سپاسگذارم
خدایا ببخش که انقدر از هرچیزی گله می کنم. ببخش که بهونه گوش دردهای مداوم پادشاهم را میگیرم و سالمی چشم و دهان و دست و پایش به چشمم نمی آید . ببخش که شربت دادن ها و دارو دادن ها عذاب الیم است برایم و از شیر دادن کلافه شده ام و تو هر روز سیرابم می کنی از محبتت . ببخش که حوصله ی بازی ندارم و حتی خنده های آسمانی اش حوصله ام را جا نمیاورد . ببخش که به جان این مرد مهربان و وفادارم انقدر غر می زنم تا عطای در کنارم ماندن را به لقایش ببخشد. ببخش که از دوست داشتن های بقیه نسبت به خودم و خانواده ام پریشان میشوم و زمان بی تفاوتی شان به سراغت می آیم با سبدی پر از شکایت ! ببخش که محبت اطرافیان را فضولی می دانم و بی تفاوتی شان را بی احترامی ! ...