26/10/92 پنج شنبه
یازدهمین روزیه که مریضی ! از قبل از مشهد رفتن تا همین حالا . با افت و خیز فراوان. با تن تب دار و آبریزش بینی و لثه ای که میخارید و حالا ... متاسفانه با لبی که از داخل خیلی بد پاره شده ! و من همچنان با شدت زیاد مادری میکنم برات ! با تنی خسته و کوفته از هجوم حمله های ویروس های زنده ی اطرافم ! ویروس هایی به اسم انسان که روحم را مریض میکنند و اثرش جسمم را به فنا میدهد. این پروسه بی حوصلگی و گرفتگی مان در پاییز سنجاق شده به این زمستان لعنتی که از پارسال تا حالا که عمه مان را در نیمه ی اولین ماهش به خاک سپردیم حالمان را بدجور گرفته است ! دلم میخواست مادر کانگورویی بودم که هروقت مثل الان خسته و ناامید میشدم از همه چیز و همه کس و نامردی ها ...