفت پرپر واسش گرفتیم ، در اولین فرصت ردشون میکنیم.مرسی از توجه ات
مامان الینا
11 شهریور 92 17:24
خصوصی


مرسی خانومی
حق با تو بوده
مادر فاطمه
12 شهریور 92 14:25
بستنی بهرام برلیان واقع در جنت اباد رو هم امتحان کنید خیلی خوشمزس


ما عاشق کسب تجربه های جدیدم مخصوصا" اونایی که به شکم مربوط میشه ! حتما" میریم و میخوریم و نظر میدیم. مرسی از راهنماییت
دایی
12 شهریور 92 22:13
لااقل می گفتی کلیه هزینه ها پای من بود !
بعدشم عکس از من نزازشتی وقتی هم که گزازشتی اینو گذاشتی !!

خوب شد گفتی !‌ پای بابا کریم بود هزینه ها ولی پولا همه دست تو بود
مگه چشه ؟ به این خوشگلی ؟