پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

در انتظار معجزه

چشم و هم چشمی

1392/6/18 10:11
نویسنده : عاطفه
373 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجا که در ادمه مناسبت قشنگ دیروز و نبود روز پسر احساس میکنم شدید در حق پسرک دوست داشتنی خودم اجحاف شده می خوام بگم :

یه پسر دارم شاه نداره قلب! خوشگلیشو ماه ندارهماچ ! مامانی داره تا نداره نیشخند! به کَس کَسونش نمیدم از خود راضی! به همه نشونش نمیدماز خود راضی ! به کسی میدم که کَس باشهمژه ! پیرهن تن اش اطلس باشه ! شاه بیاد با لشگرشلبخند ! شاهزاده هاش دور و برشاز خود راضی ! واسه دختر بزرگترشنیشخند ! آیا بدم خیال باطل؟ آیا ندم متفکر ؟

حالا که دلم خنک شد میرم سر اصل مطلبخجالتنیشخند :

این پسر ما جدی جدی باورش شده پادشاه ! اونم از اونایی که در دوران حکومت جز استبداد و خون رعیت را در شیشه کردن کار دیگه ای بلد نیستن خجالت! مثلا" یکی از بازی هاش این شده که هرچی کفگیر و ملاقه و سیخ و نی و .. است برداره و بکنه تو قفس این مرغ عشقای بخت برگشته و داد بزنه دِهَـــ ! و مثلا" دعواشون کنه ! که بیان بیرون ! وقتی هم اومدن با دستمال و روسری و چادر بیافته دنبالشون تا بگیرتشون ! و اسباب شرمندگی مادر بیچاره را مهیا کنه در برابر سازمان حمایت از حیوانات ! لاکی بیچاره که به درک واصل شد ناراحت! حالا زبانم لال انگار نوبت این بخت برگشته هاست نگران! البته اونا هم اگه دست این بیافتن گازی میگیرن ها ! از اون گازها که هم خون راه میندازه و هم تا یه ماهی دردش از تن ات بیرون نمیره ! خودم کشیدم این دردو نیشخندگریه!

این به کنار وقتی یه چیزی میخواد اول یه داد بلند بالا میزنه و یه مامانی صدا میکنه که زن طبقه سومی خیال میکنه بچه اش باهاش کار دارهچشمک ! ده بار که گفتیم جانم ؟ و بله ؟ و بفرمایید ! با اِشین و اُخواب و اُشو و بده و بیا و نانای و اَموم و جیش و دَ دَ و ... گفتن تکلیف ما رو مشخص میکنه قلب ! و خدا به دادمون برسه اگه به سازش نرقصیم استرس ! البته تا همین یکی دو روز که ناصر سرش خیلی گرم کار بود و کمتر حضور داشت فکر میکردم فقط منم که دارم از اعلی حضرت رو دست میخورم و پُر روش میکنم نگران ولی وقتی کار ناصر هم کمتر شد و اونم با ترس و نگرانی و فکری مشغول بابت بداخلاقی ها و زورگویی های جناب پادشاه اوامر را اجرا میکرد و حتی بیشتر از من پی حرفش رفت ، نفسی از سر آسودگی کشیدم و خیالم راحت شد که هر دو ندید بدید بچه بوده ایم و حال با میل و رغبت بیشتری به این بازی کدخدا منشانه ی امیرپارسا خان و رعیت بودن خودم و همسر ادامه میدهیم ! و البته در کنارش راهکارهای زیرکانه ای به کار میبندم تا پسرک بفهمد که در همیشه روی یک پاشنه نمی چرخد و گهی زین به پشت و گهی پشت به زینمژه. و به اسم بازی کارهای خودمان را هم انجام میدهیم ، کمک میکند سفره می اندازد ، لیوان و بشقاب میبرد ، جاروی دستی میکشد ، لباس های خشک شده را برایمان جمع میکند و ... ! و ما دلمان را خوش میکنیم اگر دختر نداریم پادشاه کارکُن که داریم نیشخند ؟

تا جایزه هام از سمت خدا برسه واسه خالی نبودن عریضه یه سوژه گیر آوردم و زوری از ناصر درخواست تشویقی کردماز خود راضی و امروز رفتیم بیگ بوی و یه پیتزای خوشمزه خوردیم و اومدیم لبخند در ادامه رفتیم طبق معمول عروس لبنان و باقلوا گرفتیم و متاسفانه فهمیدم تا اطلاع ثانوی شاید از آخرین دفعاتی باشه که میتونم باقلواهای خوشمزه اش و بخورمنگران شده بود کیلویی 45000 تومانتعجب!!!

پسرک بعد از خوردن غذا :

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بدعادت نوشت : بعد از مدتها دست به جیب نشدن اهالی محل دیروز پسرک مجددا 2تا طالبی جایزه گرفتنیشخند !

