پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

در انتظار معجزه

مادر

میدونستم چی میخوام بگم ولی نمیدونستم عنوان و چی بذارم ! دنبال اسمی بودم که هم اقتدار و برسونه و هم مهربانی و هم رنج و هم محکم بودن و ! نوشتم کوه , نوشتم ستون , نوشتم پناه , نوشتم .. همه رو پاک کردم ! مادر که به ذهنم اومد لبخند زدم ! یه بار با دقت بخون ! چرا تا حالا نفهمیده بودم ؟! حتی تلفظ کردنش هم بدون توجه به معناش همه ی این چیزا رو به آدم منتقل میکنه !!! امروز میخوام از خودم تعریف کنم. میخوام تو یه پست در وبلاگ شخصی پادشاهم از خودم بگم تا کنار تمام بچه گی هاش ثبت شه روزگار زنی که مادر بود ! با تمام کج فهمی ها و نفهمی های درونی اش ! من این حق و دارم . تو کلاف این زندگی یه گره کور و سفت و بزرگ به وجود اومده که باز کردنش ک...
27 تير 1393

از محبت ...

همه ی رفتارت قشنگ و دوست داشتنیه ولی گاهی کارایی میکنی که دلمون میخواد برای همیشه ثبت شه ولی به عمل که میرسه میگیم خب نسبت به سن اش طبیعی بود یا میگیم بعدا" و خیال میکنیم که یادمون میمونه ولی انقدر شیرینی هر روزت با روز قبل متفاوت که میگیم کاش دیروزشم نوشته بودیم... وقتی سراغ مطالب خیلی قبل ترها میرم انقدر خوشحال میشم که برات خاطره ها رو نوشتم حتی بابت کوچکترین مورد ! حالا الان باز که آمپر ذوق زدگی و ندید بدیدی من بالا زده و چپ و راست راه رفتم و فریاد زدم : خدایـــــــــــــــــــــــــا متشکرم  ! گفتم بیام بنویسم چیزایی که هم یادم مونده و هم جا مونده بود ! دقیق بخوام بگم چهارشنبه 11 تیر ماه برای اولین بار آزمایشی ب...
21 تير 1393

سوم شخص حاضر

از دوران جوانی یه چند تایی صندوقچه های کوچک و بزرگ داریم که توش پر از بدلیجات و زلم زیمبوست که شامل گوشواره و النگو و گردنبند و یه چند تایی انگشترِ و همشون یادگاری های پدر و مادر محترم از سفرهای برون مرزی است و انقدر دوسشون داریم که حداقل ماهی یه بار بساطشون و باز میکنیم و یه حظی میبریم از طرح های خوشگل و رنگ های شادشون . حالا از وقتی پادشاه راههای دستیابی به کمد شخصی و این صحبت ها رو یافته این گنجینه 10 ساله ما شده اسباب تفریح و بازی حضرت آقا . و ما غصه که نمیخوریم هیچ کلی ابراز خوشحالی میکنیم که اگه خدا دختر شاه پریون و به ما نداده تا دم به دقیقه یکی از اینا رو زینت تن اش کنیم در عوض والده سلطانی کردتمون که هی بساط فروشندگی وا...
18 تير 1393

رمضان

سلام نازنین مامان , این روزا ، روزای قشنگی از عمرمون هستند که دارن میگذرن. روزایی که انگاری آدم خدا رو یه جور دیگه دوست داره ، یه جور دیگه میپرسته ، یه جور دیگه بهش میخنده و ازش تشکر میکنه و گلایه . ما همیشه نمک پرورده ی خداییم ولی این روزا ویژه خدا میزبانی مارو میکنه . رمضان ات مبارک پادشاه. این ماه به لطف حضور قشنگ بعد از سه سال دارم دوباره روزه میگیرم و تو یاد گرفتی وقت مهمانی دادن و خاله بازی هات میپرسی روزه ای بازم ؟ و گاهی الکی میگی بخور ! شب شده ! ناصرم که مثل همیشه مخالف و میگه این چیزا رو به تو نگم و یه کوچولو از یه دیدگاه دیگه بهش حق میدم چون میدونم چه آدم فرصت طلبی هستی و امکان داره گاهی برای نخوردن غذا یا شربتی همین حربه...
11 تير 1393

تکمیلی

با سلام گویا گزارشات قبلی اینجانب در مورد پروسه پوشک گیری چندان جامع و جالب نبوده که دوستانی به طور خصوصی و عمومی سوالاتی را مطرح نمودند و ما را مجبور کردند دست به نگارش جزئیات دقیق تری زده و پیرو موضوع مطرح شده شفاف سازی کنیم . پس بدون اتلاف وقت به توضیحات تکمیلی به صورت نکته ای می پردازیم و پیشاپیش از صورت ناخوش قضیه عذر میخواهیم و تاکید میکنیم اگر مادر نیستید سراغ ادامه مطلب نروید : 1- از چند ماه قبل براش تو فیلم و کارتون و کتاب عکس نشون اش میدادیم و مثال میزدیم که فلانی پوشک نداره چون بلده جیشش و بگه و همین ! 2- همون موقع ها با خودش به خرید رفتیم و به انتخاب خودش یه قصری براش خریدیم و با عکسای کتاب و نمایش خودمون ماجرا رو براش ش...
11 تير 1393

