92/8/30
امروز پنجشنبه 30 ام آبان ماه 1392 خورشیدیه . و من همچنان عاشق تو ام ! امروزصبح خاله ها اومدند خونمون و کلی ما رو غافلگیر کردند. تو مدتیه که دوباره بد مریض شدی ! دیشب زیر بارون دوباره بردیمت دکتر و کفش هات هم تو مطب جا مونده بود و مجبور شدیم از نصفه راه برگردیم. با دیدن خاله ها و سارا و زهرا خیلی خوشحال شده بودی مهربون من و تند تند اسباب بازی هات و از اتاق میاوردی بیرون. عزیز دلم زن دایی به سلامتی داره سومین دختر طلا رو به دنیا میاره و من یکی از حضور یه فرشته کوچولوی دیگه خیلی خوشحالم و قرار بود وسایل شما رو که دیگه استفاده نمیکنی و قبلا خاله زهرا بهمون داده بود و براش جمع کنیم تا با دایی بیان و ببرن . امروز بعد از رفتن خاله...