شرمگین نوشت : امروز انقدر پسرک تو رستوران تا غذا آماده شه و بیارن داد زد و بَه بَه و بده بده  کرد و دستشو به حالت بیا به خدمه نشون داد که همه بهش خندیدن خجالتو یه گروه که توریست بودن ازش فیلم گرفتن و یکی هم تو یه بشقاب جدا براش یه تیکه پیتزا آورد تا موقتا" ساکت شهنیشخند! بچه ام هلاک بود از گشنگی انگار ناراحت!

خود شیرین (همسر) نوشت : ناصر چند وقتیه حسابی از دست اعضای درجه 1 خانواده اش شاکیهنیشخند با اینکه حق واقعا" با ناصرعزیزم و بهترین فرصته منم بدجنسی کنم و زیر آب همه رو بزنم ولی این وجدان نامردم  نمیذارهعصبانی و همش به ناصر بیچاره میگم حرف الکی نزن ! صبور باش ! اونا هم حق دارن گریه!!! به این امید که عروسم هم مثل خودم ساده و مهربون باشه نگرانقلب !

ممنون نوشت : دایی ام دیروز به امیر پارسا عیدی روز دختر داد نیشخندقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان آنا
18 شهریور 92 2:12
راجع به شیرینی کاملا درکت میکنم چون منم عاشق شیرینی هستم.ولی من باقلوا زیاد دوست ندارم.برعکس عاشق ناپلئونی وشیرینی ترهای جدید هستم که تا میبینمشون اینجوری میشماز بس که تو حاملگی شیرینی نخوردم انگار عقده ای شدم.


شقایق
18 شهریور 92 9:03
واااااای عزیزم شعری که برای پادشاه نوشتی خیلی بامزه بود


مامان آتنا
18 شهریور 92 9:43
به به چه پسر ماه و نازی، خدا حفظش کنه
مامانی چه قلم روون و قشنگی دارین. به ما هم سر بزن خانومی


مرسی خاله جان.
چشم خدمت میرسیم.
مامان مریم
18 شهریور 92 9:59
یعنی 100 تا ازین شعرا بخونیو و بسرایی بازم کسی نمیاد خواستگاریش خودت باید با یه لشگر بری خواستگاری..حالا شاید بهت دادن دخترشونومنم خنک شدم..
خودشیرین نوشتو خوب اومدی یعنی به غایت موجودات خنگ و گاگولی هستیم در این مواقع..
یه خلال دندون بده به پادشام خوب


ببین من و تو کی همدیگرو میکشیم ؟ دوست آدم انقدر تخریب گر باشه از دشمن چه انتظاری داشته باشم !
یه قدم هم از گاگول جلوتریم !
خلال بدم که بکنه تو لثه اش که میخاره و داره دندون در میاره ؟ دقت کن فدات شم
مامان ترنم
18 شهریور 92 10:04
fi امید که عروسم هم مثل خودم ساده و خنگ باشه . خيلي با حال بود.
خوب حالا چرا دعوا مي‌كني؟؟ خوب خودت نوشتي؟؟؟


مامان ترنم
18 شهریور 92 10:05
حالا فصل طالبي تموم بشه جايزه چي مي‌شه؟؟؟


دو روزه با این کامنتت فکر من و مشغول کردی ها ! اصلا" اعصابم خورد شده حسابی ! نکنه فصلش تموم شه اینا مغازه رو تعطیل کنن ما 6 ماه بی جایزه بمونیم ؟
مادر فاطمه
18 شهریور 92 14:06
ای پادشاه شیطونو خوشگل


عمه زری
18 شهریور 92 15:53
اولم؟
بی خیال مهم نیس
شرمگین نوشتت رو دوس داشتم. صحنه ی جالبی بوده ها!
و در مورد خودشیزین نوشتت هم باید بگم حســــــــــــــــــــــــــــابی درکت می کنم
منم گاهی از وجدانم حرصم میگیره بدجـــــــــــــــــــــــــــور . . .

اما همین نفس کُشی هاست که به آدم بزرگی و منش و آخرت خوش میده.
بی خیال مهم اینه که یکی هست که از خودمونم بیشتر درکمون میکنه. و پاداش صبرمونو خیلی بیشتر از میزان صبرمون میده
گاهی میگم:
خداروشکر که خدارو دارم!

