مادر
میدونستم چی میخوام بگم ولی نمیدونستم عنوان و چی بذارم ! دنبال اسمی بودم که هم اقتدار و برسونه و هم مهربانی و هم رنج و هم محکم بودن و ! نوشتم کوه , نوشتم ستون , نوشتم پناه , نوشتم .. همه رو پاک کردم ! مادر که به ذهنم اومد لبخند زدم ! یه بار با دقت بخون ! چرا تا حالا نفهمیده بودم ؟! حتی تلفظ کردنش هم بدون توجه به معناش همه ی این چیزا رو به آدم منتقل میکنه !!! امروز میخوام از خودم تعریف کنم. میخوام تو یه پست در وبلاگ شخصی پادشاهم از خودم بگم تا کنار تمام بچه گی هاش ثبت شه روزگار زنی که مادر بود ! با تمام کج فهمی ها و نفهمی های درونی اش ! من این حق و دارم . تو کلاف این زندگی یه گره کور و سفت و بزرگ به وجود اومده که باز کردنش ک...