پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

در انتظار معجزه

جمعه ی زیبای من

1392/6/10 18:04
نویسنده : عاطفه
284 بازدید
اشتراک گذاری

از آنجایی که من بانویی هستم بسیار بسیار خوش اخلاق ، خانم ، مهربان ، دلسوز ، فداکار ، با گذشت ، ماه و خیلی خیلی چیزای دیگه که یادم نمیاد جمعه صبح بعد از اینکه با ضربه ی سنگینی که همزمان به سر من و ناصر توسط 2 کنترلی که دست پسرک بوده خورد از خواب بیدار شدیم ، همسری فرمودند امروز ، روز توست ! هرجا بخوای میریم ! و ما از خوشحالی اسم همه جاهایی که آرزوی چندین و چند ساله مان بود از شوق زیاد فراموش کردیمنیشخند. و یکدفعه گفتیم بریم خونه عمو احد ! و این عموی عزیز ، عموی ناتنی ما است که از مراسم چهلم عمه ی نازنینم به این ور یعنی چیزی حدود 8 - 7 ماه ندیده بودیمش و ناصر را هم خیلی دوست دارند و خانه شان اسلامشهر است و ما مثلا" میخواستیم با این حرف درجه محبت همسری را بسنجیم و ایشان فی الفور گفتند باشه . ببین مامانت اینا هم میان ! و ما زنگیدیم و دیدیم همه چه سرخوشانه قرار سرگرمی جمعه را گذاشته اند و خبر کردن ما را گذاشته اند برای زمان حرکت ! و اینچنین بود که ما به صرف نهار ، بوستان اندیشه دعوت شدیم .

با مادربزرگ و دایی و خاله ها جمع شدیم و آب و هوایی عوض کردیم و از طبیعت بسی لذت ها بردیم و ساعت 4 عصر جول و پلاس را جمع نموده و همراه پدر و مادر محترمه مسیر خانه ی عمو را پبش گرفتیم و کلی خوش گذراندیم و آنجا هم شیر بلالی خوشمزه به بدن زدیم و آخر شب منزل بودیم ولی به حدی خسته که هر 3 تایی هر جای خانه بودیم با همان لباس های بیرونمان بیهوش شدیماز خود راضی.

و کل روز پسرک حسابی برای خودش جولان داد و مجلس گرمی نمود ! آن هم نه با شیرین زبانی و خوردن و بازی ! فقط رقصید و کاری کرد تا کلاهمان را بالاتر بیاندازیم ! بگوییم خدا چه کند این جهش ژن را که نمیدانیم این ژن رقاصی از کدام مسلمانی به این پسرک به ارث رسیده !!! جدیدا" هم که ناصر برای از بین نرفتن این همه علاقه پسرک به قر کمر و ... و استعداد خارق العاده اش صبح ها به جای ورزش و میل گرفتن آهنگ میگذارد و تمرین رقص میکنند و هیچ از آن هیکل گنده اش خجالت نمیکشد و وظیفه اینجانب ماشالله ماشالله بهش بگید خواندن است و بس ! و این بزم هر روزه ی ماست دیگر !

پسرم مرد شده و به جای بادی زیرپوش میپوشدمژه:

پسرم بزرگ شده ماشالله

کلی با توپ بازی کرد و خسته که شد خودش نشست روش و استراحت کردنیشخند

پادشاه من

پادشاه من

یه عالمه هم با مامان مرضی بازی کرد و مثل همیشه کلی خسته اش کردخجالت ( تو اون آلاچیق نشسته بودیم)

گرگم به هوا با مامان مرضی

رقصش هم که کم کم داره جهانی میشه ناراحت !

قرتی خان !

 و این هم زندگی مسالمت آمیز حیوانات در پارکابرو :

جوجو و پیشی---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دلشکسته نوشت : ما هنوز هایپر نرفتیمناراحت و ناصر آب پاکی را ریخت روی دستم که تا برج بعد نمیریمگریه ( فکر کنم چون کارت حقوقم و ازش گرفتم بی جنبه اینجوری گفت نگران فدای سرم !قلب)

پرستار نوشت : ترشحات گوش پسرک داره میاد بیرون نیشخند مثل بقیه ! و این یعنی کانال گوش بزرگ شده و ایشالله که دیگه گوشش عفونت نمیکنه و مریض نشهقلب باید برا اطمینان بیشتر دوباره ببرمش دکتر، ولی خیلی بابت بیرون اومدن ترشحات خوشحالم خجالت چه مادر ضایعی شدمچشمک !!!