چه جمله ی خوشگلی ! خدارو شکر که خدا رو دارم
زری مامان مهدیار
18 شهریور 92 17:15
جناب پادشاه شما رو بد عادت کردن عاطفه خانوم که همیشه به حرفاتون گوش دادن، بابا پادشاهی گفتنااااااااا
باید یه وقتایی شدت عمل هم به خرج بده خوب


زری مامان مهدیار
18 شهریور 92 17:18
جیگرررررررررر این موهای سیخ سیخ شده ش رو
نوش جونتون عاطفه جونم
به به بیگ بوی


جای شما خالی
زری مامان مهدیار
18 شهریور 92 17:19
از خنگی و سادگی نیست دوست مهربونم
قلب رئوف و مهربونته
ایشالا که عروست هم مثل خودت بزرگوار و خانوم باشه


ممنون دوست عزیز و گل و مهربون من
لی لی
18 شهریور 92 19:23
خیلی باهال مینویسی به خدا
مرسی که همیشه خنده به لبمون میاری


مامان ابولفضل
18 شهریور 92 22:38
خبيث نوشت..چندروز پيش اين اتفاق واسه منم افتاد ولي وجدانم كاري به كارم نداشت و من يه زير اب حسابي زدم و جيگرم حال اومد...
به اميد آينده با عروسي خبيث ...


خوش به حالتخبیث
مامان نفس طلایی
18 شهریور 92 23:51
عجب جریانات جالبی دارین هااا.. به به بیگ بوی ما رو هم یاد کنین راستی باقلواهاش خوبه؟ ما فقط تعریفش و شنیدیم ... اما یه جا بهت بگم که عالیه ... فقط می دونم سمت دولت اباده .. اسمش حلویات بیروته واقعااا عالیه ... ما هر وقت میریم زیارت حضرت عبدالعظیم می ریم اونجا ... حالا خواستی شمارش می دم بهت خودت بزنگی ادرس دقیق بگیری اخه من اصلا نمی شناسم ...
افرین به این عروس گل و نمونه و خانوم ... به هر صورت دوست ما هستی دیگه


چشم از این به بعد یاد شما هم میکنیمخیلی خیلی خوشمزه است . آرذه لطفا" شمارهشو برام بذار تعریف اونجارم خیلی تو نت خوندم ولی نمی دونم دقیق کجاست ! اتفاقا" همسر هر 5 شنبه شاه عبدالعظیم میره ! ایندفعه با باقلوا برمیگرده !
مامان تربچه
19 شهریور 92 9:49
سلام عاطفه جون
ممنون از محبتت
به روز کردم


سلام ، الان خدمت میرسیم خانم برنده
رومینا
19 شهریور 92 12:52
پادشاه کوچولو خیلی خوردنی شده هاااااااااا
هیچ باقلوایی باقلوای قزوین نمیشه این رو حتما امتحان کن .

من خودم همیشه عروس خنگول پنگولی بودم ولی اصلا دوست ندارم یکی بیاد پسرمو ببره


لطف داری عزیزم.
اگه گیر بیارم حتما" امتحان میکنم.
دست من و تو نیست ! بخوان ببرن میبیرن.
شیما
19 شهریور 92 16:36
اولا که ما ازین شانسا نداریم که عروسامونم مثل خودمون باشن!!!از الان گفتم نگی نگفتی!!!!

بعد اینکه ای جووووون به اون چشا و نگاهای پادشاه

آخرشم اینکه اون طفلی پرنده ها رو یه جوری نجات بدینقلبم سووووخت براشون و برای اون لاکی خدا بیامرز


حالا نمیشد نفوس بد نزنی !

امروز با همسر دربارش صحبت کردیم ! از فردا همه ی بازیگوشی ها با جوجوها تعطیله ! دیگه غصه شون و نخور
زری مامان مهدیار
19 شهریور 92 16:37
عاطفه دارم برای اولین بار قیمه درست می کنم
یعنی به نظرت بهم میوفته؟
دعا کن بیفته و یه جایزه هم بگیرم
عاشقتم م م م

آفرین به دوست جونم
ایشالله که حتما" اومد داره و نمی تونی از زیر دوباره پختن اش در بری
جایزه هم حتما" میگیری انشالله
مامان نفس طلایی
20 شهریور 92 0:36
عزیزی ... شمارش رو هم بهت میدم باید برم سینی اش و پیدا کنم زیر اون نوشته ... نمی دونم کجاست


زیاد خودت و درگیرش نکن ! اگه دم دستت اومد و دیدی بده اگه نه فدای سرت
مامان الینا
20 شهریور 92 12:41
عزیزم من جای شما بودم از این فرصت بدست امده از قوم والضالین نهایت استفاده رو میکردم گفتم بعدا نگی نگفتی ها!!!


عاطفه مامان الای
20 شهریور 92 18:30
میدونی خیلی جالبه من نمیدونستم که روز دختره از کی تا حالا روز دختر میگیرن من حالا فهمیدم
ببین چه مادری هستم که دختر دارم ونفهمیدم روز دختره دیگران به الی تبریک گفتن ولی من هنوز مونده بودم که چی رو تبریک میگن