تاخیری ها

با ذکر صلوات بر محمد و آل مطهرش و سلام بر دوستان از گل بهترم خلاصه ای از وقایع این چند روز را به سمع و نظرتان میرسانیم 1-  آخرین بسته ی پوشک پریمای پسرک که در سایز 5 و تعداد 46 عدد  و به قیمت 52000 تومان ناقابل تهیه شده بود نصفه ماند ! و این یعنی ...بلــــــــــــــــــــــــــه ! پادشاهم درست 6 شبانه روز است که بر سر ما منت گذاشته و جهت قضای حاجت اطلاع رسانی میکند و ما برای هر حرکت مبارکی که از ایشان سر میزند دست و جیغ و هورایی است که میکشیم و ابراز خوشحالی مینماییم . و لازم به ذکر است که این حرکت کاملا خودجوشانه صورت گرفت . به طوریکه درست هفته ی قبل از این اتفاق فرخنده که پوشک +4 پسرک تمام شده بود و به خیالمون و...
2 تير 1393

شب عید

دیشب , شب عید بود. همه جا چراغانی , همه جا پر از شاخه های رز و مریم , همه جا پر از شیرینی و شربت . دیشب تمام شهرم پر از الوان های رنگی و چراغای چشمک زن بود. دیشب به من , پسرک و آقای پدر خیلی خوش گذشت. ظهرش خونه زن دایی ام نهار دعوت بودیم و خوب بود و چون خیلی زیاد مورد تحویل جمع حاضر قرار گرفتیم حال خوشی داشتیم و بماند که صبح اش یاد یک سری خاطرات گذشته کرده بودیم و کمی گرفته بودیم. بعد از نهار و صرف عصرانه با خاله مژگان عزیزم و مامانم و داداشم و بچه ها رفتیم خیابان گردی. بستنی و پیراشکی خوردیم و کمی خرید کردیم و شربت و شیرینی بزرگترین و قشنگترین تولد عالم و نوش جان کردیم و اومدیم خونه . بعد دیدیم هنوز انرژی داریم و صدای صلوات و مو...
23 خرداد 1393

یه پسر دارم شاه نداره

کی گفته این شعر فقط مال دخترای گوگولی مگولیه ؟! درست که خودمم از اونا بودم که راه میرفتم و میخوندم نون برنجی دختر - نازک نارنجی دختر - دختر گل تو باغاس - چشم و چراغ باباس و الی آخر فی البداهه ادامه میدادم صرفا جهت لوس کردن خودم واسه بابام و  تکه پرانی به بابای آینده دختر نداشته ام و آگاه نمودنش از حسادت بیش از اندازه به دختر نیامده و نداشته مان ! و حالا که خدا لطف و محبتش و بر ما تمام و کمال عرضه کرده ما پسری داریم با محبت تر از همه دخترا و پر ناز و اداتر از خیلی خانم کوچولوهایی که میشناسم . و این آقا پسر صدا کلفت ما که ماشالله خیلی هم قویه و یه رگ قلدری هم تو رفتاراش موج میزنه واسه مامانی سفره میندازه و لیوان و کاسه بشقاب بر...
17 خرداد 1393

تبقع

بعد از مدت ها کشمکش بر سر حضور پسرک بازیگوش و متاسفانه کم ادب همسایه امشب به خاطر طوفان های هراسناک و تنهایی های مکرر من و پسرک تسلیم خواسته ی پادشاه شدیم و سجاد دعوت شد به کلبه ی محقرمان ! و آی من حرص خوردم ! حرص خوردم ! حرص خوردم ! و هی قصه گفتم از کار خوب و کار بد و اسباب بازی جمع کردم و تنبیه کردم و تشویق و آخرش درست جایی که کم آوردم در برابر اذیت های آقا پسر محترم همسایه و وجدانا میخواستم یک کشیده خرج تربیتش کنم ، شنیدم  امیر پارسا با ناراحتی میگه : خیلی بی ادبی سجاد ! خیلـــــــی ها !! من از تو تَبَقُع نداشتم !!! و سرش و با افسوس تکون داد !!!! و همین شد که الان نیم ساعتی هست که سجاد آروم ! و خوب داره بازی میکنه !!!...
16 خرداد 1393

نوه ی دوست داشتنی من

چند وقتی پسر کوچولوی مامان , حس پدرانه اش غلیان کرده و هر کاری میخواد بکنه میگه نی نی هم باشه ! اونم نه نی نی عادی ! یه نی نی خیالی که خیلی هم نازه و خیلی وقتا هم سپر بلای پسرک میشه . مثلا غذا که نمیخوره میگم نی نی جلو نیا این مال پارساس ! الان واسه تو میارم و بدو پسرک خودش و میرسونه تا قاشقی اضافه تر سهم نی نی نشه و اون وقتا که نوبت قطره و شربت تقویتی میرسه میگه نی نی بخوره اول ! تموم شد حالا ! من نمیخورم ! ! وقتی خوابش میاد میگه ببین نی نی خوابه , بخوابیم و وقتی میخواد بازی کنه میگه اِ اِ نی نی که بیداره !!! کار اشتباه که میکنه میگم کار کی بوده ؟ بلافاصله میشنوم نی نی !!! و واسه اینکه نی نی جان دعوا نشه میگه رفته اتاقش ...
16 خرداد 1393