جاری نوشت : جاری جونم شماره جدیدم و گیر آورد و بهم زنگ زد و کلی حرفای عشقولانه زد که یعنی ما باید با هم دوست باشیم و زیاد بریم و بیایم و صمیمی هستیم ، صمیمی تر شیم و ما فقط تایید کردیم ! ته دلم دوسش دارم ولی تصمیمم و گرفتم به خاطر اینکه از صمیمییتم با بعضی ها خیلی ضربه خوردم و واسه اینکه فاصله ام متاسفانه باید باهاشون رعایت شه ، شک دارم که باهاش صمیمی تر شملبخند

عروس نوشت : مامان بزرگم امروز میگفت چرا تا حالا جاریتو دعوت نکردی  و منم گفتم تا حالا کار داشتم و به ناصر گفتم که دوست دارم طبق عرف که در فامیل همسر معنایی نداره بگم بیان ولی جناب همسر که معلوم نبود از کجا ضربه ای به سرش خورده بود ! فرمودند عزیزم نمیخواد دعوتشون کنیقلب ! اگرم خواستیم میگیم بیان رستوران ، خونه نیانتعجبنیشخند !

شاید اثر همون ضربه کنترل صبح جمعه است چشمک متشکرم ازت پادشاهچشمکماچ.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان محمدحسین
10 شهریور 92 6:20
سلام عزیز دل خاله .
خوب کاری کردی که نفس همه رو گرفتی..
یه جمعه رفتی پارک حالش رو ببر



خاله جون به داداش محمد حسین هم اینجوری میگی ؟؟؟
مامان ترنم
10 شهریور 92 8:52
مي‌گم خيلي خوب جواب مي‌ده. صبحها كنترل رو حتما بده دست پادشاه تا بيدارتون كنه.


فقط باید صبورتر شم تا دردش و راحت تر تحمل کنم
مامان ترنم
10 شهریور 92 8:53
هميشه خوش باشي عزززيزززم. عاششششق نوشته‌هاتم. فوق العاده است.

منم عاشق حضورت که از فوق العاده یه چیزی اون ورتره !
زری مامان مهدیار
10 شهریور 92 9:59
عجب پارک باصفایی
همیشه به گردش عاطفه خانومی
جناب پادشاه قربون خودت و هیکلت و زیرپوشت و صد البته رقصیدنت یک جاااااااااااا

به پای گردشای شما که نمیرسه زری مهربونم. ایشالله سلامت باشی خاله جون
زری مامان مهدیار
10 شهریور 92 10:09
خدا رو شکر ایشالا که دیگه گوشش خوب خوب شده
جاری جان نازنین رو هم بهترین کار ممکن رو می کنی که زیاد صمیمی نمی شی.در حد همون دوستی و تلفن گاه و بیگاه خیلی هم عالیه
دل دشمنات بشکنه عاطفه جونم، چهره رو غمگین کن، چشما رو محزون ، وسط حرف زدن یهو سکوت و نگاه غمگین به دوردستا، تا باباناصر بپرسه چی شده عاطفه خانوم
دیگه حله خواهر جان، اونم این بابا ناصر مهربون و دلرحم،کل هایپر رو می خری و برمی گردی


مرسی دوست گلم . نخریم هم عیب نداره ! فقط بریم ببینیم
عاطفه مامان الای
10 شهریور 92 11:53
سلام عزیزم خوشحالم که بهتون خوش گذشته
الهی قربون اون پسرک رقاصت هم بشم مثل الی ماست اینم خیلی استعداد داره
وبزرگترین آرزوش اینه که تو مسابقه رقص خردادیان شرکت کنه واول بشه
گل من بابت نظر خصوصی من ناراحت شدی
من خیلی تو فکرت بودم ولی بازم فکر کن یه وبلاگ تو بلاگفا درست کن وحرفایی رو که به همه نمیتونی بگی اونجا بنویس گلم
تو فیس بوک هستی یا نه؟
اگه هستی این اکانت منه بیا وaddکن منو تو هم بگو تا منم ادت کنم میبوسمتون
از خوشحالیت خوشحالمیشم
از ناراحتیت ناراحت
لبت خندان ودلت شاد خواهر گلم

سلام عزیزم . نظر خصوصیت رو خوندم و در یکی از کامنتای دیگه ات جوابش و دادم . نه گلم ، برای چی ناراحت بشم ؟ تو همیشه به من لطف داری . مرسی از راهنماییت. خیلی فکر خوبیه ولی من وقت و حوصله نوشتن تو دو تا وبلاگ و ندارم . اینجا رو هم فقط به خاطر اینکه واسه گل پسر یادگاری بمونه مینویسم و گاهی هم خودم و توش دخالت میدم و از خودمم میگم. تو فیس بوک هم نیستم . فقط به خاطر اینکه زمانشو ندارم. باز هم ممنون از لطفتم. به خدا منم همینجورم ، با غصه هات ناراحت و با شادیت خوشحالایشالله همیشه سلامت باشید
شقایق
10 شهریور 92 11:56
ایشالا همیشه با شادی دور هم جمع بشید پسر خوشمزه منو ببوس


