همه ذرات وجودم درد است.
متنفرم از پاییز ! از این دلتنگی که من و اسیر خودش میکنه.از این حجم ظرف های نشسته ای که مدام بهم دهن کجی میکنن !از بوی شلغم و گلو درد و سرما! از لباس های زیادی که صبح میپوشم و در نیمه ی روز باید درشون بیارم.از دستانم که ترک هاش و زبری اش با هیچ کرم و مرطوب کننده ای خوب نمیشه! از صورتم که عین پیرزن های 70 ساله کشیده و پوسته پوسته میشه! از این تنبلی و کسالتی که من و میگیره و این میل شدید به خوابیدن و بیدار نشدن! متنفرم از پاییز ! از این غروب های دلگیر و زود هنگام و این سر در گریبان فرو رفتن ها ! از روزی که زود شب میشه و وقتی که برای دید و بازدید نمی مونه . از این مطب های شلوغ و عطسه های مداوم و بوی دیفن هیدرامین ! از این سرفه های...