پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

در انتظار معجزه

من و تو و یه دنیا عشق

از پنجره آشپزخانه بیرون و که نگاه کنی ماه خیلی خوشگل جلوی چشمته ! دیشب آسمون یه شکل دیگه بود انگار ! ماه از ابهت مردونه در اومده و انگار عروس شده بود ! همه ی ابرای دور و برش یه جور خوشگلی کنارش قرار گرفته بودن که انگار دامن پر چین اش شدن ! شایدم داشت میرفت تولد ... مثل همیشه من و تو و تنهایی با هم بودیم ... خیلی دلم می خواست ببرمت بیرون تا آتش بازی ها و منورهایی که می زدن و ببینی ولی یاد یه چیزایی افتادم و نتونستم . ببخشید که نشد . در عوض کلی قایم باشک بازی کردیم .. کلی رو پام گذاشتم و بردمت بالا .. کلی نانای کردی قرتی خان ! ولی تا میومد خوابت ببره صدای ترقه ها می پروندت و این پریدن های مکرر باعث شده به شکم جنابعالی استرس وارد شه و مدام تک...
3 تير 1392

14 ماهگی

برای تولدت چیزی ننوشتم .. نه که چیزی هم ننیوسم نوشتم ولی اینجا نذاشتم ..تو اون جعبه هست یواشکی خودم و خودت !  ولی حالا که 14 ماهه شدی ( نمی دونم چرا انقدر با 14 حال می کنم ) گفتم بنویسم واست چه قده بودی ! چه قده شدی ! ماشالاه ! ولی مامانی گاهی باورم نمیشه این همه روز از کنار هم بودنمون گذشته باشه اگه اون 9 ماه و فاکتور بگیرم تو توی تمام 6 ماهی که مامان تو مرخصی بود یه ساعت هم کامل رو زمین نبودی .. چقدر زود گذشتن عسلم .. با هم می خوابیدیم و بلند می شدیم و غذا می خوردیم و حموم می رفتیم و همه چیمون با هم با هم بود ... و جای تو همیشه رو سینه ی من ... بزرگ که شدی آقا که شدی داماد که شدی یادت میاد اون روزای با هم بودنمون و .. یادت میاد ما...
3 تير 1392

سپاسگذارم

خدایا ببخش که انقدر از هرچیزی گله می کنم. ببخش که بهونه گوش دردهای مداوم پادشاهم را میگیرم و سالمی چشم و دهان و دست و پایش به چشمم نمی آید . ببخش که شربت دادن ها و دارو دادن ها عذاب الیم است برایم و از شیر دادن کلافه شده ام و تو هر روز سیرابم می کنی از محبتت . ببخش که حوصله ی بازی ندارم و حتی خنده های آسمانی اش حوصله ام را جا نمیاورد . ببخش که به جان این مرد مهربان و وفادارم انقدر غر می زنم تا عطای در کنارم ماندن را به لقایش ببخشد. ببخش که از دوست داشتن های بقیه نسبت به خودم و خانواده ام پریشان میشوم و زمان بی تفاوتی شان به سراغت می آیم با سبدی پر از شکایت ! ببخش که محبت اطرافیان را فضولی می دانم و بی تفاوتی شان را بی احترامی ! ...
2 تير 1392

نزدیک نیمه شعبان

فردا شب عید بزرگی است . امروز یکدفعه خاله تصمیم گرفت برای مولودی که فردا دعوتیم چندتایی بسته ی نقل درست کنه ، تماس گرفت و پرسید حاضر به همکاری هستم یا نه ؟ که قبول کردم و خاله اومد دنبالمون و رفتیم خرید و بعد هم نشستیم به درست کردن بسته ها که واقعا هم زیبا شدند ولی شما نذاشتید تا آخر کار مامان اونجا بمونه بس که بهونه گرفتی و کلافه ام کردی ساعت 10:30 شب تنهایی اومدیم خونه . اینجاکه رسیدیم راحت راحت خوابیدی.حالا که انقدر معصوم و مظلوم میبینمت دلم از دست خودم خیلی میگیره،حال این روزهای مامان اصلا مساعد نیست ولی تو تمام امید و نفسمی و بهونه همه ی خوب و خوب تر شدن ها ! این پست رو بعد از پست قبلی گذاشتم فقط به خاطر یه چیز : که بعد از خ...
2 تير 1392

دوری

تو دل مامان که بودی، مطمئن که شدم هستی ..تا 2 ماه و خورده ای به هیچکس حرفی نزدم (به دلایلی که هرگز نخواهی فهمید ) نزدیک ماه سوم که شدیم .. داشتم می مردم از نگفتن اولین نفری که مطئمن بودم از بودنت خوشحال میشه رو صدا کردم و برگه ی آزمایش و نشونش دادم ... اشک تو چشماش جمع شد و محکم بغلم کرد از دست بعضی ها که خیلی حرص می خوردم و با بعضی کاراشون واقعا غصه دار می شدم یه نفر بود که مثل من ناعادلانه رفتار کردن اونا رو می فهمید و بغل گوشم می گفت : عاطف هیچی نگو عیب نداره .. و من از احساس فهمیده شدن ام آروم میشدم ... مهمون که دعوت می کردم ... کمک که می خواستم .. سوال که داشتم ... یه نفر بود که همیشه می گفت : باشه عزیزم میام . خیلی دلم براش ت...
28 خرداد 1392

داستان اساب بازی ها

کلی کار کن و خسته شو و پول در بیار ، بعد برو با کلی وسواس و گشتن بهترین مارک اسباب بازی رو از نظر کیفیت و هدف مندی انتخاب کن و تا قرون آخر جدیدترین هاشو بخر ، بعد بذار گوشه اتاق پسرک تا دکور شه و بهونه دور هم جمع شدن بچه های فامیل ! چون پادشاه خودش وسایل بازی اش و انتخاب می کنه !!!!! ...
28 خرداد 1392

پادشاه پر رنگ می شود.

میون این همه دغدغه کاری و فکری ... بعد دو هفته مهمون داری و کلی از پله های اداره بیمه بالا و پایین رفتن .. بعد این همه فشار روحی و خستگی جسمی .. بعد این همه دلتنگی و بعد این همه اینهمه ها ... دیدن کارای تو و یک سری خاصشون انگار به آدم یه عمر دوباره می ده . بعضی از کارات درست مثل تصویر بزرگ شده ی یه قسمتی از عکس می مونه که اطراف اش رو مه گرفته باشه و مات شده باشه ! مثل به چشم آوردن یه سوژه خاص! و کم اهمیت تر نشون دادن اطراف سوژه ! تمام خستگی ام در می ره با دیدن این کارهات و همه چی این خونه و زندگی و حتی این دل و این فکر و ذهن میشه همون فضای مات شده تصویر . در پس زمانی که ؛ بی دلیل و یکهویی میای طرفم و دستت و دور گردنم سفت می کنی و منو...
27 خرداد 1392