مرسی خاله جون
سلام
10 شهریور 92 13:07
سلام
امیدوارم که روزهای خوبی داشته باشید و سایتون بالای سر بچتون باشه.موفق باشید.به وب اول هم بیایید.
www.blue-dreams.blogfa.com


چشم خانومی.
مامان مریم
10 شهریور 92 13:09
به به بد نگذره..همیشه به گردش ...من قر دادن این جیگرو بخورم...به مهتاب یاد بدم استفاده از کنترلو..شاید برای ما هم موثر باشه
تو یه بار دیگه ازون پست رمزدارات بذار من میدونمو تو

سلامت باشید
نه بابا این ریسکو نکن ! مهتاب بزرگتره ، زورش بیشتره ، یهو سر و کله تون و میشکونه ! بعد میخواید طفل معصوم و دعوا کنید ، اثر عکس میده
گفتم ببخشید کهچــــــشم.
مامان نفس طلایی
10 شهریور 92 15:29
سلام عزیزم همیشه به گردش ...
این کنترل چه می کنه....

کاش ما هم کسی را داشتیم برای زدن کنترل و ایجاد تغییرات جدید در زندگی
پی نوشت ها هم همگی عالی بود


سلام به روزی ماهت.
ایشالله به زودی زود یکی از اون خوب ترین هاش میاد و به جای کنترل، خود تلویزیون و میزنهکه زیاد زیاد تغییر خوب کنید
و حضورت از همیشه عالی تر
لی لی
10 شهریور 92 15:43
الان این نوشته ها رو همسرت و برادرشوهری میخونن؟؟؟؟
میگی راحت نیستی اینجا ولی خدایش خیــــــــــــــــلی راحتی


ببین میتونیم چشمون کنی
جناب همسر اصلا" اینجا نمیاد ، فقط خودم اونایی که دلم میخواد و معمولا" اکثرشو واسش میخونم و برادر شوهر میاد و همیشه عکس هارو فقط نگاه میکنه
اونایی که میخونن : خواهر شوهر و خاله ها و خاله زاده ها و دختر عمه و برادر و مادر عزیز هستند گلم
مامان اهورا
11 شهریور 92 0:35
چه خوب!!!!!!!!!!!پس کلی بهتون خوش گذشته...
انشالله همیشه شاد و سرحال ببینمت گلم.


متشکریم دوست گلم .
ما هم همین آرزو رو برای شما داریم
مادر فاطمه
11 شهریور 92 0:45
انشالا همیشه خوش باشین


ممنون دوست گلم ، همچنین.
مامان الینا
11 شهریور 92 11:12
سلام عزیزم اول از همه اینکه حتما به فکر نوشتن یک کتاب باش این استعداد خارق العادت در نوشتن واقعا حیفه باید ازش استفاده کنی
دوم خوشحالم از اینکه بالاخره جمعه خوشگله برای شما و پادشاه رسید
سوم اینکه هرگز با جاری صمیمی نشو
چهارم اینکه واقعا پسر خوشتیپ و خوشگلی داری خدا از چشم بد نگهش داره همیشه به گردش و شادی باشین
در نهایت دیدی زندگی به اون بدی که فکر می کردی نیست


اولا" خیلی خوشحالم کردی با ای حرفت. همین چیزاست که به آدم امید میده واسه پیشرفت. دستت درد نکنه
دوما" ممنون از توجه و ریز بینی ات ، خودمم هم جریان جمعه خوشگله رو یادم رفته بود، مرسی از این همه دقت
سوما" حتما" این نصیحت و آویزه ی گوشم میکنم
چهارما" یعنی به پای الینای عزیز دلم میرسه ؟
و آره،‌دیدم
مامان اهورا
11 شهریور 92 19:47
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته...انشاالله همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه عاطفه جون.

مرسی مامان پسر خوشگله.
مامان محمدصدرا
12 شهریور 92 0:49
خیلی خیلی خوشحال شدم عزیزم. ان شاالله گل پسری همیشه سالم و شاد باشه. خیلی ناز خاله رو ببوس


ممنون دوست گلم . سلامت باشید
مامان مانی جون
13 شهریور 92 16:14
میگم احتمالا اون ضربه ای که به سرت خورده باعث خودشیفتگی نشده؟!!!
همون بهتر که آدم با بعضی از اقوام صمیمی نشه چون یهو خیلی مهربون میشیو بقچهء دلتو وا میکنی و دیگه باید ....
من بودم میرفتم هایپر و یه بسته ماهی هم تو لیست خریدام میذاشتم و موقع برگشت میدرستیدمش و میزدیم بر بدن
چه بابای مهربونی که شما رو به آرزوتون رسوند
ببوس پادشاه رو

رسیدیم موقع نهار بود تو رستورانش همه مدل غذایی گرفتیم به بدن زدیم وگرنه خرید نمیتونستیم بکنیم با شکم خالی که
ماهی هم بابام گرفت
عمه جون
13 شهریور 92 16:51